نظری که شما قصد پاسخ دادن به آن را دارید وجود ندارد.
بازنشر / گفتوگوی اختصاصی سایت موسیقی ما با ترانهسرای خاطرهساز به بهانه انتشار کتاب «بنویس! ساعت پاکنویس» در ایران
شهیار قنبری: اول آرتیست شوید، بعد ترانه بنویسید
[ بازنشر به مناسبت زادروز شهیار قنبری ]
موسیقی ما - خسرو خسروپرویز: به عنوان مخاطب و پیگیر ترانه، برخوردم با کتاب «بنویس! ساعت پاکنویس» همراه با شگفتی بود. چون نگاه دور و نزدیکم در این سالها، نشانم داده با یک بازار آسانگیر و باری به هر جهت مواجه هستیم که البته فروشندگان و خریداران خود را دارد. اما کتابی که خواندنش را به آخر رسانده بودم، تهی از دیدهها و داشتههای ذهنیام بود. کتابی که ترانه را به مثابهی یک هنر جدی گرفته و قصد دارد آن را به بهترین شکل آموزش بدهد.
برای همین به نظرم رسید، باید کاری کرد. شاید معرفی بیشتر و بهتر این کتاب بتواند کمی نگاه دیگران را هم به این هنر جدی گرفته نشده عوض کند و در طی زمانی طولانی یا کوتاه، تغییراتی ایجاد شود. برای همین تصمیم گرفتم به همراه جمعی از نویسندگان و روزنامهنگارانی که میشناختم، پروندهای برای این اثر ارزشمند شهیار قنبری تدارک ببینم. پروندهای که از امروز تا چند روز آینده، بر روی «موسیقی ما» شاهدش خواهید بود.
ابتدا مصاحبهای با «شهیار قنبری» خواهید خواند که توسط حامد احمدی -نویسنده و روزنامهنگار - برای انتشار در سایت موسیقی ما گرفته شده. بعد و در روزهای آینده مطالبی خواهید خواند از تعدادی از روزنامهنگاران فعال حوزه موسیقی و ترانه دربارهی این کتاب و کارنامه و فعالیتهای دیگر شهیار قنبری.
از قدیم گفتهاند خواستن با توانستن همراه است و این پرونده حاصل خواستن و توانستن ما است به اندازهی خودمان در معرفی یک کتاب و یک عمر فعالیت حرفهای نویسندهاش؛ شهیار قنبری.
حامد احمدی*: حرفمان از نقطهچینها آغاز میشود. سهنقطههایی که در همهی این سالها به جای ناماش نشستهاند و تاریخ را ناقص کردهاند. شهیار قنبری آنسوی دنیا، مجلهای چاپ ایران را پیشِ رو دارد. مجلهی تخصصی «هنر موسیقی» که در چند شماره بهطور ویژه به ترانهسرایی در موسیقی پاپ پرداخته و به جای نام او، تنها سهنقطه گذاشته.
میگوید «از نیما و اخوان و شاملو که ترانه ننوشتهاند، صحبت شده تا اردلان سرفراز و ایرج جنتی عطایی که به قول نویسندهی مطلب انقلابی در ترانه ایجاد کردهاند اما به اسم من که رسیده سهنقطه گذاشته!»
اینسو، پیش روی من کتاب «بنویس! ساعت پاکنویس» قرار دارد. کتابی آموزشی نوشتهی شهیار قنبری که اولین کتاب رسمی و مورد تأیید خودش است که در ایران چاپ و منتشر شده. رسیدن از نقطهچینهای زیر صفر به نقطهی آغاز حیات طبیعی در سرزمین مادری؛ برای شاعری که بیش از چهار دهه ترانه نوشته و در بهترین جای ترانهی امروز خود را به ثبت رسانده.
شهیار حالا به متن عذرخواهی سردبیر آن مجله بعد از اعتراض مردم رسیده که هیچ توجیه و توضیح منطقیای ندارد. حذفی از سر کینهکشیهای شخصی و بیثمر که بیش از هر چیز و هرکس خط بر تاریخ میاندازد و صورت امروزی خودشان را زخمی میکند.
به پرسشهایم دربارهی ترانهها و ترانهسراهای امروز فکر میکنم و میبینم که این برهوت زشت و لخت، حاصل آن سهنقطهبازیهای بیبار است که جلو کار و حضور یک ترانهنویس درخشان و یک آموزگار درجه یک را گرفتهاند. نوشته و عذرخواهی سردبیر مجله با صدای شهیار قنبری در گوشام میپیچد که «از تاریخ چهگونه باید دلجویی کرد؟ از این تاریخ که به آن بدهکار هستیم؛ به خاطر اشتباهات عمدی و سهوی.» فکر میکنم شاید بهترین دلجویی از تاریخ، گفتوگو با نقشآفرینان اصلیاش باشد. پس از سمت سیاه سکوت باید رفت به طرف حرف؛ آنجا که روشناییِ حقیقت منتظر ماست.
