میزگرد «موسیقی ما» برای آلبوم «آخرین تانگو» با حضور کارن همایونفر، یغما گلرویی و مهدی باقریان
به دنبال یک عاشقانه آرام
موسیقی ما - از آخرین حضور کارن همایونفر در یک پروژه پاپ، بیش از 3 سال میگذشت که «آخرین تانگو» با صدای مهدی باقریان منتشر شد. ترانههای این آلبوم را هم یغما گلرویی سروده که آخرین باری که یک پکیج فولآلبوم را با خوانندهای کار کرده، به خاطر نداریم، از بس در این سالها ممنوع بوده و کمکار. خواننده این مجموعه هم که قبلاً تهیهکننده موسیقی بوده و در مجاز شدن برخی از چهرههای موسیقی نقش داشته است.همه اینها باعث میشود «آخرین تانگو» آلبومی پرسشبرانگیز باشد تا در آخرین روزهای زمستان در کافه خانه هنرمندان دور هم جمع شویم و در مورد این اثر و راه پرحاشیهای که طی کرد تا به دست مخاطب برسد، گپ بزنیم.
البته من سعی کردهام در این آلبوم ترانهها فقط یک عاشقانه تو رفتی، من موندم، من بدبختم و. . . نباشد و از زوایای مختلفی به رابطه دو انسان نگاه کنم. دو انسانِ پا در زمین که در یک فضای شهری زندگی میکنند. در اغلب عاشقانههای ما معشوق آدمی اثیری است که مخاطب ترانه چیزی از او نمیفهمد و نمیشناسدش. من سعی کردم به رسم نمایش، نوعی شخصیتسازی برای هر دو سمت این رابطه داشته باشم.
گلرویی: یک نکته دیگری هم هست. آن زمینهای که شما ازش صحبت میکنید، اصولاً در موسیقی ما وجود ندارد. یعنی هنوز عمر کل ماجرا به 20 سال هم نرسیده و مضحک است که خوانندهای را دارای پیشزمینه و به اصطلاح پیشکسوت بدانیم. تازه همین خوانندهها هم در این 18-19 سال، 4-5 نسل عوض کردهاند و الان دیگر از خوانندگان نسل اول خبری نیست. من بهشخصه ترجیح میدهم که با خوانندگان تازهنفس کار کنم چون هم میشود برایشان شخصیتسازی کرد و هم اداهای خوانندگان کمی سابقهدار را ندارند.
همایونفر: یکسری واژههایی وارد موسیقی ما شده که شاید اگر کمی دقت میکردیم، آنها را وارد نمیکردیم. یکی همین چیزی است که شما گفتید؛ یعنی تارگت، یعنی هدف، یعنی اینکه مثلاً در فلان بخش کشور، معضل مسکن داریم، بنابراین برای جمعیت آنجا به عنوان تارگت باید مسکن بسازیم یا مثلاً آب کم است و میخواهیم سد بسازیم. اما در حوزه فرهنگ این نوع نگاه که برای کارت تارگت تعیین بکنی، حداقل برای ما نیست. کسانی که این کار را میکنند، خیلی موفقاند و انشاءالله بعد از این هم موفق باشند و من آرزوی سلامتی و ادامه کار برای همه آنها دارم. اما ما برای تارگت مشخصی موسیقی تولید نمیکنیم. یک آرتیست، یک خواننده، یک تهیهکننده باشعور، یک ترانهسرا و یک آهنگساز به محض اینکه تصمیم بگیرند برای بخش خاصی کار کنند -فرقی ندارد میخواهد تحت امپراطوری عامه باشد یا بخشی از جامعه قلیل روشنفکر- همین آدم را دچار اشتباه میکند. برای اینکه تو داری به آن جهت میدهی و چرا باید این کار را بکنی؟ خود موسیقی، خود شعر و ترانه فدای یکسری مناسبات و مکانیسمهای پیچیده و تودرتوی اقتصادی میشود و چون این صنعت را به شکل درست و حسابی نداریم، بنابراین این نوع نگاه را نباید از کارن همایونفر یا یغما گلرویی انتظار داشت. همه ما هم ممکن است این کار را کرده باشیم. مثلاً یغما به این همه خوانندههای ایران شعر داده، من برای این همه فیلم سینمایی و تئاتر و تلویزیون کار کردهام؛ آنجا تکلیف تو روشن است چون داخل صنعت موزیک هستی اما وقتی تو داری کاری را بیرون میدهی که هشت تا ترک است و روی تمام لحظاتش وقت و انرژی و فکر صرف شده، اوضاع خیلی فرق میکند.
