گفتوگو با بهرام رادان درباره اولين آلبوم موسيقياش - بخش نخست
بازيگري در نقش آوازهخوان
امير بهاري: «روي ديگر» بهرام رادان اين روزهاي نقل محافل بسياري است. مخصوصا در شبكههاي اجتماعي كه آدمها راحتتر احساسات خودشان را بروز ميدهند اما اغلب مخالفان وقتي به بيان نظر خودشان ميپردازند، ظاهرا خيلي كاري به مسائل كيفي ندارند و نفس حضور يك ستاره سينما در حوزه موسيقي (يا بهطور كلي در فضايي به جز سينما) آنها را آزرده كرده. بحثي كه چند سالي است تنورش داغ است؛ چرا بازيگران از سينما به موسيقي، عكاسي، مجسمهسازي، تئاتر و... ميآيند؟ گاهي اوقات اين بحثها اصل ماجرا را به تعويق يا حتي به محاق ميبرد. اينكه چرا بهرام رادان روي ديگري از خود نشان داده، باعث ميشود مسائل مهمي از اين قبيل كه آيا آهنگسازي اين اثر موفق بوده؟ آيا تنظيمات و نوازندگيها و ركورد، استاندارد كافي را دارد؟ راستي چرا بهرام رادان راك و هاردراك را تجربه كرده؟ چرا در ترانههايش (گذشته از فرم و ساختار) ضمختي و خشونت وجود دارد؟ و آيا بهرام رادان خوب و درست آواز خوانده است؟ البته حواشي اين كار آنقدر پر رنگ بوده كه ناگزير گفتوگوي ما هم گذري به آن زدهاست. آهنگساز و نوازندگان در اين مجال حضور نداشتند و مصاحبهكننده سعي بر اين داشته كه با بهرام رادان در باره وظايفش به عنوان يك خواننده گفتوگو كند. اما نكته ديگري هم در اين ميان وجود دارد؛ بحثي كه شايد به خاطر آن بايد از بهرام رادان ممنون بود؛ جسارت انتخاب سبكي كه در ايران نه تنها مهجور بوده بلكه به رغم طرفداران پرو پا قرصش در اين سالها مورد بيمهري و حتي اتهام قرار گرفته است. واقعيت اين است كه بهرام رادان براي توليد آلبومش به دنبال بهترينهاي اين سبك در ايران رفته است. اما كسي نيست كه مثلا بابك رياحيپور را بابت تجربياتش در موسيقي پاپ تحسين كند وقتي آلبومهاي شخصي او شاهد بهتري هستند. كسي نيست كه هومن جاويد را به عنوان يك خواننده پاپ تحسين كند. آرش پژندمقدم، رامين بهنا، همايون نصيري، ناصر رحيمي و... همگي در كار خود از بهترينها هستند و اتفاقا مشكل اينجاست كه اين تيم توقع مخاطب را خيلي بالا ميبرد، مخاطبي كه اين نامها را ميشناسد نه كساني كه سرشان به موسيقي كمرمق و كليشهيي پاپ گرم است. جالب اينجاست كه اغلب كساني كه لب گشوده و از انتشار اين آلبوم انتقاد كردهاند عضو همين دسته دوماند. (متاسفانه به دليل كژفهميهايي كه در ايران وجود دارد ناگزيرم توضيح بدهم كه ما يك موسيقي پاپ داريم كه اشاره به كليت موسيقي كه مردم زيادي گوش ميدهند، دارد. مثلا موفقيت يك آلبوم هوي متال در نهايت ذيل موسيقي پاپ ارزيابي ميشود. يك موسيقي پاپ هم داريم كه ادوات، سازها و لحن خوانندگي آن را از ديگر سبكهاي جدا ميكند. منظور ما از كلمه پاپ در اين متن اغلب معناي دومي است). سعي بر اين بوده با بهرام رادان حول نكات فني مهم در خوانندگي گفتوگو شود. از همان ابتدا پيشدرآمد بحث ما علايق موسيقايي بهرام رادان بود. ماجرا از دهه 1970 ميلادي شروع شد و اينكه بهرام رادان «ائرواسميت»، «گانزن روزر» و «بونجاوي» را دوست دارد و دوست دارد شبيه «نيكل بك» آواز «هارش» بخواند و بعد گفتوگو با مساله خواننده و گستره صدايش آغاز شد. چيزي كه در خوانندگان مورد علاقه بهرام رادان (حتي اگر آنها را خيلي هم درجه يك ندانيم) در كمال خود وجود دارد؛ آواز.
صداي من باريتون نزديك به باس است و آهنگهايي كه من ميتوانم بخوانم بيشتر آهنگهايي است كه در محدوده صدايي بم است. ما از ابتدا ميدانستيم كه صداي من در چه فاصله صدايي قرار دارد. اما در سال 2012 ديگه كسي به توانايهايش محدود نيست. در نتيجه شما تواناييهايت را در نظر ميگيري ولي با استفاده از علم موسيقي و علم صدا ميتواني هدف بزرگتري را براي خودت در نظر بگيري. ما هم آمديم و داشتههايمان را بر علم، دانش و استانداردها و البته علايقمان منطبق كرديم.