- ابتدا از آن نگاه جهان سومیِ کمتوجه به آموزش شروع کنیم. نگاهی که معتقد است هنر آموختنی نیست و ترانه هم به همچنین. اما در واقعیت، در جهانِ درست، نسبت استعداد و آموختن و تمرین در ترانه چهگونه است؟
مثل مورد لئونارد کوهن؛ که یک روز در پارک با یک جوان اسپانیایی روبهرو میشود که برای دخترها و پسرها گیتار میزده. پسر اسپانیایی به کوهن میگوید دوست داری ساز بزنی؟ کوهن جواب میدهد بلد نیستم. جوان هم میگوید کاری ندارد، من بهت یاد میدهم. چند روز قرار میگذارند در خانهای جایی و جوان چند کورد به کوهن یاد میدهد که کوهن تا همین پارسال که در مراسم معروفی در اسپانیا جایزه گرفت، چند بار این قضیه را تعریف کرده و گفته ریشهی تمام کارهای من، همان کوردهایی است که آن پسر یادم داد. روز چهارم هم که زنگ میزند به شمارهای که پسر داده بوده تا قرار بگذارند، کسی گوشی را برمیدارد و میگوید این پسر مُرد! و کوهن تعریف میکند که قضیه به همین شکل عجیب و غریب و اسرارآمیز برای من باقی ماند. چون حتا اسم آن پسر را نمیدانستم و هنوز هم نمیدانم. اما پسری آمد با موی بلند و ساز خوب که من را مسحور کرد و به من چند کورد یاد داد و رفت. در حقیقت به من یک حرفه داد. من از آن روز شروع کردم به ترانه نوشتن. چون پیش از آن شعر و قصه مینوشتم که ازش پولی در نمیآمد و به من میگفتند ترانهنویسی راهی است که میتوان از آن صاحب سکه شد!
حالا اینکه شوخی و طنز است اما در خودش این حقیقت را دارد که شاعرانی پر از استعداد در دههی ۶۰ میلادی سر زدند که بخشی رفتند به سمت سینما. شعرشان را در سینما پیاده کردند. چون بالاخره مدیوم موثرتر و مردمیتری بود. بخشی هم ترانهنویس شدند اما هیچکدام از اینها مدرسه نرفته بودند. چون مدرسهی ترانهنویسی نداریم. حتا در زمینهی کتاب، کتابهای محدود و معدودی برای ترانه نوشتن وجود دارد که من بیشترشان را دیدهام و کتابهای به درد بخوری هم نیستند. مثلاً یکیشان قافیه یاد میدهد. یا فرمولهایی که به راحتی میشود حدس زد. هیچکدام شکل ریاضی ندارند؛ که یک، دو، سه، چهار. این صورت مسئله است و این هم جواب. چون هر صورت مسئلهای در کار هنری جواب خودش را دارد. حالا در مورد ایران، چون کسی کار نمیکند و به جهان هم وصل نیست، همه به سمت کارهای دم دستی میروند و دلهدزدی میکنند و از متنشان هم کاملاً پیداست که نه چیزی میخوانند و نه حتا زندگی میکنند که ترانه دستِکم برگردان زندگیشان باشد. بنابراین در حد همان دلهدزدیهای بیهوده میمانند که هیچ کمکی هم به متنشان نمیکند.
- این معلمِ خود بودن که به آن اشاره کردید، احتیاج به یک پیشنیاز ندارد؟ اینکه جای دادن صدآفرین به خودت، غلطهایت را مدام بگیری.
- سیستم آموزش در ایران علاوه بر تمام این مسائل، مشکل خاص خودش را هم دارد. یعنی با یک سیستم فرمولپرست طرف هستیم. سیستمی که استاد و شاگردش به یک اندازه دوست دارند مشابه بسازند و مشابه بشوند. به خاطر همین از دل این سیستم، کمتر فرد خلاقی بیرون میآید.
