نگاهی عمیقتر به یک یادداشت
شمشیرهایی که از رو بسته میشوند...
[ رضا منصور خانکی - روزنامهنگار ]
برای ما که در جامعهای نفس میکشیم که سالهای سال است فرایند گذار از سنت به مدرنیته را با شیبی کند طی میکند، تقابل سنت و مدرنیته به امری ملالآور بدل شده است. در جوامعی این چنینی، این تقابلها قابل پیشبینی و در اصل عادی است، همواره عدهای علم سنت برافراشتهاند و در طرف دیگر، پرچمداران نوگرایی ایستادهاند. در هنر، خاصه موسیقی، این جدل اما بیشتر از آن که برای مخاطب جدی و حائز اهمیت باشد، برای طرفین دعوا اهمیت دارد، و افسوس در این بین هستند افرادی که هیزم بر آتش این دعوا میریزند.
بارها و بارها این جمله را شنیدهایم که "هنر و هنرمند را نمیتوان محدود کرد"، کافی است یک شخص یا نهاد دولتی و یا حاکمیتی اظهارنظری در خصوص هنر یا هنرمندی داشته باشد، موج انتقادها به سمت آن شخص یا نهاد سرازیر میشود، اما همین افراد، که غالب آنها را افرادی با تفکرات سنتی تشکیل میدهد، برابر هر گونه تغییر در موسیقی سنتی جبهه میگیرند، آنها و هوادارانشان که با سینههایی ستبر، مشتهای گره کرده، چشمانی بسته و رگهایی که از شدت عصبانیت بیرون زده، تمام قد پشت سرشان ایستادهاند، هیچگونهای از بدعت و نوعآوری را در موسیقی سنتی ایرانی تاب نمیآورند. گویی هنرمند را فقط هنرمندان دیگر میتوانند محدود کنند.
آنچه که امروزه جامعهی موسیقی ما را تهدید میکند، نه حضور آهنگسازانی با تفکرات جدید است، بلکه پیلهای است که هنرمندان و برخی عاشقان سینه چاکشان، از برای صیانت از سنت به دور خود تنیدهاند. تاریخ شهادت میدهد که هنر، در همین بزنگاههای حساس، و در همین محدودیتها، راه خود را به آینده باز کرده است و هیچگاه نه به زبان ارعاب و تهدید، و نه به زبان نقدهای غیرمنصفانه از تعالی و پیشرفت پا پس نکشیده است. اگر بنا باشد، هنرمندان نسل جدید، بدلی از اساتید نسل قبل باشند، دیگر ضرورتی برای تولید نیست.
آنچه نگارنده را به نگارش این سطور واداشت، انتشار نقدی بیرحمانه و خارج از حدود انصاف، در وبسایت موسیقی ما بود، نقدی بر کنسرت عبور، با عنوان «عبور از ملودی به نفع فرم» است که با هیچ گزارش و نقد دیگری حتی با نوشتههای دیگری که در همان سایت در مورد این کنسرت منتشر شده بود، اشتراک نداشت. در ابتدای این نقد نویسنده با مقایسهای بین قمصری و رامیز قلیاف سعی دارد در یک جمله قیاسی نامشخص از دو کنسرت بیارتباط به هم را، بدون ذکر دلیل انجام دهد. غافل از اینکه برخلاف قلیاف که برنامهای کاملا قدیمی و مردم پسند را با چاشنی "ای ایران" به روی صحنه برد، "عبور" مجموعه ای جدید با رویکرد چند بعدی بود و قیاس این دو معالفارق است.