اصلا اساس اينكه اين اثر به وجود آمد، علاقه بود. هيچ كسي نميتواند كس ديگري را از آن چيزي كه علاقهاش است، منع كند. ممكن است شما يك روز دلتان بخواهد يك تابلوي نقاشي بكشيد، اصلا مهم نيست كه كسي آن تابلو را دوست داشته باشد يا نداشته باشد مهم آن ارزشي است كه شما به وجود خودتان گذاشتهايد به خاطر اينكه روزي پشيمان نشويد و نگوييد به خاطر حرفي كه ممكن بود مردم بزنند من علاقهام را دنبال نكردم. در مديريت يك اصل وجود دارد كه ميگويد وقتي شما ميخواهيد كاري را انجام بدهيد يك لوزي جلوي چشم شماست؛ نقاط قوت، ضعف، فرصتها و تهديدها. من اين لوزي را به اين شكل نگاه كردم كه نقاط ضعف و قوت اين كار چيست. ما ميدانستيم قبل از هر چيز با يكسري تهديدها روبهرو هستيم، تهديد از جانب مردمي كه نشنيده قضاوت ميكنند يعني از اولين روزي كه يك روزنامه اينطور تيتر زد كه «بهرام رادان هم خواننده شد»، اين موج منفي شروع شد و من احساس ميكردم بعد از اينكه آلبوم بيرون بيايد خيلي هم بيشتر از اين باشد ولي بعد از اينكه آلبوم بيرون آمد، رك بگويم در مخالفان اين آلبوم هيچ عقلي نديدم، ذرهيي سواد در مخالفتشان نديدم كه به دنبالش بروم. البته دو سه نقد ديدم كه نقدهاي خوبي بود كه به دلم نشست ولي 95 درصد مخالفتها از روي حسادت و بخل بود و اينكه طرف فكر ميكرد چيزي از سفره او كم شده. خانمي در يكي از اين شبكههاي اجتماعي كامنت گذاشته بود كه من هشت سال است دارم در وست هاليوود كار كلاسيك ميكنم و از اين آلبوم خوشم نيامده – نوشته بود خوشم نيامده نه اينكه به اين دليل و آن دليل اين آلبوم فلان استاندارد را ندارد- و چرا اين هزينه براي چهارتا جوان گمنام نشده؟! من اين سوال را از ايشان دارم كه خانم محترم مگر هزينه بيتالمال بوده؟! هزينه شخصي بنده بوده، مگر يك ريال از جيب شما رفته؟! و جالب اينكه من از كيوان هنرمند خواهش كردم - چون اين خانم نوشته بود كه شما اداي رولينگ استونز و بيتلز را درآورديد، و كيوان به اين دو گروه احاطه كامل دارد- پاسخ اين كامنت را بدهد و او هم نوشته بود خانم، شما كدام قسمت اين كار را با كارهاي بيتلز و رولينگ استونز مشابه ميدانيد؟! البته ايشان جوابي هم ندادند. اين بود كه ميگويم در هيچكدام از مخالفتها عقلي نديدم. ولي چيزي كه خيلي باعث لذت من شد هوش و درايت هوادارانم بود. هواداران من هيچجا حرف بدي نزدند، هيچ جا با لحن كلام آن شخص جواب نداده بودند و با منتقدان برخورد بسيار مودبانهيي داشتند. اين نكته براي من ارزشمند و آنقدر زيبا بود كه از صد جايزه براي من با ارزشتر بود.
خب، اجازه بدهيد من نكتهيي را خدمت شما عرض كنم. سينما به موسيقي نزديكتر است يا سينما به واليبال يا فوتبال؟!
پس چرا وقتي بازيگرها به تيمهاي واليبال و فوتبال ميروند بازيكنان تيم ملي ناراحت نميشوند؟ چرا مثلا علي كريمي نميگويد چرا اينها آمدهاند تيم هنرمندان راه انداختهاند؟ يا تيم واليبال ما تحصن كند بگويد چرا اينها آمدهاند واليبال بازي ميكنند؟ به نظر من اين مساله اينطور است: هنرمند بازيگر دارد كار خودش را ميكند در كنار آن كار ديگري را هم كه علاقه دارد انجام ميدهد؛ او كه جاي كس ديگري را تنگ نكرده است. از طرف ديگر اين مطلبي كه شما ميگوييد يكسري پيشفرض دارند درست است. كمااينكه زماني كه مهران مديري خواننده شد، من به عنوان كسي كه وارد سينما نشده بودم، به عنوان كسي كه طرفدار مهران مديري بودم، وقتي اين تصوير را ديدم زده شدم و با خودم گفتم چرا مهران مديري رفته خواننده شده! انگار در مردم ما قرارداد شده كه اگر ميخواهي كاري را بكني فقط همان كار را بكن. اگر قرار بود هركسي تنها همان كاري را كه شروع كرده بكند، هيچوقت «هشتكتاب» سهراب سپهري وجود نداشت. اول نقاش بوده، بعد شعر گفته. اگر اينطور بود ميكلآنژ نقاش هيچ وقت مجسمههاي به اين ارزشمندي به جا نميگذاشت؛ بايد ميگفت من كارم نقاشي است چرا بايد مجسمه بسازم! پس «داوود» را چه كسي ميساخت؟! چرا بايد خودمان را محدود كنيم؟ اگر شمايي كه نقد ميكنيد تنها يك هنر را دنبال ميكنيد، اين راه و روش و ايدئولوژي شماست، نبايد آن را به جامعه تعميم بدهيد. اصلا ميدانيد، نكته اينجاست كه مردم ما همه عاشق دموكراسياند ولي دموكراسي چيزي نيست كه بتواني آن را با يك آمپول تزريق كني. دموكراسي از همينجا شروع ميشود. دموكراسي از تحمل عقايد و كارهاي ديگران شروع ميشود. چه اشكالي دارد كه خانم هديه تهراني نمايشگاه عكس برگزار كرده؟ اگر بهخاطر نمايشگاه عكس خانم تهراني جلوي 10 تا نمايشگاه ديگر را گرفته بودند، اگر بهخاطر آلبوم آقاي شهاب حسيني جلوي 10 تا خواننده را گرفته بودند، بله، ورود به عرصه موسيقي در آن صورت اشكال داشت. ولي اين تجربهها كاري به ديگران ندارد. نكته ديگري هم هست كه من دوست دارم اشاره كنم؛ بعضي گفته بودند اين به خاطر معروفيت اين كار را كرده. اولا كه من نميدانم براي من معروفيت چه سقفي بيشتر از اين دارد! دوم اينكه دايره و گستره موسيقي وقتي كسي معروف ميشود حدود 300 يا 400 هزارنفر است در حالي كه اين گستره در سينما - مثلا وقتي فيلمي پرفروش ميشود- يك ميليون نفر است؛ همين گستره در تلويزيون هشت تا 10 ميليون نفر است. پس اگر من ميخواستم معروف شوم، ميرفتم و در تلويزيون بازي ميكردم. چرا نرفتم سريال تلويزيوني بازي كنم؟ اين كار علاقه من بوده؛ علت اين كار تنها علاقه بوده. ميدانيد كه من به روزنامهنگاري علاقه دارم. اگر يك روز من يادداشت بنويسم، خبرنگارها بايد تحصن كنند و بگويند چرا فلاني مينويسد؟ ميدانيد اين ماجرا غلط است. من علايقم را به زبان موسيقي گفتهام، شايد پسفردا بخواهم علايقم را به زبان نقاشي بيان كنم، شايد بخواهم مثل رضا كيانيان علايقم را با مجسمههاي چوبي بيان كنم. هيچ كس نميتواند راه كس ديگري را ببندد و آن كسي كه راه را ميبندد در وجود خودش منتهاي ديكتاتوري را دارد حتي اگر دموكراسي را فرياد بزند.