- حالا اگر موافق باشید، به طور خاص دربارهی ترانه در ایران حرف بزنیم. چون با هنری مواجه هستیم که یک رُکود بیست ساله را در جغرافیای ایران تجربه کرده. پس با یک حفره و یک مسیر بریده شده مواجه هستیم. به همین خاطر فکر میکنم ترانهنویس حال حاضر باید برگردد به ابتدای راه. برگردد به «ستاره آی ستاره» و «قصهی وفا» و دوباره از آنجا شروع کند به نوشتن و دور ریختن تا برسد به نقطهی صفر ترانه. چون یکشبه نمیشود رسید به ترانهای مثل «سفرنامه» و ترانههای پیشروتر.
- این از نتایج چند پله یکی کردن است. چون وزن پایه است و وقتی بلد نباشی، باقی را هم حتماً بلد نیستی. یک پایهی دیگر که متأسفانه در ترانههای امروز وجود ندارد، جهانبینی است. یعنی ترانهنویس امروز توان تولید فکر ندارد و در یک ترانه، پیوسته خودش را نقض میکند. این جهانبینی و تفکر کجا باید ساخته شود و شکل بگیرد؟
- یعنی تبدیلاش میکنید به لذتِ دوباره.
- البته در زمینهی ترانه هم فکر میکنم این یک روند نبود. استثناهایی بودند که کتاب میخواندند یا فیلم میدیدند.
- این دو ضعف بزرگ، ضد آموزش بودن و نداشتن اندیشه، نتیجهاش شده تفاوتی که ما با دنیای غرب داریم. در آنجا پدیدهای به نام آوازخوان-ترانهنویس-آهنگساز یک جریان عمومی است، اما در ایران این مورد استثناست. چه روندی را باید طی بکنیم که استثناها تبدیل به جریان عمومی بشوند؟
- فکر میکنم دلیل به وجود آمدن این جریان عمومی در غرب، این باشد که موسیقی و ادبیات در آنجا مثل همبرگر جزئی از زندگی روزمره مردم است. اما در ایران اینطور نیست.
- یعنی موسیقی گوش دادن و کتاب خواندن یک جور فعالیت فراطبیعی محسوب میشود.
- اتفاق وحشتناکتری هم که حالا افتاده، استفاده از امکانات گوگل است. یعنی خیلی راحت مثلاً سرچ میکنند تابلوهای پیکاسو یا دالی را و بعد همان اسامی را در ترانهشان جا میدهند، بدون اینکه شناختی داشته باشند.
- پس میشود گفت که ترانهنویس باید یک شناخت عمومی و کامل از هنرهای دیگر داشته باشد.
- و این سرنخی است که به مخاطب میدهید تا متوجه شود همهچیز صرفاً به دنیای شعر و ترانه محدود نمیشود.
- یک نکتهای که در کتاب دربارهاش حرف میزنید، شناختن اوج ترانه است پیش از نوشته شدن. این همان چیزی است که در فیلمنامهنویسی هم میگویند. اینکه پیش از آغازِ نوشتن، باید بدانی چهطور میخواهی تماماش بکنی. اما ترانههای الان به نظر میرسد فاقد این شناخت از خود، از چیزی که میخواهند بگویند، هستند. به خاطر همین تا ابد میشود ادامهشان داد. یعنی یک راه بیفراز و نشیب و یکنواخت هستند.
- و به خاطر رواج این فرمول منحط، همه فکر میکنند توان ترانه نوشتن دارند. چون کنار هم گذاشتن چند تا کلمه که احتمالاً منتهی به قافیهای هم میشود، اصلاً کار دشواری نیست.
- با یک لالهزار روشنفکرنما هم طرف هستیم.
- برویم سراغ مسائل جزییتر؛ مثل مسألهی ایجاز. ترانه، رمان و فیلم سینمایی نیست. محدودیت زمانی دارد اما در همان حال میتواند و باید قصهگوییِ رمان و تصویرسازیِ سینما را داشته باشد. چهطور میشود با کمترین کلمات به یک روایت کامل رسید؟
من خودم در ایران این را یاد نگرفته بودم. در ایران نمیدانستم که هر روز باید کار کرد. کار میکردم اما خب وسطش تفریح هم میکردم. وقتی آمدم بیرون، تازه فهمیدم داستان واقعاً از چه قرار است. تازه دیدم که همه میگویند ۹۰ درصد کار است، ۱۰ درصد استعداد. من در ایران همیشه فکر میکردم ۹۰ درصد استعداد است، ۱۰ درصد کار. اما متوجه شدم این یک حرفه است که ما جدیاش نمیگیریم. برایمان یک کار حاشیهای است. گهگاه یک چیزی مینویسم که حال کنیم. اسماش حال کردن است. بیرون از ایران اما کار حرفهای است. مثل آقای مارکز که میگوید از ۹ صبح مینشینم پشت میزم و تا ساعت دوازده، یک باید بنویسم. بعد جمع میکنم، میروم سراغ زندگی کردن. ولی هر روز مینویسم. قرار هم نیست از این کارِ هر روزه چیزی باقی بماند. ممکن است یک جمله و شاید هیچ جمله. اما آن کارِ روزانه باید باشد.