در بخشی از آنچه که نگارندهاش نقد مینامد آمده است: «پیرمرد میداند که در نهایت، آنچه مخاطب را راضی از سالن بیرون میفرستد، شادیهای دریافت ملودی است، بنابراین حتی اگر ارکستراسیون خاصی نداشته باشد، ملودیها کار خود را میکنند و جوان به خیال دریافتهای تازهاش در ارکستراسیون، از ملودیها و حتی ریتمِ درونیِ شعر میگریزد تا آهنگساز بیشتر به چشم بیاید، بیشتر از هر آنچه که مخاطب باید با خود از سالن بیرون ببرد.» این تحلیل نویسنده در مورد تفاوت هنرمند پیر -به زعم ایشان پخته- و جوان -بخوانید خام- به حدی سطحی و عجیب است که خواننده را به شک وا می دارد. پرسشهای مهمی مطرح میشود. پرسش نخست این است که اگر هنرمند، بخواهد آنچه را عرضه کند که مخاطب میخواهد، آیا این فعل او را میتوان هنر نامید؟ پرسش بعدی این است که آیا رسالت هنرمند، چیزی جز بازکردن دریچههای تازه است؟ اگر هنرمندی بخواهد بنا به خواست مخاطبش تولید هنر کند، و به جای آن که پیشقراول مخاطبانش باشد، پیروی آنان باشد، و خواست عامهی مخاطبانش را در نظر بگیرد، هنوز میتوان او را هنرمندی متعهد دانست؟
در ادامه اما با سطوری باورنکردنی مواجه میشویم: "بنا کردن موسیقی روی پایه ملودیهایی که در خاطرِ کسی نمیمانند، بنا کردن شهری بر روی گسل زلزلههاست." برای من معیار ماندن ملودی در ذهن به عنوانی معیاری مطلق که فقدان آن موسیقی را از ارزش، بری می کند، مستلزم رد ارزش هنری بیشتر آثار هنری جهان است که ملودی محور نیست. بگذریم از اینکه شخصا ملودیهای زیادی از کارهای مختلف قمصری را در ذهن دارم اما هیچ نمره ی مثبت و منفیای را به این ماندگاری در ذهن نمی دهم.
در کل نوشتهی ایشان هیچ نشانی از تحلیل موسیقی دیده نمی شود. شعر، شعر و شعر. سوال اینجاست که آیا می توان اشعار یک کنسرت را با یک بار شنیدن جدا کرد (با توجه به عدم ماندگاری به زعم نویسنده مشخص نیست که چه چیز در ذهن ایشان مانده که اینقدر مطلق قضاوت کرده ند) و در مورد کل موسیقی نظر قاطع داد؟
«عنصر تکرار و تأکید در هنر موضوع مهمی است، وقتی غزل را آنقدر میشکنیم که شعر سپید به نظر میرسد، حتماً یک جای کار میلَنگد، یعنی اینکه ریتم درونی غزل به نفع موسیقی مورد استفاده قرار نمیگیرد. خوب است که ریتمهای تازه و بر اساس درونمایهی مفهوم شعر خلق شوند، اما نه به قیمت خلق ملودیها و «مُدگردانی»هایی که در خاطر نمیمانند.» این هم بخش بعدی گفتههای ایشان است که کاملا گویای نا آشنایی نویسنده با موسیقی است...
«این آهنگسازی بر اساس آنسامبل و صدادهی موسیقی ایرانی نیست، بلکه آهنگسازی بر اساس موسیقیهای غیرایرانی است.»
باید از نگارنده پرسید، با چه دلیل موسیقایی این قضاوت قاطعانه را انجام می دهند؟ آیا میتوانند تحلیلی موسیقایی فقط در حد صحبت در مورد محتوای یک میزان این موسیقی ارائه دهند؟ شاید وجود سازهای غیر ایرانی دلیلشان باشد. در این صورت آیا نمیدانند که ابزار نمیتواند هویت موسیقی را تعین کند؟ اگر هم ایرانی نباشد چه اشکالی دارد؟
«... بدون جانبداری و به عنوان مثال، گروهی مثل گروه دارکوب، با استفاده از برخی ملودیهای آشنای محلی و بسط و گسترش آن، بدون استفاده ویژه از کلام، آثاری خلق میکنند که مخاطب را تا انتهای کنسرت با خود همراه نگاه میدارد. به هر حال استفاده از قابلیتهای ملودی حکیمانهتر از تکیه بر فرم است.»
اینجا هم که مثالی آورده اند که با توجه به ژانر و نوع موسیقی آن و ارتباطش با موسیقی قمصری قضاوت را به شما می سپارم.
«... کمکم ساختاری شکل میگیرد که در آن، روح موسیقی ایرانی نیست. کلمات، دیگر درست فهمیده نمیشوند و انگار چندان اهمیتی ندارد که درست شنیده شوند، در حالی که انتخاب شعر فوقالعاده است و همگی از بهترین غزلیاتِ بهترین شعرا هستند، اما چیزی که به وجود میآید و آوازی که شنیده میشود، نه آواز است و نه آواز نیست.» با داشتن کمترین سطح دانش از موسیقی ایرانی، میتوان جریان داشتن روح موسیقی ایرانی را در این کنسرت حس کرد، بر خلاف آنچه که ادعا شده، روح موسیقی ایران نخ تسبیح این کنسرت بود.