اجازه بدهيد سوالي كنم. آيا اگر رضا كيانيان نمايشگاه عكاسي نميگذاشت، فروش بيينال دو برابر ميشد؟... خير... پس ربطي به آن ماجرا نداشته. دوم، رضا كيانيان يك «برند» است. همه عكاسهايي كه در آن بيينال بودند ميدانند رضاكيانيان يك برند است. آنها هم ميتوانند يك برند باشند، ميتوانند در عكاسي آلفرد يعقوبزاده باشند، ميتوانند عكاس بزرگ ديگري باشند اما تا موقعي كه نشدند بايد تلاش كنند و اتفاقا بايد از مسائلي اينچنين بهره بگيرند كه چقدر خوب كه هنر عكاسي آنقدر مورد توجه قرار گرفته است و توسط رضا كيانيان اين اتفاق افتاده. توسط محمدرضا فروتن زمان «رومئو و ژوليت» و اخيرا توسط مهناز افشار، به تئاتر بيشتر توجه شده. اين مساله به اين ربطي ندارد كه مثلا كسي كه ميرود تئاتر مهناز افشار را ميبيند نميرود تئاتر فلاني را ببيند كه خاكخورده تئاتر است. يك بار آقاي انتظامي براي من مثال جالبي زد؛ يك روز فردي كه ماشين خيلي خاصي خريده بوده ماشين را بيرون ميبرد و با يك تنه درخت تصادف ميكند. تصميم به تعمير ماشين ميگيرد، به او ميگويند هرجا بروي ماشينت را خراب ميكنند فقط كسي در آن سمت شهر هست كه او از پس اين كار بر ميآيد. ماشين را به همان تعميرگاه ميبرد و پيرمرد صاحب آنجا با يك چكش كوچك چهاردقيقه به محل آسيبديده تقه ميزند و ماشين سالم ميشود. ميپرسد: چقدر هزينه كار شد؟ پيرمرد ميگويد: مثلا يك ميليون تومان. تعجب ميكند و ميگويد: براي همين چهار دقيقه يك ميليون تومان؟ پيرمرد ميگويد: براي 30 سال و چهار دقيقه. 30 سال پشتش تجربه است. اين تجربه و هواداران آن هنرمند است كه به كمكش ميآيد، نه بيتالمال و جيب اين و آن.
اتفاقا من فكر ميكردم خيلي بيشتر از اين به كار حمله شود ولي مشكلم الان اين است كه چرا در نقدهايي كه ميشود عقل وجود ندارد. مثلا آقاي مختاباد كه من برادرشان را بسيار دوست دارم، منتقد موسيقي هستند. ايشان اصلا كار را نشنيدند و قضاوت كردهاند! چطور ميشود آدم قبل از اينكه غذا را ببلعد، آن را هضم كند؟! مثلا بگويد غذا خيلي شور است ولي من هنوز نخوردمش! همچين چيزي مگر امكان دارد؟! من فقط دلم ميخواست در نقدها، مخالفتها و يادداشتها عقل وجود داشته باشد. من خطي در انتهاي آلبوم نوشتم. نوشتم چه آنها كه دوستم دارند چه آنها كه تكذيبم ميكنند هر دو گروه در موفقيت من سهيمند. اوايل كه من وارد عرصه بازيگري شدم هم اين آدمها كه امروز دارند از من تمجيد و تعريف ميكنند وجود نداشتند و حتي 90 درصد مخالف بودند. شايد خيليها فكر كردند اين امروز و فردا ميرود ولي من ماندم و چيزي كه نهايتا ديده شد اين بود كه من ماندم و كار كردم و در حرفهام جدي بودم و ديدند اين در كارش جدي است و تمام توانش را ميگذارد و اين مساله براي هركسي قابل ارزش است. در عرصه موسيقي هم به همين ترتيب است. اصلا اين آلبوم، آلبوم پاپ نيست. من اگر قرار بود براي فروش و مطرح شدن در موسيقي پاپ كار كنم آلبومي كار ميكردم كه خيلي راحت ميشد پيشبيني كرد مردم دوستش دارند. ولي من رفتم سمت علايق خودم و نه حتي سمت علايق مردم.
اين دليل داشت. اولا اينكه من آوازهخوان نيستم. قبلا هم اين نكته را گفته بودم. قرار هم نبود من اينجا چنين چيزي را نشان بدهم. من يك بازيگرم كه دارم نقش خواننده را بازي ميكنم و در تك تك آهنگهايم هم نقش آدمي را كه دارد آن آهنگ را ميخواند ايفا كردم. يادم است دفعه اولي كه كيوان، آهنگ «تمركز» را نوشته بود، جوره ديگري بود، در واقع كمي آهنگينتر بود ولي من تغييرش دادم. گفتم: اين آهنگ ترك دوم آلبوم من است و من دلم ميخواهد مخاطب را بنشانم و بگويم: «تمركز كن /روي اين روزاي آشفته/ رو حرفاي خودم با تو/ خصوصا بخش ناگفته...» ميخواهم اين توجه را بگيرم. وقتي كسي با شما آرام صحبت ميكند شما مجبوري بيشتر گوش كني و بيشتر حواست را جمع كني. ما هم در آهنگ تمركز كن قصد داشتيم طرف بنشيند و تمركز كند تا ما با او حرف بزنيم. ميخواستيم بگوييم: «بيا براي يك لحظه هر چند داغونيم ولي توهم كنيم كه خوشبختيم.»