کوهن میگوید من باید روزی ده خط بنویسم. چرا باید؟ برای اینکه در فرم بمانی. چون اگر آن ده خط را ننویسی، بعد از دو روز که میخواهی بروی سر وقت نوشتن، آن وحشت کاغذ سفید پرتات میکند آنور اتاق. اصلاً اجازه نمیدهد ادامه بدهی. چون ذات انسان هم ذات تنبلی است و دوست ندارد کار بکند و به هر بهانهای سریع میخواهد برود سراغ تفریح یا ولو شدن جلوی تلویزیون.
- این اتفاق به شکل کاملاً برعکس در ایران میافتد. یعنی کمترین کار و بیشترین تولید.
- برگردیم سر حرفمان دربارهی ایجاز. مثال من همیشه برای ایجاز، ترانهی «پای گوشماهیها» است. ترانه با کمترین کلمات نهتنها تصویر میسازد که به مخاطب اطلاعات میدهد. ترانه با «عشق تابستانی» شروع میشود و زمان روایت را به مخاطب میگوید. پایان ترانه هم «آخر شهریور» را داریم که اشاره به پایان ترانه و پایان تابستان است. یعنی با کمترین کلمات، با چهار کلمه به مخاطب زمانی که روایت در آن میگذرد را میگوید و بعد در این فاصله هم با کمترین کلمات، تصاویر مربوط به داستاناش را میسازد. حالا یک نمونهی مشابه دارد این ترانه. ترانهای با اشاره به شمال و مخلفاتاش که مملو است از کلمه بدون دادن هیچ تصویر و اطلاعاتی به مخاطب. یعنی مخاطب مجبور است با توجه به دانستههای فرامتنیاش حدس بزند که داستان در چه زمانی میگذرد و اصلاً ترانه دربارهی چیست. و این یک ضعف عمومی در ترانهی امروز است. یعنی با ترانههای پرگوی هیچگو طرف هستیم.
ما در این فضا ترانه را یاد گرفتیم. هیچ راه دیگری وجود ندارد جز خودِ کار. شما در خود کار متوجه میشوی، کجا خطا کردهای. کجا باید کلمهی دیگری استفاده میکردی. چرا باید کلمهی دیگری استفاده میکردی؟ برای صدایش یا برای هدفی که داری. اصلاً هدفت چه بوده؟ اینها کمکم در خودِ کار شکل میگیرد. من کاری که در این کتاب کردهام، تجربهی سالهای خودم را مرتب و تمیز، گذاشتهام جلوی دوستان. یکی به عنوان مشکل جایی نوشته بود «این که فقط شد تجربههای شهیار قنبری!» خب قرار همین است. مگر قرار بود شهیار قنبری از تجربههای تولستوی حرف بزند؟ باید از تجربههای خودش بگوید.
- این واکنش به خاطر ذهنِ عادت کرده به فرمول است. یک فرمول ثبت شده و امتحان پس داده میخواهد که سریع به نتیجه برسد و در ده روز مثلاً ترانهسرا بشود.
- آموزگار بودن در همهجای دنیا احتیاج به دانش و تجربه دارد. بدون این دو فاکتور که نمیشود چیزی به دیگری یاد داد. اول باید خودت بلد باشی و استفادهاش کنی، بعد به دیگران آموزش بدهی.
- این به نظرم شرایط جامعه است که به همه نشان میدهد بدون کار و تخصص میشود در هر جایگاهی قرار گرفت.
- مورد دیگری که فکر میکنم به درد ترانهنویسان بخورد، این پرسش دربارهی تجربهی شخصی شماست که ترانه برایتان از حرفی که میخواهید بزنید آغاز میشود و بعد فرم شکل میگیرد یا شروع داستان از فرم تازهای است که میخواهید تجربه کنید؟ بگذارید به یک نمونه اشاره کنم. ترانهی «سر و ته نوار» که فکری است برای بازنویسی یک ترانهی قدیمی؛ «ستاره آی ستاره» ورژن نو.