گلرویی: درمورد کارهای قدیمی، ماجرا فرق میکرد و من در آغاز کار ترانهسرایی آن مدلی هم مینوشتم؛ نمیگویم الان فقط مخصوص طبقهی خاص یا ردهبندی سنی خاصی مینویسم اما یک مدلی هم نمینویسم که قبلاً کار کردهام و الان نمیتوانم آنها را بشنوم. نمیگویم بد است ولی دورهای از زندگیام بود که گمان میکردم میشود فضای موسیقی مصرفی را با آوردن تصاویر تازه و تکبیتهای شاعرانه عوض کرد. اما اگر وارد موسیقی مصرفی شوی، خودت شبیه آن میشوی به جای اینکه بخواهی آن را عوض کنی. من در آن ترانهها یک عالمه تصویر هم داشتم و سعی میکردم چیزی به آن اضافه کنم که اغلب در اجرا توسط خوانندهها با این بهانه که مردم نمیفهمند، حذف میشد. واقعاً هم در برخی مواقع راست میگفتند که مخاطب آن نوع موزیک آن را نمیفهمد. اما الان ترجیحاً آن مدلی کار نمیکنم. به نظر من یکسری ترانهسراها که استعداد خوبی هم دارند و زیاد هم کار میکنند و اسمشان را نمیبرم که دعوا نشود، همین نگاه را دارند و من وقتی ترانه را میخوانم، میفهمم که قبلش یکسری چیزها را الک کرده تا بیاید به یک سطح استانداردی که مخاطب عام آن را بفهمد برسد. در آن کلمهای نباشد که کسی بگوید «اینجاش چی شد» و یکسری کار کارخانهای سریدوزی در میآید. من ترجیح میدهم در تک و توک کاری که در این مدت انجام میدهم کارهای این فرمی نداشته باشم.
گلرویی: اگر فکر میکنید که کارگاهی بوده و همه کنار هم مینشستیم و کارها را میساختیم، نه اینگونه نبوده است.
همایونفر: من به مهدی گفتم مهدی جان میخواهم یک آلبوم با تو کار کنم و شروع کردم بر اساس ترانههای ایرانی نوشتن. آلبوم تا مرحله ضبط رفت و ضبط شد. از یک جایی به بعد در واقع اختلاف نظری پیش آمد که ما مجبور شدیم ترانهها را عوض کنیم تا شائبهای نباشد و کسی از ما دلگیر نشود. معجزه اینجا اتفاق افتاد که یغما به ما اضافه شد. مخصوصاً کار یغما خیلی سخت بود یعنی خود من با اینکه این همه کار با یغما کردهام، تا وقتی یغما این شعرها را به من نداده بود، در یک غلیان و هول و ولا بودم. ولی وقتی اولین ترانه را به من داد و من دیدم درک و دریافتاش از فضای موسیقیهایی که ضبط شده و کاریشان نمیشود کرد، چهقدر درک درستی است، واقعاً سر از پا نمیشناختم و برایم حیرتآور بود. من فکر میکنم یغما ترانههای ماندگار درخشان دارد ولی این کاری که کرد، واقعاً عجیب بود.
من در مجموعه اول ترانههایم که اردیبهشت 79 منتشر شد، چندین ترانه با چنین موضوعاتی داشتم، ترانههایی درباره خیابانها ، کافهها، یک دختر که در کارخانه آجرپزی کار میکند، شیری در باغوحش، ساختن برج میلاد، ترانههایی که اسم اشخاص و مکانهای مختلف را در خود داشته و موضوعات دیگر؛ چون ناخودآگاه خلأ این قبیل موضوعات را در ترانهها حس کرده بودم. البته شکی نیست که آن مجموعه حالت آزمون و خطا داشت و خیلی از موضوعات هم به زور در ترانه گنجانده شده بود؛ اما لااقل توانست سرمشق بسیارانی قرار بگیرد که آمدند و ترانههای بهتری با همان نگاه نوشتند. من ذات این موضوع را بد نمیدانم و لابد راهم درست بوده که دنبالهرو داشته؛ اما چیزی که گاهی آزاردهنده است، استفاده دِیمی و بدونشناخت از نامهای مختلف در ترانه است که این روزها مد شده و متأسفانه ترانهسرا چیزی از پشت آن اسمها نمیداند و فقط به قصد جذاب کردن ترانه از آنها استفاده میکند و نوع سریدوزی شدهاش را این روزها زیاد میشنویم.