معمولا موقعي كه كيوان آهنگها را مينوشت، من تصوير ميديدم. مثلا در مورد همين آهنگ «تمركز كن» من تصويري كه ميديدم تصوير يكسري آدمهاي كولي بود. مثل كوليهايي كه هنوز در روماني و اينطور جاها وجود دارند. اينها يك گاري دارند و با آن در كوچه و خيابان راه ميافتند و ساز ميزنند و دل مردم را شاد ميكنند و در نهايت آخر شب هم كنسرو خودشان را باز ميكنند و... غمي در اين تصوير وجود دارد. اينها از همان پولي كه از دست مردم ميگيرند غذا تهيه ميكنند و به شهر بعدي ميروند. تصوير اين كوليها در ذهن من بود. دورهگردهايي در ذهنم بودند كه وقتي من و شما آنها را ميبينيم با خودمان فكر ميكنيم اينها رو ببين چقدر خوشند ولي نه اينطور نيست آنها خودشان را به خوشي ميزنند.
بله من كتمان نميكنم. انگليسي خواندن برايم راحتتر و جذابتر است. من شش، هفت سال است انگليسي ميخوانم. من اولين باري كه فارسي خواندم خودم حس عجيبي داشتم چون هيچوقت صداي خودم را به فارسي نشنيده بودم.
كاملا آگاهانه بود. اشكالي كه من خودم به بعضي از آهنگها مثل «زمونه» ميگرفتم همين بود كه كمي «هارش» خوانده بودم يا مثلا در آهنگ «جيغ» ما صدا را جزو يكي از سازها قرار داديم يعني در جيغ صدا مثل بقيه تركها بيرون نيست به اين معني كه وكال يكي از سازها به حساب آمد به دليل اينكه قرار بود كار حماسي باشد. با آن صداهاي طبل قرار نبود صداي خواننده خيلي جدا و بيرون باشد. در واقع ما بيشتر به خروجي آهنگ فكر كرديم. در يكي از معدود نقدهاي درستي كه خواندم، نوشته شده بود: «من تنها در دو، سه آهنگ صداي بهرام رادان را شنيدم»، اين آگاهانه بود. من ميتوانستم در همه كارها فقط صداي خودم را به كار ببرم ولي بعضي جاها اين كار را نكردم. بعضي جاها فاصله را خودم خواندم و بعضي جاها بكوكال گرفتم به اين دليل كه معتقد بودم مردم بيشتر ميخواهند بشنوند اين موسيقي چه ميگويد نه اينكه چگونه ميگويد. موضوع ماهيت متني است كه بيرون ميآيد. براي همين هم من روي انتشار دفترچه آلبوم خيلي تاكيد داشتم. من با كلمه كلمه اينها زندگي كردم و مخاطب من هم بايد با اينها زندگي كند و يك چيز ديگر اينكه اساسا آهنگهايي كه خيلي وقتها به موفقيتهاي زودگذري ميرسند معني خاصي ندارند. ما سعي كرديم آن ارزش كلمات را به كار بياوريم. اين امر حتي در ترانههاي سادهتري مثل «تو رفتي» يا «فرصت بده» هم مشخص است. اينها را من طوري خواندم كه معني كلمات در خواندنم وجود دارد. مثلا من در مورد ترانه تو رفتي هميشه ميگفتم احساس ميكنم اين مخاطب ترانه نرفته هنوز وجود دارد و خواننده ميگويد تو كه نرفتي هنوز هستي بيا برگرد... انگار غم در صداش نيست بلكه يه جور سرخوشي و دلگرمي در آن هست. من از ژانر فلاك بدم ميآيد، از اينكه يكي بگويد (بخواند) آه... تو رفتي من خنجر ميزنم به دلم و... وقتي ترانه «فرصت بده» را براي اولينبار در استوديو خواندم هومن (جاويد) و رامين بهنا گفتند بهرام اين آدم عاشق است و اين عشق در صداي تو درنيامده يادم هست گفتم اين آدم عاشق است ولي معشوق كنارش هست براي همين به راحتي ميگويد: «فرصت بده...» من از عاشق مغرور خوشم ميآيد؛ عاشقي كه حتي اگر پاي پنجره معشوق نشسته و ساز ميزند با يك ابهت و غروري نشسته است.
- در دوراني كه ما زندگي ميكنيم خواننده به مفهوم سنتي آن ديگر معنا ندارد. يعني هركس با هر جنس صدا ميتواند به خوانندگي روي بياورد و با انتخاب سبكي هماهنگ با گستره صداي خود در اين عرصه فعاليت كند. مثلا باب ديلن توانايي آواز به مفهوم كلاسيكش را ندارد ولي سبك خاص خود را دارد و فردي مركوري هم ميتواند خواننده اپرا باشد هم در گروه كويين سبك متناسب با صداي خود را انتخاب كرده و دنبال كند. شما از گستره صداي خودتان چه شناختي داريد و آيا براي انتخاب سبك (يا سبكهاي) آلبوم «روي ديگر» به اين مساله توجه داشتيد؟
صداي من باريتون نزديك به باس است و آهنگهايي كه من ميتوانم بخوانم بيشتر آهنگهايي است كه در محدوده صدايي بم است. ما از ابتدا ميدانستيم كه صداي من در چه فاصله صدايي قرار دارد. اما در سال 2012 ديگه كسي به توانايهايش محدود نيست. در نتيجه شما تواناييهايت را در نظر ميگيري ولي با استفاده از علم موسيقي و علم صدا ميتواني هدف بزرگتري را براي خودت در نظر بگيري. ما هم آمديم و داشتههايمان را بر علم، دانش و استانداردها و البته علايقمان منطبق كرديم.