- در موارد جزئیتر داستان چهگونه است؟ مثلاً در همین ترانهی «سر و ته نوار». یکجا نوشتهاید: «ببین شیرین از این زمین بیزاره» بخش چشمگیر کار، فرم است. چیدن چهار کلمهی همقافیه پشت هم که یک ریتم درونی میسازد و در تکهی دوم با حرف مورد نظر (تنِ فرهاد سنگ مزار نداره) به خوبی پیوند میخورد. این فکر که اساساً فرمالیستی است، از ابتدا در ذهنتان بود یا در حین نوشتن پیش آمد؟
- این نوشتن چهقدرش خودآگاه است، چه مقدارش ناخودآگاه؟ یعنی وقتی مشغول نوشتن متن هستید، بر فرازش ایستادهاید یا داخلاش حل شدهاید و شدهاید جزئی از آن؟
- یعنی ذهن تربیت شده و آموزش دیده در موعود به صورت خودکار عمل میکند؟
- از این بخش پل بزنیم به یک موضوع مهم. یعنی تجربه و زندگی شخصی هنرمندِ ترانهنویس که منبع الهاماش برای نوشتن است. تجربهای که نه آمپول دارد، نه میشود از روی دست کس دیگری برداشتاش. یعنی ابتدا تجربه است و بعد تبدیل میشود به اثر هنری. برعکساش ممکن نیست. نمیشود تصمیم به نوشتن ترانهای دربارهی کشورهای دنیا گرفت، بعد بلیتاش را خرید و به سفر رفت و وسط سفر ترانه را نوشت.
- مورد دیگری که در ترانههایتان به چشم میخورد و در کتاب هم به آن اشاره کردهاید، کلمات و قافیههای نو است. اینکه هیچ کلمهای مطرود و ممنوع نیست. میشود مثل ترانهی «شب سپید»، ماهیتابه را هم به ترانه آورد و ترکیب «گریهکباب» را هم ساخت. اما آیا صرفاً یک قافیهی نو میتواند ترانه را تبدیل به تجربهای تازه بکند و از کهنهگی نجات بدهد؟
- چون این روزها ترانههایی منتشر میشوند که فرم و حرف و خلاصه همه چیزشان کهنه است اما قافیهها و کلمات نو و استفاده نشده دارند.
- مثلا من ترانهای خواندم از همین ترانههای کلیشهای عاشقانه که در پایاناش دو واژهی «بِژ» و «نروژ» با هم قافیه شده بود. یعنی همهچیزش کهنه و کلیشه بود و ناگهان دو کلمهی ناآشنا هم آن وسط استفاده شده بودند. حالا یک چیز جالبتر هم که آمده، نرمافزار قافیهیاب است. یعنی کلمه میدهی و قافیه تحویل میگیری!
- از این بدتر ردیف کردن اسم هنرمندان است. مثلاً در یک ترانه، نویسنده از ابتدا تا انتها، اسامی نقاشها را پشت هم چیده بود اما مشخص بود که از هیچکدام یک پرده هم ندیده.
- که اگر دیده بود، اصلاً چنین ترانهای نمینوشت.
- کمکم برویم به سراغ پرسش نهایی که البته فکر میکنم در طول گفتوگو به نوعی پاسخاش را دادید. چشمانداز ترانهی امروز چهگونه است؟
- فکر میکنم دلیل این جریان این است که هر شغلی در ایران عنصر دستِدوم است. مثلاً اگر همه ترانه مینویسند، به خاطر خود ترانه نیست. برای این است که از این راه خوب میشود پول در آورد مثلاً...
- یعنی نیامده ترانه بنویسید و بعد اگر شد به پول برسد. به نیت پول آمده و چون یک بازار آزادِ استعدادمحور هم نداریم، مخاطب هم انتخابی نمیتواند داشته باشد.
- در حالی که کار سختتر از این حرفهاست.
--------------------------------------------------------------
* حامد احمدی؛ نوشتن را با انتشار کتاب ِ شعری به نام رپخوانی-1384.نشر ماکان- آغاز کرد. بعدها نوشتن را به عنوان روزنامهنگار و در همکاری با نشریاتی مثل نسیم، هممیهن، شهروند و ... ادامه داد. از او به زودی کتابی دربارهی فرهاد مهراد، شامل گفتهها و خاطرات شهیار قنبری، در ایران منتشر خواهد شد.
