يادی از زنده یاد مرشد ولی الله ترابی
بدرود ای پاسدار پارسی
موسيقي ما-هوشنگ ساماني: قرنهاست تن فردوسی به خاک رفته است ولی روحش همچنان از کالبدی به کالبد دیگر میخرامد. انگار این تن خاکی، خودرویی بیش نیست که فقط قدری گوشت و استخوان را به دوش میکشد و روح فارغ از این ماجرا در تنهای خاکی به گشت و گذار مشغول است. روزی این روح در تن فردوسی بود و پس از هزاران سیر و سیاحت به تن مرشد ولی الله ترابی درآمد و چند روز پیش کالبد مرشد را نیز تنها گذاشت. روح زبان پارسی با همه هست و با کسی نیست. چنان که فردوسی اراده کرده بود و میخواست چنین شود.
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیاید گزند
نمیرم ازین پس که من زنده ام لحن سخن را پراکنده ام
ارزش زبان صرفاً به آن نیست که در کوچه و بازار، کار خلایق راه بیفتد و چرخ روزگار بچرخد که اگر چنین بود، با زبان جهانی (ایماء و اشاره) کارها به سامان میرسید ولی انسانی که از هزاران سال پیش دانست میتواند بیش از یک حیوان باشد، در کنار آتش کباب، ذغالی برداشت و به نقاشی روی غارها روی آورد، با روده حیوانات، کمانی ساخت تا حیوانات دیگری را شکار کند و سپس دید عجب خوشنوایی دارد این زه کمان. کم کم زبان درآورد و واژه پردازی کرد و دانست غیر از برطرف کردن نیازهای حیوانی با کمک واژههای ابداعی، کارهای دیگری هم میشود کرد. پس شعر و ترانه سرود و بعدها آن را بر سنگ و چوب و پوست و کاغذ نوشت. اما فردوسی و پیروانش چون مرشد ولی الله ترابی دروازه دیگری از پویایی زبان را به روی جهانیان گشودند. این که میتوان دست کم سه قرن زیر شلاق عرب تازه مسلمان زیست. با او مدارا کرد. همانند او دینداری کرد و دست آخر بدون شمشیر، کاری کرد که عرب نتوانست با ایرانی بکند. زبان پارسی از زیر خروار خروار ستم و تجاوز عربی کم کم سری بالا کرد و عجبا که نه عرب را یارای مقابله بود و نه ترکان آسیای میانه را و باز هم عجبا که همان ترکان آسیای میانه وقتی به اصفهان رسیدند، از میان دو زبان رایج زمان، یعنی فارسی و عربی، فارسی را برگزیدند تا زبان دفتر و دیوانشان باشد. هر چند خود ترک زبان بودند و باز هم عجبا که ترکان بعدی و بعدی و سپس مغولان و باز هم ترکان دیگری از قفقاز و استرآباد و شمال خراسان و دیگر جاها که به پادشاهی رسیدند، همگی امر کردند زبان دیوان و دفتر همین پارسی باشد، با آن که همگی جانماز آب میکشیدند و مسلمانان دوآتشهای هم بودند. زنده یاد عبدالقهار عاصی، شاعر اهل افغانستان شعر زیبایی دارد که شاید پاسخ این همه کشش و
گیرایی زبان پارسی را بدهد.
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی غوغای کُه، ترنم دریاست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود پیدا بود از این، که چه زیباست پارسی
همه این استواریها ممکن نمیشد اگر بزرگمردانی عمر خویش را به پای زبان پارسی نمیگذاشتند. مرشد ولی الله ترابی که در دو دهه اخیر تک و تنها بود و با رفتنش، به گمانم جایش به سادگی پر نخواهد شد، مردی از جنس فردوسی بود بدون هیچ دک و پزی! بی دانشگاه و بی مکتب، کاری میکرد که دهها دانشگاه به کردنش توانا نبودند. توده مردم را حوصله نشستن بر پای سخنان یک ادیب وارسته دانشگاه دیده برای شرح ابیاتی از شاهنامه نیست، ولی مرشد ولی الله ترابی این هنر کمیاب را داشت که پیر و جوان و حتی کودکان کمتر از ده سال را پای هنرش میخکوب کند. تلویزیون نه چندان ملی جمهوری اسلامی، گاهی خلاف عادت رایج خویش، پردههایی از هنر وی را به نمایش میگذاشت، به ویژه شبکه تهران و شبکه چهار. هر چند اگر آدم دلسوز و میهن دوستی در این رسانه بزرگ بود، جایگاهی به مراتب بالاتری میبایست به هنر نقالی مرشد ولی الله ترابی میداد.