- پس علاقه شرط مهمي در توليد اين آلبوم بوده است؟
اصلا اساس اينكه اين اثر به وجود آمد، علاقه بود. هيچ كسي نميتواند كس ديگري را از آن چيزي كه علاقهاش است، منع كند. ممكن است شما يك روز دلتان بخواهد يك تابلوي نقاشي بكشيد، اصلا مهم نيست كه كسي آن تابلو را دوست داشته باشد يا نداشته باشد مهم آن ارزشي است كه شما به وجود خودتان گذاشتهايد به خاطر اينكه روزي پشيمان نشويد و نگوييد به خاطر حرفي كه ممكن بود مردم بزنند من علاقهام را دنبال نكردم. در مديريت يك اصل وجود دارد كه ميگويد وقتي شما ميخواهيد كاري را انجام بدهيد يك لوزي جلوي چشم شماست؛ نقاط قوت، ضعف، فرصتها و تهديدها. من اين لوزي را به اين شكل نگاه كردم كه نقاط ضعف و قوت اين كار چيست. ما ميدانستيم قبل از هر چيز با يكسري تهديدها روبهرو هستيم، تهديد از جانب مردمي كه نشنيده قضاوت ميكنند يعني از اولين روزي كه يك روزنامه اينطور تيتر زد كه «بهرام رادان هم خواننده شد»، اين موج منفي شروع شد و من احساس ميكردم بعد از اينكه آلبوم بيرون بيايد خيلي هم بيشتر از اين باشد ولي بعد از اينكه آلبوم بيرون آمد، رك بگويم در مخالفان اين آلبوم هيچ عقلي نديدم، ذرهيي سواد در مخالفتشان نديدم كه به دنبالش بروم. البته دو سه نقد ديدم كه نقدهاي خوبي بود كه به دلم نشست ولي 95 درصد مخالفتها از روي حسادت و بخل بود و اينكه طرف فكر ميكرد چيزي از سفره او كم شده. خانمي در يكي از اين شبكههاي اجتماعي كامنت گذاشته بود كه من هشت سال است دارم در وست هاليوود كار كلاسيك ميكنم و از اين آلبوم خوشم نيامده – نوشته بود خوشم نيامده نه اينكه به اين دليل و آن دليل اين آلبوم فلان استاندارد را ندارد- و چرا اين هزينه براي چهارتا جوان گمنام نشده؟! من اين سوال را از ايشان دارم كه خانم محترم مگر هزينه بيتالمال بوده؟! هزينه شخصي بنده بوده، مگر يك ريال از جيب شما رفته؟! و جالب اينكه من از كيوان هنرمند خواهش كردم - چون اين خانم نوشته بود كه شما اداي رولينگ استونز و بيتلز را درآورديد، و كيوان به اين دو گروه احاطه كامل دارد- پاسخ اين كامنت را بدهد و او هم نوشته بود خانم، شما كدام قسمت اين كار را با كارهاي بيتلز و رولينگ استونز مشابه ميدانيد؟! البته ايشان جوابي هم ندادند. اين بود كه ميگويم در هيچكدام از مخالفتها عقلي نديدم. ولي چيزي كه خيلي باعث لذت من شد هوش و درايت هوادارانم بود. هواداران من هيچجا حرف بدي نزدند، هيچ جا با لحن كلام آن شخص جواب نداده بودند و با منتقدان برخورد بسيار مودبانهيي داشتند. اين نكته براي من ارزشمند و آنقدر زيبا بود كه از صد جايزه براي من با ارزشتر بود.
- شايد دليلي كه اين گروه مخاطبان را با پيشفرض منفي به استقبال آلبوم شما ميفرستد اين است كه تجربههاي اغلب هنرمندان و ستارههايي كه از سينما به موسيقي آمدند، موفق نبوده. در واقع اين آمدن از سينما به موسيقي يا حتي عكاسي حساسيتبرانگيز شده است.
خب، اجازه بدهيد من نكتهيي را خدمت شما عرض كنم. سينما به موسيقي نزديكتر است يا سينما به واليبال يا فوتبال؟!
- قاعدتا به موسيقي.
پس چرا وقتي بازيگرها به تيمهاي واليبال و فوتبال ميروند بازيكنان تيم ملي ناراحت نميشوند؟ چرا مثلا علي كريمي نميگويد چرا اينها آمدهاند تيم هنرمندان راه انداختهاند؟ يا تيم واليبال ما تحصن كند بگويد چرا اينها آمدهاند واليبال بازي ميكنند؟ به نظر من اين مساله اينطور است: هنرمند بازيگر دارد كار خودش را ميكند در كنار آن كار ديگري را هم كه علاقه دارد انجام ميدهد؛ او كه جاي كس ديگري را تنگ نكرده است. از طرف ديگر اين مطلبي كه شما ميگوييد يكسري پيشفرض دارند درست است. كمااينكه زماني كه مهران مديري خواننده شد، من به عنوان كسي كه وارد سينما نشده بودم، به عنوان كسي كه طرفدار مهران مديري بودم، وقتي اين تصوير را ديدم زده شدم و با خودم گفتم چرا مهران مديري رفته خواننده شده! انگار در مردم ما قرارداد شده كه اگر ميخواهي كاري را بكني فقط همان كار را بكن. اگر قرار بود هركسي تنها همان كاري را كه شروع كرده بكند، هيچوقت «هشتكتاب» سهراب سپهري وجود نداشت. اول نقاش بوده، بعد شعر گفته. اگر اينطور بود ميكلآنژ نقاش هيچ وقت مجسمههاي به اين ارزشمندي به جا نميگذاشت؛ بايد ميگفت من كارم نقاشي است چرا بايد مجسمه بسازم! پس «داوود» را چه كسي ميساخت؟! چرا بايد خودمان را محدود كنيم؟ اگر شمايي كه نقد ميكنيد تنها يك هنر را دنبال ميكنيد، اين راه و روش و ايدئولوژي شماست، نبايد آن را به جامعه تعميم بدهيد. اصلا ميدانيد، نكته اينجاست كه مردم ما همه عاشق دموكراسياند ولي دموكراسي چيزي نيست كه بتواني آن را با يك آمپول تزريق كني. دموكراسي از همينجا شروع ميشود. دموكراسي از تحمل عقايد و كارهاي ديگران شروع ميشود. چه اشكالي دارد كه خانم هديه تهراني نمايشگاه عكس برگزار كرده؟ اگر بهخاطر نمايشگاه عكس خانم تهراني جلوي 10 تا نمايشگاه ديگر را گرفته بودند، اگر بهخاطر آلبوم آقاي شهاب حسيني جلوي 10 تا خواننده را گرفته بودند، بله، ورود به عرصه موسيقي در آن صورت اشكال داشت. ولي اين تجربهها كاري به ديگران ندارد. نكته ديگري هم هست كه من دوست دارم اشاره كنم؛ بعضي گفته بودند اين به خاطر معروفيت اين كار را كرده. اولا كه من نميدانم براي من معروفيت چه سقفي بيشتر از اين دارد! دوم اينكه دايره و گستره موسيقي وقتي كسي معروف ميشود حدود 300 يا 400 هزارنفر است در حالي كه اين گستره در سينما - مثلا وقتي فيلمي پرفروش ميشود- يك ميليون نفر است؛ همين گستره در تلويزيون هشت تا 10 ميليون نفر است. پس اگر من ميخواستم معروف شوم، ميرفتم و در تلويزيون بازي ميكردم. چرا نرفتم سريال تلويزيوني بازي كنم؟ اين كار علاقه من بوده؛ علت اين كار تنها علاقه بوده. ميدانيد كه من به روزنامهنگاري علاقه دارم. اگر يك روز من يادداشت بنويسم، خبرنگارها بايد تحصن كنند و بگويند چرا فلاني مينويسد؟ ميدانيد اين ماجرا غلط است. من علايقم را به زبان موسيقي گفتهام، شايد پسفردا بخواهم علايقم را به زبان نقاشي بيان كنم، شايد بخواهم مثل رضا كيانيان علايقم را با مجسمههاي چوبي بيان كنم. هيچ كس نميتواند راه كس ديگري را ببندد و آن كسي كه راه را ميبندد در وجود خودش منتهاي ديكتاتوري را دارد حتي اگر دموكراسي را فرياد بزند.
- زماني كه رضا كيانيان نمايشگاه عكس معروف خود را برگزار كرد، نمايشگاهي كه موضوع آن طبيعت و درخت بود، عكاسهاي خوبي هم بودند، همزمان بيينال عكاسي ايران هم برگزار ميشد. نمايشگاه رضا كيانيان به تنهايي خيلي بيشتر از بيينال عكس ايران فروش كرد. سيدمحمد خاتمي، بهمن فرمانآرا و... هم از اين نمايشگاه ديدن كردند. گروهي ميگويند اين اتفاق باعث ميشود حقيقت (كه هنر عكاسي است) در اين اتفاق ناديده بماند. حتما تعداد عكاسهاي خوب بيينال عكاسي كه اغلب عكاسان ايران تلاش دوساله خود را به آن فرستادند، از نمايشگا رضا كيانيان بيشتر است ولي عكسهاي آنها ديده نميشود.
اجازه بدهيد سوالي كنم. آيا اگر رضا كيانيان نمايشگاه عكاسي نميگذاشت، فروش بيينال دو برابر ميشد؟... خير... پس ربطي به آن ماجرا نداشته. دوم، رضا كيانيان يك «برند» است. همه عكاسهايي كه در آن بيينال بودند ميدانند رضاكيانيان يك برند است. آنها هم ميتوانند يك برند باشند، ميتوانند در عكاسي آلفرد يعقوبزاده باشند، ميتوانند عكاس بزرگ ديگري باشند اما تا موقعي كه نشدند بايد تلاش كنند و اتفاقا بايد از مسائلي اينچنين بهره بگيرند كه چقدر خوب كه هنر عكاسي آنقدر مورد توجه قرار گرفته است و توسط رضا كيانيان اين اتفاق افتاده. توسط محمدرضا فروتن زمان «رومئو و ژوليت» و اخيرا توسط مهناز افشار، به تئاتر بيشتر توجه شده. اين مساله به اين ربطي ندارد كه مثلا كسي كه ميرود تئاتر مهناز افشار را ميبيند نميرود تئاتر فلاني را ببيند كه خاكخورده تئاتر است. يك بار آقاي انتظامي براي من مثال جالبي زد؛ يك روز فردي كه ماشين خيلي خاصي خريده بوده ماشين را بيرون ميبرد و با يك تنه درخت تصادف ميكند. تصميم به تعمير ماشين ميگيرد، به او ميگويند هرجا بروي ماشينت را خراب ميكنند فقط كسي در آن سمت شهر هست كه او از پس اين كار بر ميآيد. ماشين را به همان تعميرگاه ميبرد و پيرمرد صاحب آنجا با يك چكش كوچك چهاردقيقه به محل آسيبديده تقه ميزند و ماشين سالم ميشود. ميپرسد: چقدر هزينه كار شد؟ پيرمرد ميگويد: مثلا يك ميليون تومان. تعجب ميكند و ميگويد: براي همين چهار دقيقه يك ميليون تومان؟ پيرمرد ميگويد: براي 30 سال و چهار دقيقه. 30 سال پشتش تجربه است. اين تجربه و هواداران آن هنرمند است كه به كمكش ميآيد، نه بيتالمال و جيب اين و آن.
- شما اين واكنشها و انتقادات را پيشبيني نكرده بوديد؟
اتفاقا من فكر ميكردم خيلي بيشتر از اين به كار حمله شود ولي مشكلم الان اين است كه چرا در نقدهايي كه ميشود عقل وجود ندارد. مثلا آقاي مختاباد كه من برادرشان را بسيار دوست دارم، منتقد موسيقي هستند. ايشان اصلا كار را نشنيدند و قضاوت كردهاند! چطور ميشود آدم قبل از اينكه غذا را ببلعد، آن را هضم كند؟! مثلا بگويد غذا خيلي شور است ولي من هنوز نخوردمش! همچين چيزي مگر امكان دارد؟! من فقط دلم ميخواست در نقدها، مخالفتها و يادداشتها عقل وجود داشته باشد. من خطي در انتهاي آلبوم نوشتم. نوشتم چه آنها كه دوستم دارند چه آنها كه تكذيبم ميكنند هر دو گروه در موفقيت من سهيمند. اوايل كه من وارد عرصه بازيگري شدم هم اين آدمها كه امروز دارند از من تمجيد و تعريف ميكنند وجود نداشتند و حتي 90 درصد مخالف بودند. شايد خيليها فكر كردند اين امروز و فردا ميرود ولي من ماندم و چيزي كه نهايتا ديده شد اين بود كه من ماندم و كار كردم و در حرفهام جدي بودم و ديدند اين در كارش جدي است و تمام توانش را ميگذارد و اين مساله براي هركسي قابل ارزش است. در عرصه موسيقي هم به همين ترتيب است. اصلا اين آلبوم، آلبوم پاپ نيست. من اگر قرار بود براي فروش و مطرح شدن در موسيقي پاپ كار كنم آلبومي كار ميكردم كه خيلي راحت ميشد پيشبيني كرد مردم دوستش دارند. ولي من رفتم سمت علايق خودم و نه حتي سمت علايق مردم.