پانوشت:
فیلم «Fame» اثر «Alan Parker» محصول ۱۹۸۰؛ بعدها در سال ۱۹۸۲، سریالی به همین نام توسط «Christopher Gore» ساخته شد. فیلم و سریال راوی مدرسهای است که آرتیست تربیت میکند و به هنرآموزاناش موسیقی و ترانه و رقص آموزش میدهد.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : یکشنبه 6 مرداد 1398 - 13:13
دیدگاهها
موسیقی ما بی اندازه سپاسگذارم از این مصاحبه عالی و سپاس از استاد شهیار قنبری گرامی که برای من بهانه شناخت ترانه نوین بود اجراهای ایشون خاطره ساز دوران نوجوانی و جوانی من ...با ارزوی سلامتی و موفقیت بیش از پیش برای این بزرگوار
موزیک ما ممنون
عالی بود
استاد قنبری همه زندگی منه .. همه خاطرات نوجونی هام .. زنده باشند ان شالله .. کتاب رو از کجا می شه تهیه کرد؟
موسیقی ما این روزا حرکتای بزرگ و خیلی خوبی میزنه:-) واقعا لذت بردم از خوندن این مصاحبه...
دلم میخواد اونایی که سر البوم خواننده های مورد علاقشون میزنن تو سر وکله ی هم لاقل یه بار این مصاحبه رو بخونن و بهش فکر کنن!
مرسی موسیقی ما...:-)
چند نکته:
1-چقدر گفتیم فلان پیش کسوت هنرمند واقعی کار کشته و صاحب سبک همیشه میگه بچه های امروز ایران به جای پاکنویس همش چرکنویسهاشون رو منتشر میکنند چه درصدا چه موزیک و چه ترانه و یا تکرار و کپی از روی دست هم اینم سندش!!
2-هنر با نرم افزار درست نمیشه!خواننده با Auto Tune خواننده نمیشه چون بعد یگانه زمان در اجرای زنده تا ته فالش میخونه!و آهنگساز آهنگساز نمیشه چون در اجرای زنده حتی یک ساز رو نمیتونه بزنه و فقط با نرم افزار پهلوانه و همچنین ترانه و ....
3-چند روز پیش یکی از طردارانه یکی از یگانه های دوان(!!)میگفت اصلا فلسفه کانت رو خوندی بعد راجع به هنر اوسای ما حرف میزنی ک مثلا هر کس هر چیز خلق کردن حتما در جای خودش درسته و از این حرفا و این یعنی همون بی سوادی و ناآگاهی شنونده و تولید کننده اثر همزمان با هم!!!!
وای وای ووووااااااای ی ی ی ی ی...
مصاحبه با شهیار قنبری؟
چاپ کتاب شهیار قنبری بزرگ؟؟؟؟
این بار قبل از خوندن متن کامنت گذاشتم بس که شکه شدمممم!!!!!
دست تک تک کسانی که توی این کار نقش داشتند رو میبوسم از کسانی که به نشر اثر کمک کردند تا بچه های موسیقی ما....
زنده باشید.... خدا توفیق...
به این حرکت ارزشمندتون ادمه بدید با سپاس فراوان..... :))))))))))))
وای باورم نمیشه واقعا مصاحبه با شهیار قنبری تیتر یک موسیقی ما شده؟ کاش میشد با مسعود فردمنش هم مصاحبه بشه
فوق العاده و كم نظير
اهل طاعونی این قبیله ی مشرقیم به به استاد قنبری ♥♥
ای جانم...چه اتفاق خوبی
واقعا نکات جالبی درباره ترانه گفتند
عالی رفقا...گفتگوی درست و حسابی...
Wowwww
چه عجب..! چه خوب..:))
ترانه سراهای امروزی انگشت کوچیکشم نیستن! دید باز و دل گنده از خصوصیات بارزشه و همین که باید به شعرهاش فکر کنی تا بعد بفهمی چی گفته نشون میده که خودش فکر کرده و بعد شعر گفته... برای شعر تازه، اجازه بی اجازه
چه خوب که اینکار و کردید، و چه حیف که این هنر مندان در وطن نیستند تا راهگشای نسل های بعد باشند،ترانه های ایشون از حافظه موسیقی پاپ ما پاک شدنی نیست، شهیار آدم زیرکی است ،اینرااز ترانه ها ، انخاب واژه ها و مضمون ترانه هاش میشود فهمید و البته اهل درد....
تكه تكه حرف هاي جناب شهيار قنبري عزيز پر از نكته و رمز است براي آموختن كار جدي و هنري
هنرمندان قديمي راز و ماندگاريي در كارهايشان دارند كه هم عجيب است هم ستودني
تشكر فراوان از اين اقدام عالي سايت موسيقي ما كه كلي حس خوب و دانستن را به مخاطبش هديه داد. ممنون.
گفتگوی جالبی بود امیدوارم از این جنس گفتگوها بیشتر ببینیم.
کتاب هم به نظر کتاب جالبی می رسه امیدوارم از این جنس کتابا هم بیشتر ببینیم.