همایونفر: فقط من یک جا نگران شدم. تو از وقتی ترانه «پیکان» را نوشتی، من نگران اینم که به مرور ملت سراغ پراید و... هم بروند! بنده خدا یغما یک ترانه درباره «لالهزار» گفت، الان راجع به همه خیابانها یک ترانه داریم!
گلرویی: نوستالژی واقعاً برای جامعه خطرناک است. متأسفانه اینطور نگاه نشد که آن ترانه «پیکان» را که نوشتم، نیامدم بگویم کاش الان هم پیکان تولید میشد. تو میتوانی روایت کنی و در آن روایت حرف خودت را بزنی. من از اینها نیستم که بگویم ای کاش ما در دهه 40 زندگی میکردیم. واقعاً چه چیز آن خوب است؟ ما فقط لایههای سطحی آن روزگار را دوست داریم و جنبههای قشنگ آن را برمیداریم. مثلاً من الان بگویم چهقدر خوب بود درشکه با اسب در خیابانها میآمد! من اگر از نوستالژی در ترانههایم استفاده کردم، داشتم پشتش حرفهای دیگری میزدم. یعنی فقط برای روزهای رفته آه نمیکشیدم. نگاه دریغانه به گذشته داشتن، با ستایش و میل بازگشت به آن فرق دارد. من راوی مناسبات اجتماعی و انسانی از دست رفته هستم، نه تاریخ گذشته.
همایونفر: من اصلاً از نوستالژی میترسم. جداً میگویم. نوستالژی واقعاً احساس خطرناکی برای یک آرتیست است. وقتی از حد میگذرد؛ شاید هم فقط من هستم که این از حد گذشتن را سرکوب میکنم. چگونه باید با نسل جدید ارتباط برقرار کنیم؟ این یکی از خطرات نوستالژی است. از همه بدتر اینکه تو به یک فرسایش درونی میرسی. یعنی رویکرد تو میشود افسوس خوردن به حال خودت. این برای یک آرتیست خطرناک است.
گلرویی: دقیقاً خاطرم نیست چه کسی ولی کسی گفته «نوستالژی آفت مردمی است که امروز زیبا ندارند». یعنی در گذشتهشان دنبال چیزهای زیبا میگردند و حتی اگر نداشته باشندش هم برای خودشان آن گذشتهی رؤیاگونه را میسازند.
همایونفر: حتی اگر به این شکل نوستالژیک هم نگاه کنیم، ما گذشته چندان زیبایی هم نداشتهایم که خیلی هم در مورد آن صحبت کنیم
گلرویی: واکنشها برای من مثبت بوده است. اولاً من سالها در کار موسیقی مجوزدار نبودهام و اصلاً آلبومی از ترانههای من در این بازار نبود. این آلبوم یک استانداردهایی دارد که غالباً یکسری ایرادها را نمیتوانند از آن بگیرند. من در مورد کلام خودم حرف نمیزنم، در مورد موسیقی و اجرایش میگویم. یکسری چیزها در این آلبوم از یک سطحی در چارچوب موسیقی ما بالاتر است. چرخه عرضه آلبوم در کشور ما ایراد دارد. وقتی آلبومی در سوپر مارکت و کنار دستمال توالت فروخته میشود، خودبهخود بخش هنریاش زیر سوال میرود. با چنین روش پخشی دیگر انتظار نقد علمی داشتن مضحک است. در کل، همه چیزمان به همه چیزمان میآید!