اما بخش حیرتانگیز آن نوشته و آنچه که تمام آن نوشته را به فکاهی بدل میکند همین سطر آخر است، آنجا که فاضل نظری بهترین شاعر معرفی میشود. برای اطلاع آن دسته از مخاطبان باید گفت در کنسرت عبور، غزلهایی از «محمدعلی بهمنی» و «فاضل نظری» اجرا شد، با احترام نسبت به جایگاه ادبی آقایان بهمنی و نظری، پرسش اساسی این است که آیا غزل انتخاب شده از آقای بهمنی بهترین غزل ایشان است؟ و آیا فاضل نظری از بهترین شعرای ماست؟
در جای دیگری اشاره شده وقتی گروه «میچرخد این تسبیح» را اجرا کرد و تماشاگران چیزی داشتند که زمزمه کنند. این بهترین تصنیف «علی قمصری» است و جالب آنکه این شعر نیمایی است! یعنی آهنگساز با یک اثر غیرکلاسیک، یک اثر کلاسیکتر خلق میکند و اشعار کلاسیک را فرو میریزد تا آنچه به وجود میآید، به خاطر نمانَد، اما مدرن و تازه به نظر برسد.» پس از شنیدن هر دو بار اجرای جشنواره و خارج از جشنوارهی این اجرا، آنچه را که مخاطبان را به وجد آورد، قطعه «چه نزدیک است جان تو به جانم» بود نه «میچرخد این تسبیح»، که شعری از دفتر مولانا است. برای آشنایی هر چه بیشتر نگارنده آن نقد، او را به شنیدن قطعاتی همچون، «نقش خیال»، «توبه شکن»، «گناه عشق»، «آتش»، «سرو روان» و ... دعوت میکنم، تا با دانشی عمیقتر نسبت به پیشینهی یک آهنگساز، او را نقد کند.
باید به یک نکته اشاره کرد، کنسرت عبور امتداد برفخوانی بود، برفخوانیای که تنها در دو سانس در سال 89 اجرا شد و چیزی قریب به 1500 نفر آن را از نزدیک شنیدند. در انتهای کنسرت عبور، دو قطعه از برفخوانی، اجرای مجدد شد، «میچرخد این تسبیح» و «چه نزدیک است جان تو به جانم» زمانی که قعطهی آخر این اجرا شروع شد، مخاطبان حاضر در تالار وحدت بیوقفه گروه را تشویق کردند، این پیامی بود که باید از این کنسرت دریافت میشد، و افسوس کسانی شاهد این اجرا بودند و پیامی به این روشنی را دریافت نکردند...
و در پایان باید گفت هنر را میتوان انتزاعی دانست و شاید در میان انواع هنر موسیقی را هم بتوان انتزاعیترین دانست. برداشتها از موسیقی متفاوت است و اینکه برداشتهای متفاوتی از یک قطعه موسیقایی وجود داشته باشد امری بدیهی است، پس اگر یک موسیقی بدون اشکالات فنی، اجرا شود و باب طبع ما نباشد، دلیلی بر بیکیفتی و سطحی بودن آن اثر و خالق اثر نیست. نگاره یادداشت مورد ذکر نیز با این میزان شناختی که از موسیقی دارند بهتر است در حیطه هایی وارد شوند که کمی دقیقتر و فنیتر بتوانند جملات قاطعانهشان را حمایت کنند. برای تحلیل یک نقاشی نمی توان با اعلام اینکه جنس بومش خوب نیست کل اثر را بیارزش جلوه داد و کتاب «علیبابا و چهل دزد بغداد» هم به خاطر داشتن قابلیت هضم راحت، بر سر کتابی با نثری پیچیدهتر همچون «برادران کارامازوف» کوبیده نمیشود.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : شنبه 10 اسفند 1392 - 16:21
دیدگاهها
امام صادق (ع): خاموشی، گنجی وافر و زینت بردبار و پوشش نادان است.آقای خانکی الان میخواهی بگی اون طرفی که نقد کرده نادان هستن وشما دانا!!!؟؟؟؟ نقد اگر هم نامنصفانه باشه اما همین یه جمله اول نشون از استبداد نظر شماست که حکم میکنید که باید طرف نقد نمیکرد و سکوت میکرد چون نادانند. مرسی از دانائیه شما
استاد گرانقدر، شما که اندازه یک دهم انتقاد رو قبول ندارید، فقط پاسخ بدهید که وقتی قبل از اجرا اسم همایون نصیری و میثم مروستی به عنوان نوازنده ذکر میشه بعد هم نمیان و از همه جالبتر هم اینکه چیزی به نام عذرخواهی وجود نداره معنیش چیه؟
انشالله برای کنسرت بعدی اسم ایزاک پرلمن رو بنویسید...
افزودن یک دیدگاه جدید