استاد قنبری هم که وضعیت کنونی ترانه در ایران رو به وضوح به تصویر کشید و امیدوارم ترانه سرایان و ترانه نویسان ایشون و امثال ایشون رو در کارشون الگو قرار بدن تا حداقل از این فضای جنگل گونه ی ترانه رهایی پیدا کنیم.
لالا لالا دیگه بسه گل لاله..
بهار سرخ امسال مثل هرساله !
مرسی ازاین مصاحبه خووب..من با قنبری و دریا درمن چه هورمونام و ناقل های عصبیم جابجا شدن...
سپاس بابت نشر اين گفتگوي پربار و خواندني!
گفتگوی خوبی بود
هر نکته جناب قنبری برای من آموزنده بود
واقعا هر کسی که دو واژه کنار هم میذاره به خودش میگه ترانه سرا!! و به دلیل اینکه مردم ما هم خیلی متعصبانه و کورکورانه با نقد برخورد می کنند کسی نمیتونه قبول کنه که بیشتر این ترانه ها ترانه نما هستند و از داستان ویژه ای پیروی نمی کنند و به سرانجامی نمی رسند
برخی ترانه ها هم که مصراع های پشت سر هم ارتباطی به هم ندارن و فقط وزنشون رعایت شده
سپاس از موسیقی ما که در این روزها به ترانه می پردازه
گفت و گویی تاریخی. جدا از این که پس از سال ها عالیجناب شهیار قنبری مجال ِخوانده شدن در فضای وطن خودش رو پیدا کرده، حامد احمدی در نقش مصاحبهکننده بسیار سوالات دقیق، جالب و عجیبی رو پرسیده. به معنی واقعی تو خال زدهن. هر سوالی روی یکی از نقاط ِتاریک و مبهم ِدیروز و امروز ترانه داره انگشت میذاره.
امیدوارم در «موزیک ما» بیش از پیش شاهد این اتفاقات باشیم و به جای ... و... کسانی رو بالای صفحه و در تیترهای درشت ببینیم که جاشون اون جاست. همین مصاحبه هم به نظر من باید یکی از عناوین بالای صفحه (مثل پیشنهاد یا خبر اول) می بود. حیف که نیست...
دمتون گرم باشه. گلی به گوشه ی جمال تون.
توی ذهنت درشت ترین تیتری که میتونی برای این گفتگو انتخاب کنی، خودآموزیه که شهیار عزیز بهش اشاره کرده. اینکه خودت آموزگار خودت باشی و هر روز یاد بگیری.
عالی بود
Dooooosesh darasam❤️❤️❤️
واقعا دیگه امثال اینها نمیان. شعر و خوانندگی عالی. وقتی چهار تا .. آمدن خواننده شدن متاسفانه گوش موسیقیایی مردم اونقدر ضعیف شده که به خیالی ها اجازه دادن بخونن.البته با گوش دادن به آهنگ های پوچ انها! دیگه کسی نمیشناسه امسال این بزرگ مرد تاریخ موسیقی ایران رو.
بهترین ترانه سرا ؛ مگه میشه اهل ترانه باشی و ایشونو از ته قلب دوست نداشته باشی؟؟؟
کتابش عالیه.
آبی دریا غدغن
ترانه شکل سخیف ادبیات هست در هر صورت ... چون الان مد شده و تنها شکلی از ادبیات هست که مخاطب داره همه رو آوردن بهش .. الان شعر و داستان و انواع دیگه ادبی مخاطب نداره فقط ترانه مخاطب پیدا کرده .. شهیار قنبری هم بیش از اینکه ترانه سرا باشه یک شاعر با دید شاعرانه هست .. وگرنه ما الان همه ی ترانه سراهامون دارن مث هم با مضامین و حتی فرم و روایت شبیه به هم ترانه می گن مگر انگشت شماری
یکی از جدی ترین مصاحبه های موسیقی ما
امیدوارم قلابی ها هم بخوانند و لااقل یاد بگیرند
فوق العاده بود.خییییییییییییییییلی خییییییییییییییییلی مصاحبه ی خوبی بود.
کاش با ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز هم مصاحبه کنید.
بعد از مدتها یه مصاحبه درست خوندم. سپاس از حامد احمدی و شهیار همیشه!
تو به دلریختگان چشم نداری بی دل/آنچنان محو غروبی که سحر یادت نیست
حرف حساب زدی استاد دمت گرم موفق باشی و سلامت...ترانه یعنی جنتی عطایی و سرفراز و قنبری تمام ...الان که ما در ایران 70 میلیون نفر خواننده و ترانه سرا داریم...