میرزاباقریان: کامنتهای خوبی که من گرفتم، در بخش شنیداری آلبوم بود. کامنتهای بد این بود که از پخش گلهمند بودند. مثلاً در خیلی شهرها گلهمند بودند که ما هنوز سیدی آلبوم را نتوانستهایم تهیه کنیم که من در اینجا از آنها عذر میخواهم. منتها ما همه تلاش خود را کردهایم ولی پروسه تولید غیر از بخش تولید موسیقیایی آن، مجموعهای است که از وقتی سیدی مستر آماده میشود و بحث تبلیغات و پخش و اینها شروع میشود، اتفاقهای دیگری میافتد و شاید 10 درصد کار، ما به عنوان تولیدکننده باشیم و 90 درصد آن به پخش برمیگردد.
همایونفر: هم پخش است و هم تکتک کسانی که این کار را میفروشند. از فروشنده سوپرمارکت که نمیتوان انتظار داشت همه را بشنود و هوش موسیقی درستی داشته باشد و کار خوب را ارجحیت بدهد. مثلاً محسن یگانه را بیشتر دوست دارد و آن را جلو میگذارد.
گلرویی: در بخش «با تشکر»ها اسمم آورده شد و به عنوان ترانهسرا نبود. آن هم به محبت و همت دوستان بود که «با تشکر» خورد. چون در آخرین آلبوم رضا یزدانی که من ۴ ترانه در آن داشتم، ظاهراً حتی از من تشکر هم نمیشد کرد اما الان تشکر مجاز اعلام شده. پس باید شاد باشم ظاهراً!
من آن موقعی که نقد کردم، در مورد نحوه کار ترانهسرایان با خارج کشور بود که دیدید همان چیزی که من 5-6 سال پیش میگفتم شد و الان همه توقع کار مجانی از ترانهسراها دارند. من گفتم و میگویم ترانهسرا باید به خاطر احترام به حرفه خودش هم که شده، حق ناچیز مالی خود را از خواننده یا آهنگساز بگیرد. وقتی تو به عنوان ترانهسرا از حق خودت میگذری، به خواننده این اجازه را میدهی که مجانی از تو توقع دیگری هم داشته باشد. تازه مخاطب آن روزهای نقد من، ترانهسرای بااستعداد و بزرگی بود و باور کنید نقد من -با وجود لحن تندش- از سر دلسوزی بود؛ اما این روزها دیگر ناترانهسرایانی وارد این چرخه شدهاند که با کمترین استعداد و ترانههایی پر از ایرادات وزن و قافیه و فقط به پشتوانهی رایگان بودن با تمام خوانندگان خارج از ایران مشغول کارند و هر سال هم خودشان رکورد خودشان را میشکنند و لابد خودشان برای خودشان هورا میکشند و کف میزنند! اینها دیگر حتی ارزش نقد کردن هم ندارند، چون کلاً چیزی نیست که بشود نقدش کرد. وقتی ترانهسرایی در 50 ترانه منتشر شدهی مجانیاش یک سطر و یک بندِ به درد بخور نباشد، دیگر جای نقدی باقی نمیماند. خود آن ترانهها به اندازه کافی ترانهنویسشان را نقد میکنند.
- * برای شروع این میزگرد درباره آلبوم «آخرین تانگو»، لطفاً درباره نحوه شکلگیری و شروع تولید این آلبوم بگویید. با توجه به رزومهای که مهدی میرزاباقریان به عنوان تهیهکننده در حوزه موسیقی داشته، چه شد که سر از خوانندگی در آورد؟
- * این آلبوم به نوعی عاشقانههای متفاوتی از یغما گلرویی است. مکانیسم انتخاب و سرودن ترانهها به چه شکل بود؟
البته من سعی کردهام در این آلبوم ترانهها فقط یک عاشقانه تو رفتی، من موندم، من بدبختم و. . . نباشد و از زوایای مختلفی به رابطه دو انسان نگاه کنم. دو انسانِ پا در زمین که در یک فضای شهری زندگی میکنند. در اغلب عاشقانههای ما معشوق آدمی اثیری است که مخاطب ترانه چیزی از او نمیفهمد و نمیشناسدش. من سعی کردم به رسم نمایش، نوعی شخصیتسازی برای هر دو سمت این رابطه داشته باشم.