- اگر بازگرديم به بحث آواز خواندن شما، ميخواستم درباره لحنتان در آوازخوانيتان در اين آلبوم بپرسم. شما در برخي ترانهها به آواز خواندن نزديكتر هستيد. مثل ترانهها «خداحافظ». ولي در اغلب ترانهها اينگونه به نظر ميآيد كه بهرام رادان با همان لحن خودش دارد بلند داد ميزند و خيلي آواز نيست...
اين دليل داشت. اولا اينكه من آوازهخوان نيستم. قبلا هم اين نكته را گفته بودم. قرار هم نبود من اينجا چنين چيزي را نشان بدهم. من يك بازيگرم كه دارم نقش خواننده را بازي ميكنم و در تك تك آهنگهايم هم نقش آدمي را كه دارد آن آهنگ را ميخواند ايفا كردم. يادم است دفعه اولي كه كيوان، آهنگ «تمركز» را نوشته بود، جوره ديگري بود، در واقع كمي آهنگينتر بود ولي من تغييرش دادم. گفتم: اين آهنگ ترك دوم آلبوم من است و من دلم ميخواهد مخاطب را بنشانم و بگويم: «تمركز كن /روي اين روزاي آشفته/ رو حرفاي خودم با تو/ خصوصا بخش ناگفته...» ميخواهم اين توجه را بگيرم. وقتي كسي با شما آرام صحبت ميكند شما مجبوري بيشتر گوش كني و بيشتر حواست را جمع كني. ما هم در آهنگ تمركز كن قصد داشتيم طرف بنشيند و تمركز كند تا ما با او حرف بزنيم. ميخواستيم بگوييم: «بيا براي يك لحظه هر چند داغونيم ولي توهم كنيم كه خوشبختيم.»
- نحوه تعامل شما با كيوان هنرمند چگونه بود؟ در مسير آهنگسازي چگونه او را همراهي ميكرديد؟
معمولا موقعي كه كيوان آهنگها را مينوشت، من تصوير ميديدم. مثلا در مورد همين آهنگ «تمركز كن» من تصويري كه ميديدم تصوير يكسري آدمهاي كولي بود. مثل كوليهايي كه هنوز در روماني و اينطور جاها وجود دارند. اينها يك گاري دارند و با آن در كوچه و خيابان راه ميافتند و ساز ميزنند و دل مردم را شاد ميكنند و در نهايت آخر شب هم كنسرو خودشان را باز ميكنند و... غمي در اين تصوير وجود دارد. اينها از همان پولي كه از دست مردم ميگيرند غذا تهيه ميكنند و به شهر بعدي ميروند. تصوير اين كوليها در ذهن من بود. دورهگردهايي در ذهنم بودند كه وقتي من و شما آنها را ميبينيم با خودمان فكر ميكنيم اينها رو ببين چقدر خوشند ولي نه اينطور نيست آنها خودشان را به خوشي ميزنند.
- در قطعههايي كه انگليسي خوانديد، آواز خوانديد. در واقع ميزان آواز بودن آنجا بيشتر است. كارهاي بهتر آلبوم هم آنها هستند.
بله من كتمان نميكنم. انگليسي خواندن برايم راحتتر و جذابتر است. من شش، هفت سال است انگليسي ميخوانم. من اولين باري كه فارسي خواندم خودم حس عجيبي داشتم چون هيچوقت صداي خودم را به فارسي نشنيده بودم.
- در آواز خواندن شما لحن حرف زدنتان كه در فيلمهاي اخير شما خيلي پختهتر شده است، خيلي جاها نمود واضحي دارد. اين اتفاق تا چه حد آگاهانه بوده است؟
كاملا آگاهانه بود. اشكالي كه من خودم به بعضي از آهنگها مثل «زمونه» ميگرفتم همين بود كه كمي «هارش» خوانده بودم يا مثلا در آهنگ «جيغ» ما صدا را جزو يكي از سازها قرار داديم يعني در جيغ صدا مثل بقيه تركها بيرون نيست به اين معني كه وكال يكي از سازها به حساب آمد به دليل اينكه قرار بود كار حماسي باشد. با آن صداهاي طبل قرار نبود صداي خواننده خيلي جدا و بيرون باشد. در واقع ما بيشتر به خروجي آهنگ فكر كرديم. در يكي از معدود نقدهاي درستي كه خواندم، نوشته شده بود: «من تنها در دو، سه آهنگ صداي بهرام رادان را شنيدم»، اين آگاهانه بود. من ميتوانستم در همه كارها فقط صداي خودم را به كار ببرم ولي بعضي جاها اين كار را نكردم. بعضي جاها فاصله را خودم خواندم و بعضي جاها بكوكال گرفتم به اين دليل كه معتقد بودم مردم بيشتر ميخواهند بشنوند اين موسيقي چه ميگويد نه اينكه چگونه ميگويد. موضوع ماهيت متني است كه بيرون ميآيد. براي همين هم من روي انتشار دفترچه آلبوم خيلي تاكيد داشتم. من با كلمه كلمه اينها زندگي كردم و مخاطب من هم بايد با اينها زندگي كند و يك چيز ديگر اينكه اساسا آهنگهايي كه خيلي وقتها به موفقيتهاي زودگذري ميرسند معني خاصي ندارند. ما سعي كرديم آن ارزش كلمات را به كار بياوريم. اين امر حتي در ترانههاي سادهتري مثل «تو رفتي» يا «فرصت بده» هم مشخص است. اينها را من طوري خواندم كه معني كلمات در خواندنم وجود دارد. مثلا من در مورد ترانه تو رفتي هميشه ميگفتم احساس ميكنم اين مخاطب ترانه نرفته هنوز وجود دارد و خواننده ميگويد تو كه نرفتي هنوز هستي بيا برگرد... انگار غم در صداش نيست بلكه يه جور سرخوشي و دلگرمي در آن هست. من از ژانر فلاك بدم ميآيد، از اينكه يكي بگويد (بخواند) آه... تو رفتي من خنجر ميزنم به دلم و... وقتي ترانه «فرصت بده» را براي اولينبار در استوديو خواندم هومن (جاويد) و رامين بهنا گفتند بهرام اين آدم عاشق است و اين عشق در صداي تو درنيامده يادم هست گفتم اين آدم عاشق است ولي معشوق كنارش هست براي همين به راحتي ميگويد: «فرصت بده...» من از عاشق مغرور خوشم ميآيد؛ عاشقي كه حتي اگر پاي پنجره معشوق نشسته و ساز ميزند با يك ابهت و غروري نشسته است.