شاعری که من می شناسم ، وقت نوشتن را خوب ، می شناسد . هنگام آفرینش ترانه ، ضرباهنگ واژه ها را از دوردست ذهن خویش به سپیدی کاغذ ، می سپارد . او به درستی ، واقعیت را آشکار ساخته است . سالهاست که دریافته ام در این سرزمین نه تنها دانش موسیقی نزد حاضرین در صحنه ، کمیاب است که حتی اگر زین میانه مایی باشیم که آگاهی هنری و دانش مان را سخاوتمندانه به همگان هدیه کنیم ، همان ناآگاهان بی درنگ نوایمان را خاموش می کنند تا خود بگویند آنچه ما پیشتر گفته ایم. به عنوان یک آهنگساز و دانش آموخته موسیقی و نوازنده با این نکته موافقم که ترانه سرایان سرزمین مادری نه تنها ضرباهنگ واژه ها را در نگارش ترانه نمی شناسند ، بلکه از شناخت جایگاه واقعی هر "کلمه " نیز عاجزند و بیهوده از بهای واژه های گرانبها در ترانه های بی ارزش و بی وزن و قافیه و معنا ، می کاهند . لیک ، اگر به آثار شاعرمان ، نیک ، بنگریم ، الگوی استفاده درست از هر واژه در معنا و جایگاه واقعی آن را در می یابیم.
او بی شک ، آموزگار ترانه نوین بوده و خواهد بود .ا ین شاعر فصلها و نسلها، تمامی عمر گرانمایه خویش را صرف آموختن و آموزاندن شیوه درست نگارش ترانه به همنسالان من ساخته است. دریغ که چشمهای بینایمان در این سالها ، این همه سخاوت را ندیدند. همیشه آرزو می کنم ، روزی به خواسته هایش جامه عمل پوشانیم و جملگی ، قافله موسیقی و شعر معاصر را به سرمنزل مقصود رسانیم.
پندهایش آویزه گوش ، و نسل آینده ترانه ، به هوش .
اوست که از نفس ترانه ها ، شاعر ناب می شود
در پس این همه سخن ، چنگ و رباب می شود .
مراقبِ گوش و هوش تان باشید و برای همه به یک اندازه دست نزنید.
شهیار قنبری
درود بر شهیار جان !
"بنویس!ساعت پاکنویس".میوه ی بیش از چهار دهه فعالیت حرفه ی در امر ترانه ی نوین !مشق شبی برای دوستداران این حرفه ......عالی بود
جالب بود، ولی در شماره 150 مجله هنر موسیقی دیدم مصاحبه ای با آقای سعید دبیری شده که کلی هم از آقای شهیار قنبری اسم برده شده بود.
عالی بود ! !!!
متاسفانه همان طور که استاد قنبری اشاره کردند هنر و حرفه ترانه به بازی گرفته شده !
امیدوارم این مسئله با کوشش این نسل و هوشمندی نسل آینده ترانه حل بشه .
خيلي موافقم باهاشون، اين روزا خيلي خيلي كم شده ترانه هاي ارزشمند
خیلی شهیاد قنبری دوست دارم .تو یاد من یه صدای جادوانه با این ترانه داره. (آبی دریا قدقد شوق تماشا قدقد.عشق دو ماهی قدقد.)
سلطان واژه
با سلام احتمالا منظور دوستمون آهنگ ایشون با این متن هست آبی دریا قدغن شوق تماشا قدغن عشق دو ماهی قدغن.....
عالی هستن, ایشون,
احسنت به سما
ترانه سراي برجسته و متفاوت ?
هزار دورد بررشهیار قنبری?
استاد بینظیر
ايشون فوق العاده هستند
ایشون یه شاعر فوق العاده وبی نظیری هستن فقط یکم بیش از حد جدین ینی توپیجشون یه قوانین ومقرراتی دارن و به قدری صریح و رک هستن وباهیچکس هم شوخی ندارن که باور کنید من چندبار تاحالا رفتم توپیجش ولی ترسیدم حتی یه سلام بکنم ????????فقط رفتم یواشکی پستهاشو نگاه کردم و برگشتم اونم باهزار تا ترس ولرررررز?
درود بر پادشاه شعر و ترانه استاد " شهیار قنبری " بزرگ و بی تکرار ???❤❤❤
بعد عادل گلكار همون افشين مقدم مياد نامه ي سرگشاده بنويسه خودشو كه تحت تاثير روزبه بمانيه تبليغ كنه واقعا خنده داره
عاشق این بزرگ مرد هستم، با وقار و دوست داشتنی
من به خط و خبری از تو قناعت کردم?
عالی، عالی
این اقا خوده عشقه
افزودن یک دیدگاه جدید