- * کارن همایونفر در این سالها کمتر در این فضاها حاضر بوده و کمتر اتفاق افتاده که با چهرههای پاپ همکاری کند. این همکاری چطور شکل گرفت؟
- * این آلبوم پروسه عجیب و غریب و پرحاشیهای را طی کرد تا به تولید برسد. گفته میشود این مجموعه در ابتدا قرار بود توسط رضا یزدانی خوانده شود با اشعار اندیشه فولادوند. بعد خواننده و ترانهسرا عوض شدند. اولاً که آیا این موضوع صحت دارد و ثانیاً تغییر عوامل و تغییر فضا نمیتوانست به کلیت اثر ضربه بزند؟
- * یعنی از اول قرار بود که مهدی خواننده این آلبوم باشد؟
- * خوانندههای دیگر که گفتید...
- * و میخواستید که یک صدای جدید و بدون پیشزمینه باشد. درست است؟
گلرویی: یک نکته دیگری هم هست. آن زمینهای که شما ازش صحبت میکنید، اصولاً در موسیقی ما وجود ندارد. یعنی هنوز عمر کل ماجرا به 20 سال هم نرسیده و مضحک است که خوانندهای را دارای پیشزمینه و به اصطلاح پیشکسوت بدانیم. تازه همین خوانندهها هم در این 18-19 سال، 4-5 نسل عوض کردهاند و الان دیگر از خوانندگان نسل اول خبری نیست. من بهشخصه ترجیح میدهم که با خوانندگان تازهنفس کار کنم چون هم میشود برایشان شخصیتسازی کرد و هم اداهای خوانندگان کمی سابقهدار را ندارند.
- * این آلبوم قرار بود کدام قشر از مخاطبین موسیقی را درگیر خود کند؟
- * نظر یغما درباره مخاطب این مجموعه چیست؟
همایونفر: یکسری واژههایی وارد موسیقی ما شده که شاید اگر کمی دقت میکردیم، آنها را وارد نمیکردیم. یکی همین چیزی است که شما گفتید؛ یعنی تارگت، یعنی هدف، یعنی اینکه مثلاً در فلان بخش کشور، معضل مسکن داریم، بنابراین برای جمعیت آنجا به عنوان تارگت باید مسکن بسازیم یا مثلاً آب کم است و میخواهیم سد بسازیم. اما در حوزه فرهنگ این نوع نگاه که برای کارت تارگت تعیین بکنی، حداقل برای ما نیست. کسانی که این کار را میکنند، خیلی موفقاند و انشاءالله بعد از این هم موفق باشند و من آرزوی سلامتی و ادامه کار برای همه آنها دارم. اما ما برای تارگت مشخصی موسیقی تولید نمیکنیم. یک آرتیست، یک خواننده، یک تهیهکننده باشعور، یک ترانهسرا و یک آهنگساز به محض اینکه تصمیم بگیرند برای بخش خاصی کار کنند -فرقی ندارد میخواهد تحت امپراطوری عامه باشد یا بخشی از جامعه قلیل روشنفکر- همین آدم را دچار اشتباه میکند. برای اینکه تو داری به آن جهت میدهی و چرا باید این کار را بکنی؟ خود موسیقی، خود شعر و ترانه فدای یکسری مناسبات و مکانیسمهای پیچیده و تودرتوی اقتصادی میشود و چون این صنعت را به شکل درست و حسابی نداریم، بنابراین این نوع نگاه را نباید از کارن همایونفر یا یغما گلرویی انتظار داشت. همه ما هم ممکن است این کار را کرده باشیم. مثلاً یغما به این همه خوانندههای ایران شعر داده، من برای این همه فیلم سینمایی و تئاتر و تلویزیون کار کردهام؛ آنجا تکلیف تو روشن است چون داخل صنعت موزیک هستی اما وقتی تو داری کاری را بیرون میدهی که هشت تا ترک است و روی تمام لحظاتش وقت و انرژی و فکر صرف شده، اوضاع خیلی فرق میکند.
