نگاهی به اثر «کجاست خانهی باد» خوانش اشعار فروغ فرخزاد به بهانه سالروز درگذشت او
زنانی که زخم خوردند و سکوت نکردند
موسیقی ما - «كجاست خانهی باد» نام اثری است كه سال گذشته بر اساس اشعار «فروغ فرخزاد» و با آهنگسازی پیمان خازنی و روایت الهام پاوهنژاد منتشر شد. حالا در حوالی سالروز درگذشت فروغ بهانهای است تا یادداشتهایی از اهالی فرهنگ و هنر را به مناسبت آن مجموعه بخوانیم.
تنها میراثی که برای ما مانده زبان است
محمود دولتآبادی
ابراز خرسندی میکنم از شعلههای کوچکی که گوشه و کنارها دیده میشود و این خودش امیدبخش است. برای احساس زنده بودن ضرورت دارد زیستن مداومی با زبان داشته باشیم. همانطور که گفته شد و اهل نظر به آن بیتوجه نبودند، به نظر میرسد در این زمانه پر از چپاول و غارت، تنها میراثی که برای ما مانده، زبان است. به گفته حکیم ابوالقاسم، بناهای آباد گردد خراب. . . زبان ما از زیر آوارهای خرابهها برآمده و در دورهای که من و شما اینجا هستیم، خوشبختانه سخنورانی از کشور برآمدند که فروغ یکی از درخشانترین این چهرهها بود. 30 سالی است که کوشش شده فروغ به فراموشی سپرده شود اما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.
محمود دولتآبادی
ابراز خرسندی میکنم از شعلههای کوچکی که گوشه و کنارها دیده میشود و این خودش امیدبخش است. برای احساس زنده بودن ضرورت دارد زیستن مداومی با زبان داشته باشیم. همانطور که گفته شد و اهل نظر به آن بیتوجه نبودند، به نظر میرسد در این زمانه پر از چپاول و غارت، تنها میراثی که برای ما مانده، زبان است. به گفته حکیم ابوالقاسم، بناهای آباد گردد خراب. . . زبان ما از زیر آوارهای خرابهها برآمده و در دورهای که من و شما اینجا هستیم، خوشبختانه سخنورانی از کشور برآمدند که فروغ یکی از درخشانترین این چهرهها بود. 30 سالی است که کوشش شده فروغ به فراموشی سپرده شود اما هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.
ناگهان این موهبت از دست رفت
شمس لنگرودی
شعر فروغ از زندگى تغذیه مىكرد و شعرى عینیتگرا و از منظر یك زن ایرانى بود. ما مردمى ذهنگرا و كلىگراییم و ادبیات ما ادبیات ذهنى است. در تاریخ شعرمان كه نگاه مىكنم، انگار ما بیش از سه چهار گل و درخت در مملكتتمان نداشتهایم؛ سوسن و نسرین و سرو و صنوبر و. . . و این چند تا هم نه به معنى واقعى كه نمادین به كار مىرفتهاند. بعد از نیما هم كم و بیش همین وضع ادامه یافت و فروغ (و بعدها سپهرى) بود كه نمىدانم چهطور بود كه از همان نخستین شعرها -كه هنوز تحت تأثیر فریدون مشیرى بود- از زندگى واقعىاش و از واقعیات حرف زد و شعرش سرشار از عناصر واقعى و زندگى شد.
دیگرانی هم بودند كه شعرشان مملو از عناصر زندگی بود ولی آنها توانایى لازم برای تبدیل این عنصر به شعر را نداشتند. شعر آنها دستبالا به مغازه سمساری شبیه میشد و لطفی نداشت! چرخ خیاطى و جارو و ادكلن و جانماز و. . . در شعر فروغ هویت شعرى پیدا مىكرد. ما با شعر مواجه بودیم و ناگهان این موهبت از دست رفت. مرگ، فروغ را از ما گرفت و ما را با ضایعهاى جبرانناپذیر روبهرو كرد. شعر فقط فن نیست كه از موسسهاش فروغها فارغالتحصیل شوند. او از دست رفت و راه عظیماش كه شعرمان را از ذهنگرایی و كلیگرایی نجات میداد بسته شد. ما ماندیم و ادامه كلیگراییها. پیداست كه به هیچ وجه حرفم بىاعتبار كردن دیگر شاعران بزرگ و موجه ما نیست. اشارهام بر بسته شدن یكى از شاخههای تنومند شعر فارسى، با مرگ فروغ است.
شمس لنگرودی
شعر فروغ از زندگى تغذیه مىكرد و شعرى عینیتگرا و از منظر یك زن ایرانى بود. ما مردمى ذهنگرا و كلىگراییم و ادبیات ما ادبیات ذهنى است. در تاریخ شعرمان كه نگاه مىكنم، انگار ما بیش از سه چهار گل و درخت در مملكتتمان نداشتهایم؛ سوسن و نسرین و سرو و صنوبر و. . . و این چند تا هم نه به معنى واقعى كه نمادین به كار مىرفتهاند. بعد از نیما هم كم و بیش همین وضع ادامه یافت و فروغ (و بعدها سپهرى) بود كه نمىدانم چهطور بود كه از همان نخستین شعرها -كه هنوز تحت تأثیر فریدون مشیرى بود- از زندگى واقعىاش و از واقعیات حرف زد و شعرش سرشار از عناصر واقعى و زندگى شد.