منبع:
روزنامه اعتماد
تاریخ انتشار : شنبه 27 خرداد 1391 - 00:00
دیدگاهها
با سلام، من سالها است که در غرب زندگی میکنم، و از سالهای خیلی دور آشنایی زیادی با موسیقی غرب و گاهی ایرانی به صورت شنونده دارم، به نظر من آلبوم بهرام رادان از شاهکارهای موسیقی است، که میتوان آنرا با افتخار به هر فردی ( ایرانی و یا غربی ) توصیه کرد.
یه جا گفت گستره کسی که تو موسیقی معروف میشه فقط 300 تا 400 هزار نفر!! جیگر شما بی فرهنگی ملت سر اورجینال نخریدنو که نباید آمار رسمی کنی یعنی الان محسن چاووشی و یگانه رو فقط 300 هزار نفر می شناسند!
بهرام رادان یه اشتباه کرده و اونم آلبوم دادن بوده !
اول باید یکی دوتا تک آهنگ میداد .
و بهرام عزیز وقتی خودت خودتو آوازه خوان نمیدونی چطور انتظار داری بقیه بدونن !
اشتباه دومت همکاریت فقط با یه آهنگساز بوده ، میکس و مستر کارا هم میتونست خیییییلی بهتر از اینا باشه
درکل به نظر من کسی باید کار موسیقی بکنه که موزیک تو خونش باشه .
من فکر میکنم شما از خوانندگی و هنر موسیقی خیلی فاصله داری .
و سبک این کارا 100% پاپه ، قرار نیست فقط نوحه دنس و نوحه ترنس پاپ باشه
این آلبوم هیچ ربطی به راک و هارد راک نداره !!!
خانم فرزانه واقعا برام عجیبه که چرا ما مردم دوست داریم که فقط نظر بدیم بدون اینکه حرفهای طرف مقابل رو گوش بدیم من یقین دارم که شما حتی یک دونه از مصاحبه های آقای رادان رو نخوندید.چون که ایشان همه جا به صراحت گفتند که سبک آلبوم راک نیست وحالا بماند که شما نظر کارشناسانه دادید که سبک پاپه!!!!!!!!!! تو رو خدا یاد بگیریم اینقدر عجول نباشیم در ضمن تا جایی که من اخبار این آلبوم دنبال می کردم مسترینگ این کار در یکی از بهترین استدیوهای ترکیه انجام شده که من فکر می کنم در ایران یک همچین استدیویی وجود خارجی نداشته باشه اینو از خودم نمی گم چون از سایت این استدیو دیدن کردم فقط اشکال رو در یک چیز میدونم واون سطح سلیقه پایین ماست خوب دست خودمون نیست ندیدیم دیگه امکاناتمون کمه وعادت نداریم ببینیم که یک آلبومی با شرایطی متفاوت از اونچه که تا حالا دیدیم ساخته شده البته امیدوارم که این آلبوم شروع خوبی برای تغییر سلیقه های قدیمی ما باشه>
قری جان من تو شرکت پخش سی دی کار میکنم کسانی که تو این مملکت موزیک ارجینال میخرن حداکثر دویست سی صد هزار نفره باقی همه کپی میکنن
من از شنیدن این آلبوم خیلی لذت بردم. خیلی کار خاص و جدیدی بود و چقدر خوشحالم که تقلیدی نیست و امضای خودت پاشه.
از قدیم گفتند مشک آن است که ببوید نه انکه عطار بگویید.قبل از اینکه سریع و عجولانه فقط نظر بدیم که نظر داده باشیم بهتر است دقیق به کار گوش بدیم ببینیم چه حرفی با ما دارد یعنی پیامی که به ما می رسونه چیست در آن زمان حتما"متوجهءظرافت و دقت کار میشویم به نظر اینجانب این سبک موسقی در کشور ما تازه است کمی برای ما ناآشناست ولی در کشورهای دیگر چنین سبک هایی تازگی ندارد برای همین مخاطبی که از کشور دیگری این اثر را می شنود درکش آسان است
بهرام رادان بازیگر مورد علاقه منه جنس صداشم دوس دارم اما البومش به هیچ وجه برام راضی کننده نبود
حالا که تمایل داره به فعالیت موسیقی ادامه بده بهتره تو زمینه تنظیم و ملودی بیشتر با محسن چاوشی ،اریا عظیم نژاد ،رضا یزدانی و شهاب اکبری .... همکاری کنه
تنظیم ترک اخر البوم خیلی خوبه اونم فک کنم کار اریا عظیم نژاد باشه کاملا واضحه سطحش از بقیه بالاتره !
با همین تیم فعلی اگه ادامه بده نمیشه زیاد امیدوار بود
افزودن یک دیدگاه جدید