گلرویی: درمورد کارهای قدیمی، ماجرا فرق میکرد و من در آغاز کار ترانهسرایی آن مدلی هم مینوشتم؛ نمیگویم الان فقط مخصوص طبقهی خاص یا ردهبندی سنی خاصی مینویسم اما یک مدلی هم نمینویسم که قبلاً کار کردهام و الان نمیتوانم آنها را بشنوم. نمیگویم بد است ولی دورهای از زندگیام بود که گمان میکردم میشود فضای موسیقی مصرفی را با آوردن تصاویر تازه و تکبیتهای شاعرانه عوض کرد. اما اگر وارد موسیقی مصرفی شوی، خودت شبیه آن میشوی به جای اینکه بخواهی آن را عوض کنی. من در آن ترانهها یک عالمه تصویر هم داشتم و سعی میکردم چیزی به آن اضافه کنم که اغلب در اجرا توسط خوانندهها با این بهانه که مردم نمیفهمند، حذف میشد. واقعاً هم در برخی مواقع راست میگفتند که مخاطب آن نوع موزیک آن را نمیفهمد. اما الان ترجیحاً آن مدلی کار نمیکنم. به نظر من یکسری ترانهسراها که استعداد خوبی هم دارند و زیاد هم کار میکنند و اسمشان را نمیبرم که دعوا نشود، همین نگاه را دارند و من وقتی ترانه را میخوانم، میفهمم که قبلش یکسری چیزها را الک کرده تا بیاید به یک سطح استانداردی که مخاطب عام آن را بفهمد برسد. در آن کلمهای نباشد که کسی بگوید «اینجاش چی شد» و یکسری کار کارخانهای سریدوزی در میآید. من ترجیح میدهم در تک و توک کاری که در این مدت انجام میدهم کارهای این فرمی نداشته باشم.
- * این مجموعه قرار بود ادامه «خاطرات مبهم» باشد یا نه؟
- * یعنی نگاهی که در ساخت «خاطرات مبهم» داشتید، در «آخرین تانگو» ادامه پیدا نکرد؟
- * گفتید که پیانو میزدید و مهدی خواند و جرقه این آلبوم زده شد. به نظرم یک آلبوم حاصل تفکر جمعی عدهای هنرمند است. این آدمها ممکن است به لحاظ فیزیکی هر کدام یک جا باشند ولی یکجور فکر کنند. در تولید این آلبوم، چنین وحدتی وجود داشته؟
گلرویی: اگر فکر میکنید که کارگاهی بوده و همه کنار هم مینشستیم و کارها را میساختیم، نه اینگونه نبوده است.
- * لزوماً لحظه خلق آثار منظورم نیست. کلاً تفکر و نگاه عوامل مد نظرم است. در این صورت، وحدتی که میگویید، با این منافات پیدا میکند که ناگهان عوامل آلبوم عوض بشوند.
همایونفر: من به مهدی گفتم مهدی جان میخواهم یک آلبوم با تو کار کنم و شروع کردم بر اساس ترانههای ایرانی نوشتن. آلبوم تا مرحله ضبط رفت و ضبط شد. از یک جایی به بعد در واقع اختلاف نظری پیش آمد که ما مجبور شدیم ترانهها را عوض کنیم تا شائبهای نباشد و کسی از ما دلگیر نشود. معجزه اینجا اتفاق افتاد که یغما به ما اضافه شد. مخصوصاً کار یغما خیلی سخت بود یعنی خود من با اینکه این همه کار با یغما کردهام، تا وقتی یغما این شعرها را به من نداده بود، در یک غلیان و هول و ولا بودم. ولی وقتی اولین ترانه را به من داد و من دیدم درک و دریافتاش از فضای موسیقیهایی که ضبط شده و کاریشان نمیشود کرد، چهقدر درک درستی است، واقعاً سر از پا نمیشناختم و برایم حیرتآور بود. من فکر میکنم یغما ترانههای ماندگار درخشان دارد ولی این کاری که کرد، واقعاً عجیب بود.
- * یغما خودت در مورد این معجزهای که دوستان میگویند، صحبت کن.
- * یک اتفاقی هم در ترانههای تو افتاد که امروز به شدت در ترانههای کمی متفاوت بازار دستمالی شده؛ آن هم اینکه از یک زمان تو شروع کردی به سرودن ترانههایی که در آنها کدهایی از آدمها و خیابانها و اسم فیلمها و شخصیتها و... میدادی و امروز برخی از ترانهها پر شده از آدرس و اسم کتاب و فیلم و... در مورد تأثیر خودت روی این جریان و کسانی که بعداً دنبالهروی آن شدند بگو.