مرشد ولی الله ترابی
مرشد را چند بار در جشنوارههای آئینی و مرتبط با فرهنگهای کهن، دیده بودم. دو سه باری هم فرصتی نصیبم شد سر صحنه ضبط تلویزیونی در مسجد قبا (خیابان پاسداران) با وی همنشین شوم. آن چه در خلوت میگفت بسیار بیشتر از آنی بود که پشت دوربینها به نمایش میگذاشت. آنان که قدر هنرش را میدانستند، تا میتوانستند از وی تصویر گرفتند. شاید روزی اگر غیرت ملی در این سرزمین شکوفا شود، بتوان جلوههای بیشتری از هنر وی را در تلویزیون ایران دید.
هنر دیگر مرشد ولی الله، اشراف بر موسیقی محلی تهران بود که با عنوانهایی همچون بیات تهران، بابا شمل، داش مشتی، کوچه باغی و خراباتی شناخته میشود. او هنگام نقالی، گهگاه از این گونه آوازی بهره میبرد و در واقع وی نقالی بود که ریشه در تهران قدیم (ری) داشت. اگر اصفهانی و یا شیرازی بود، بیگمان جور دیگری خنیاگری میکرد.
مرشد از خیلیها میگفت که برای شاگردی نزدش آمدند و رفتند. از صبر و حوصله آنان خرسند نبود. میگفت خیلی خود را درگیر نمیکنند فقط یک چیزکی میخواهند بدانند و بس. در مجموع از شاگردی فاطمه حبیبی زاد معروف به گردآفرید راضی بود و همت وی را ستایش میکرد. او نیز با همه بیمهریهای فوق فرهنگی مقامات کشورمان، با ایران بدرود گفت و به ینگه دنیا رفت. یاد این پیر مرشد و پاسدار راستین زبان پارسی گرامی باد. امید که جایش بروید صد گلی.
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیاید گزند
نمیرم ازین پس که من زنده ام لحن سخن را پراکنده ام
ارزش زبان صرفاً به آن نیست که در کوچه و بازار، کار خلایق راه بیفتد و چرخ روزگار بچرخد که اگر چنین بود، با زبان جهانی (ایماء و اشاره) کارها به سامان میرسید ولی انسانی که از هزاران سال پیش دانست میتواند بیش از یک حیوان باشد، در کنار آتش کباب، ذغالی برداشت و به نقاشی روی غارها روی آورد، با روده حیوانات، کمانی ساخت تا حیوانات دیگری را شکار کند و سپس دید عجب خوشنوایی دارد این زه کمان. کم کم زبان درآورد و واژه پردازی کرد و دانست غیر از برطرف کردن نیازهای حیوانی با کمک واژههای ابداعی، کارهای دیگری هم میشود کرد. پس شعر و ترانه سرود و بعدها آن را بر سنگ و چوب و پوست و کاغذ نوشت. اما فردوسی و پیروانش چون مرشد ولی الله ترابی دروازه دیگری از پویایی زبان را به روی جهانیان گشودند. این که میتوان دست کم سه قرن زیر شلاق عرب تازه مسلمان زیست. با او مدارا کرد. همانند او دینداری کرد و دست آخر بدون شمشیر، کاری کرد که عرب نتوانست با ایرانی بکند. زبان پارسی از زیر خروار خروار ستم و تجاوز عربی کم کم سری بالا کرد و عجبا که نه عرب را یارای مقابله بود و نه ترکان آسیای میانه را و باز هم عجبا که همان ترکان آسیای میانه وقتی به اصفهان رسیدند، از میان دو زبان رایج زمان، یعنی فارسی و عربی، فارسی را برگزیدند تا زبان دفتر و دیوانشان باشد. هر چند خود ترک زبان بودند و باز هم عجبا که ترکان بعدی و بعدی و سپس مغولان و باز هم ترکان دیگری از قفقاز و استرآباد و شمال خراسان و دیگر جاها که به پادشاهی رسیدند، همگی امر کردند زبان دیوان و دفتر همین پارسی باشد، با آن که همگی جانماز آب میکشیدند و مسلمانان دوآتشهای هم بودند. زنده یاد عبدالقهار عاصی، شاعر اهل افغانستان شعر زیبایی دارد که شاید پاسخ این همه کشش و
گیرایی زبان پارسی را بدهد.
گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی غوغای کُه، ترنم دریاست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود پیدا بود از این، که چه زیباست پارسی
همه این استواریها ممکن نمیشد اگر بزرگمردانی عمر خویش را به پای زبان پارسی نمیگذاشتند. مرشد ولی الله ترابی که در دو دهه اخیر تک و تنها بود و با رفتنش، به گمانم جایش به سادگی پر نخواهد شد، مردی از جنس فردوسی بود بدون هیچ دک و پزی! بی دانشگاه و بی مکتب، کاری میکرد که دهها دانشگاه به کردنش توانا نبودند. توده مردم را حوصله نشستن بر پای سخنان یک ادیب وارسته دانشگاه دیده برای شرح ابیاتی از شاهنامه نیست، ولی مرشد ولی الله ترابی این هنر کمیاب را داشت که پیر و جوان و حتی کودکان کمتر از ده سال را پای هنرش میخکوب کند. تلویزیون نه چندان ملی جمهوری اسلامی، گاهی خلاف عادت رایج خویش، پردههایی از هنر وی را به نمایش میگذاشت، به ویژه شبکه تهران و شبکه چهار. هر چند اگر آدم دلسوز و میهن دوستی در این رسانه بزرگ بود، جایگاهی به مراتب بالاتری میبایست به هنر نقالی مرشد ولی الله ترابی میداد.
مرشد ولی الله ترابی
مرشد را چند بار در جشنوارههای آئینی و مرتبط با فرهنگهای کهن، دیده بودم. دو سه باری هم فرصتی نصیبم شد سر صحنه ضبط تلویزیونی در مسجد قبا (خیابان پاسداران) با وی همنشین شوم. آن چه در خلوت میگفت بسیار بیشتر از آنی بود که پشت دوربینها به نمایش میگذاشت. آنان که قدر هنرش را میدانستند، تا میتوانستند از وی تصویر گرفتند. شاید روزی اگر غیرت ملی در این سرزمین شکوفا شود، بتوان جلوههای بیشتری از هنر وی را در تلویزیون ایران دید.
هنر دیگر مرشد ولی الله، اشراف بر موسیقی محلی تهران بود که با عنوانهایی همچون بیات تهران، بابا شمل، داش مشتی، کوچه باغی و خراباتی شناخته میشود. او هنگام نقالی، گهگاه از این گونه آوازی بهره میبرد و در واقع وی نقالی بود که ریشه در تهران قدیم (ری) داشت. اگر اصفهانی و یا شیرازی بود، بیگمان جور دیگری خنیاگری میکرد.
مرشد از خیلیها میگفت که برای شاگردی نزدش آمدند و رفتند. از صبر و حوصله آنان خرسند نبود. میگفت خیلی خود را درگیر نمیکنند فقط یک چیزکی میخواهند بدانند و بس. در مجموع از شاگردی فاطمه حبیبی زاد معروف به گردآفرید راضی بود و همت وی را ستایش میکرد. او نیز با همه بیمهریهای فوق فرهنگی مقامات کشورمان، با ایران بدرود گفت و به ینگه دنیا رفت. یاد این پیر مرشد و پاسدار راستین زبان پارسی گرامی باد. امید که جایش بروید صد گلی.
تاریخ انتشار : دوشنبه 14 مرداد 1392 - 06:21
افزودن یک دیدگاه جدید