من در مجموعه اول ترانههایم که اردیبهشت 79 منتشر شد، چندین ترانه با چنین موضوعاتی داشتم، ترانههایی درباره خیابانها ، کافهها، یک دختر که در کارخانه آجرپزی کار میکند، شیری در باغوحش، ساختن برج میلاد، ترانههایی که اسم اشخاص و مکانهای مختلف را در خود داشته و موضوعات دیگر؛ چون ناخودآگاه خلأ این قبیل موضوعات را در ترانهها حس کرده بودم. البته شکی نیست که آن مجموعه حالت آزمون و خطا داشت و خیلی از موضوعات هم به زور در ترانه گنجانده شده بود؛ اما لااقل توانست سرمشق بسیارانی قرار بگیرد که آمدند و ترانههای بهتری با همان نگاه نوشتند. من ذات این موضوع را بد نمیدانم و لابد راهم درست بوده که دنبالهرو داشته؛ اما چیزی که گاهی آزاردهنده است، استفاده دِیمی و بدونشناخت از نامهای مختلف در ترانه است که این روزها مد شده و متأسفانه ترانهسرا چیزی از پشت آن اسمها نمیداند و فقط به قصد جذاب کردن ترانه از آنها استفاده میکند و نوع سریدوزی شدهاش را این روزها زیاد میشنویم.
همایونفر: فقط من یک جا نگران شدم. تو از وقتی ترانه «پیکان» را نوشتی، من نگران اینم که به مرور ملت سراغ پراید و... هم بروند! بنده خدا یغما یک ترانه درباره «لالهزار» گفت، الان راجع به همه خیابانها یک ترانه داریم!
گلرویی: نوستالژی واقعاً برای جامعه خطرناک است. متأسفانه اینطور نگاه نشد که آن ترانه «پیکان» را که نوشتم، نیامدم بگویم کاش الان هم پیکان تولید میشد. تو میتوانی روایت کنی و در آن روایت حرف خودت را بزنی. من از اینها نیستم که بگویم ای کاش ما در دهه 40 زندگی میکردیم. واقعاً چه چیز آن خوب است؟ ما فقط لایههای سطحی آن روزگار را دوست داریم و جنبههای قشنگ آن را برمیداریم. مثلاً من الان بگویم چهقدر خوب بود درشکه با اسب در خیابانها میآمد! من اگر از نوستالژی در ترانههایم استفاده کردم، داشتم پشتش حرفهای دیگری میزدم. یعنی فقط برای روزهای رفته آه نمیکشیدم. نگاه دریغانه به گذشته داشتن، با ستایش و میل بازگشت به آن فرق دارد. من راوی مناسبات اجتماعی و انسانی از دست رفته هستم، نه تاریخ گذشته.
همایونفر: من اصلاً از نوستالژی میترسم. جداً میگویم. نوستالژی واقعاً احساس خطرناکی برای یک آرتیست است. وقتی از حد میگذرد؛ شاید هم فقط من هستم که این از حد گذشتن را سرکوب میکنم. چگونه باید با نسل جدید ارتباط برقرار کنیم؟ این یکی از خطرات نوستالژی است. از همه بدتر اینکه تو به یک فرسایش درونی میرسی. یعنی رویکرد تو میشود افسوس خوردن به حال خودت. این برای یک آرتیست خطرناک است.
گلرویی: دقیقاً خاطرم نیست چه کسی ولی کسی گفته «نوستالژی آفت مردمی است که امروز زیبا ندارند». یعنی در گذشتهشان دنبال چیزهای زیبا میگردند و حتی اگر نداشته باشندش هم برای خودشان آن گذشتهی رؤیاگونه را میسازند.
همایونفر: حتی اگر به این شکل نوستالژیک هم نگاه کنیم، ما گذشته چندان زیبایی هم نداشتهایم که خیلی هم در مورد آن صحبت کنیم
- * امیر دین شعاری (تهیه کننده آلبوم) خیلی ساکت است. خودت درمورد این پروژه صحبت کن. درمورد رزومه خودت و اینکه کلا چه شد که وارد این مجموعه شدی و تهیه کنندگی این آلبوم را بر عهده گرفتی؟
- * قبل از این پروژه تجربه قبلی در حوزه موسیقی نداشتید؟
- * کمی هم در مورد واکنشها نسبت به این آلبوم حرف بزنیم.
گلرویی: واکنشها برای من مثبت بوده است. اولاً من سالها در کار موسیقی مجوزدار نبودهام و اصلاً آلبومی از ترانههای من در این بازار نبود. این آلبوم یک استانداردهایی دارد که غالباً یکسری ایرادها را نمیتوانند از آن بگیرند. من در مورد کلام خودم حرف نمیزنم، در مورد موسیقی و اجرایش میگویم. یکسری چیزها در این آلبوم از یک سطحی در چارچوب موسیقی ما بالاتر است. چرخه عرضه آلبوم در کشور ما ایراد دارد. وقتی آلبومی در سوپر مارکت و کنار دستمال توالت فروخته میشود، خودبهخود بخش هنریاش زیر سوال میرود. با چنین روش پخشی دیگر انتظار نقد علمی داشتن مضحک است. در کل، همه چیزمان به همه چیزمان میآید!
میرزاباقریان: کامنتهای خوبی که من گرفتم، در بخش شنیداری آلبوم بود. کامنتهای بد این بود که از پخش گلهمند بودند. مثلاً در خیلی شهرها گلهمند بودند که ما هنوز سیدی آلبوم را نتوانستهایم تهیه کنیم که من در اینجا از آنها عذر میخواهم. منتها ما همه تلاش خود را کردهایم ولی پروسه تولید غیر از بخش تولید موسیقیایی آن، مجموعهای است که از وقتی سیدی مستر آماده میشود و بحث تبلیغات و پخش و اینها شروع میشود، اتفاقهای دیگری میافتد و شاید 10 درصد کار، ما به عنوان تولیدکننده باشیم و 90 درصد آن به پخش برمیگردد.
همایونفر: هم پخش است و هم تکتک کسانی که این کار را میفروشند. از فروشنده سوپرمارکت که نمیتوان انتظار داشت همه را بشنود و هوش موسیقی درستی داشته باشد و کار خوب را ارجحیت بدهد. مثلاً محسن یگانه را بیشتر دوست دارد و آن را جلو میگذارد.
- * یغما، بعد از مدتها اسمت پشت یک آلبومی خورده است. چه اتفاقی افتاد؟
گلرویی: در بخش «با تشکر»ها اسمم آورده شد و به عنوان ترانهسرا نبود. آن هم به محبت و همت دوستان بود که «با تشکر» خورد. چون در آخرین آلبوم رضا یزدانی که من ۴ ترانه در آن داشتم، ظاهراً حتی از من تشکر هم نمیشد کرد اما الان تشکر مجاز اعلام شده. پس باید شاد باشم ظاهراً!
- * البته شما هم از خجالتشان درآمدید!
- * این حجم تفرقهای که بین جامعه ترانهسراهای ایرانی است، از کجا آمده؟
من آن موقعی که نقد کردم، در مورد نحوه کار ترانهسرایان با خارج کشور بود که دیدید همان چیزی که من 5-6 سال پیش میگفتم شد و الان همه توقع کار مجانی از ترانهسراها دارند. من گفتم و میگویم ترانهسرا باید به خاطر احترام به حرفه خودش هم که شده، حق ناچیز مالی خود را از خواننده یا آهنگساز بگیرد. وقتی تو به عنوان ترانهسرا از حق خودت میگذری، به خواننده این اجازه را میدهی که مجانی از تو توقع دیگری هم داشته باشد. تازه مخاطب آن روزهای نقد من، ترانهسرای بااستعداد و بزرگی بود و باور کنید نقد من -با وجود لحن تندش- از سر دلسوزی بود؛ اما این روزها دیگر ناترانهسرایانی وارد این چرخه شدهاند که با کمترین استعداد و ترانههایی پر از ایرادات وزن و قافیه و فقط به پشتوانهی رایگان بودن با تمام خوانندگان خارج از ایران مشغول کارند و هر سال هم خودشان رکورد خودشان را میشکنند و لابد خودشان برای خودشان هورا میکشند و کف میزنند! اینها دیگر حتی ارزش نقد کردن هم ندارند، چون کلاً چیزی نیست که بشود نقدش کرد. وقتی ترانهسرایی در 50 ترانه منتشر شدهی مجانیاش یک سطر و یک بندِ به درد بخور نباشد، دیگر جای نقدی باقی نمیماند. خود آن ترانهها به اندازه کافی ترانهنویسشان را نقد میکنند.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 فروردین 1395 - 07:14
افزودن یک دیدگاه جدید