دیگرانی هم بودند كه شعرشان مملو از عناصر زندگی بود ولی آنها توانایى لازم برای تبدیل این عنصر به شعر را نداشتند. شعر آنها دستبالا به مغازه سمساری شبیه میشد و لطفی نداشت! چرخ خیاطى و جارو و ادكلن و جانماز و. . . در شعر فروغ هویت شعرى پیدا مىكرد. ما با شعر مواجه بودیم و ناگهان این موهبت از دست رفت. مرگ، فروغ را از ما گرفت و ما را با ضایعهاى جبرانناپذیر روبهرو كرد. شعر فقط فن نیست كه از موسسهاش فروغها فارغالتحصیل شوند. او از دست رفت و راه عظیماش كه شعرمان را از ذهنگرایی و كلیگرایی نجات میداد بسته شد. ما ماندیم و ادامه كلیگراییها. پیداست كه به هیچ وجه حرفم بىاعتبار كردن دیگر شاعران بزرگ و موجه ما نیست. اشارهام بر بسته شدن یكى از شاخههای تنومند شعر فارسى، با مرگ فروغ است.
زنی که دل به دریا میزد
آزاده مختاری
گاهی برای رسیدن به نهایت لذت، باید چشمان را بست، پلک بر هم گذاشت آهسته و دل به صدای زنانهای سپرد که از نهایت شب میگوید: «اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور».
در سفر با «کجاست خانه باد» صدای الهام، از لابهلای نتها که جاری میشود، تو را میبرد به دنیای فروغ، به فتح باغ، تو را میکشاند به دقایق زنی که چنان روحاش فشرده شده بود که قلم به دست گرفت و از «بادی که ما را خواهد برد» نوشت؛ از وصل، از دیدار در شب، از پرندهای که مردنی نیست، از ایمان آوردن به آغاز فصل سرد؛ و تو در هر ثانیه، اوج لذت شنیدن، از زنی را که ذرهای از افکارش معمولی نبود، خواهی برد و با هر کلمه، که با تن نوای الهام از میان کلمات فروغ به سویت روان میشود، شعف قدمزدنی زیر باران نمنم را حس خواهی کرد.
در شب کوچک من دلهره ویرانی است. گوش کن...
سهم من، گردش خونآلودی در باغ خاطرهها است...
قدرت افکار یک زن در میان کلمات چیده شده این اشعار نو، تو را چه بخواهی چه نخواهی به این فکر میرساند که این زن پر از عشق، چهقدر تنها مانده و آه از تنهایی، این حس ریشه دوانده در بطن همگان امروز.
«کجاست خانه باد» سخن یک زن است، زنی که دل به دریا میزد، به بطن خطر و عبور از خطقرمزها تا از دل بگوید، از عشق بگوید که سرچشمه انسانیت است. او در گذشته که هنوز نفس داشت، قلم به دست گرفت و از این نبرد زنانه نگاشت وامروز الهام میخواند از آنچه او دیگر نیست که خود بخواند؛ ولی درد روزگار او، همچنان زخم زنان امروز است، کمی متفاوت، اما ریشه همان است که هست.
«کجاست خانه باد» را باید شنید، نه یکبار که بارها تا با هر مرتبه گوش سپردن روح تغذیه شود. شعر فروغ مادرانه تو را در آغوش میگیرد و آرامش زنانه بوسهبارانات میکند و عشق. از نبردی میگوید که زنی در مسیر آن، در گذشته، زخمها خورده است بارها و تو امروز همچنان وقتی نگاه به خواندن اشعارش میسپاری، یا گوش به نوای صدای کسی که از شعرهایش برایت میخواند، حس میکنی این درد چقدر آشنا است و درد! و زخم! و زن و سرکوب و ناحقی!
شعر فروغ، از ریز به ریز وجود یک زن در لحظه به لحظه حالات زندگی برایت حرفها دارد، هسته اصلی اشعارش، تلاش زنانهای است به قدمت یک تاریخ که از گذشته تا امروزها زنان این سرزمین هر مرتبه برای گذر از ناحقی از فضا عشق تا حق در جامعه گفتند، سرکوب شدند. شعرنوشتههای فروغ، گفتن و شنیدن از قدرت زن است که وقتی مرد، ناتوان در برابر آن میشود، انگ میزد تا زن چارهای نداشته باشد جز سکوت و اما تاکیدی برآن هم هست که زنانی هستند پر زخم در این جامعه که سکوت نکردند، زخم خوردند اما سکوت نکردند، سکوت جنس آنها نبود و نیست.
«زندگی شاید آن لحظه مسدودی است که نگاه من، در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد.»
شعر فروغ پر از زن است، زن پر عشق، زن پر جنگ، زن غمزده، زن مادر، زن زخمی، زن مبارز، زن افسرده، زن مرده.
«کجاست خانه باد» با اشعار فروغ فرخزاد همیشه گرامی و صدای الهام پاوهنژاد عزیز، هدیهای ارزشمند برای همه مردان و زنان است تا بشنوند و تغذیه شود روح و جسم و فکرشان.
و در آخر زندگی را زندگی باید کرد و سعی بر انسان بودن که روزگاری نه چندان دور، باد ما را با خود خواهد برد.
آزاده مختاری
گاهی برای رسیدن به نهایت لذت، باید چشمان را بست، پلک بر هم گذاشت آهسته و دل به صدای زنانهای سپرد که از نهایت شب میگوید: «اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور».
در سفر با «کجاست خانه باد» صدای الهام، از لابهلای نتها که جاری میشود، تو را میبرد به دنیای فروغ، به فتح باغ، تو را میکشاند به دقایق زنی که چنان روحاش فشرده شده بود که قلم به دست گرفت و از «بادی که ما را خواهد برد» نوشت؛ از وصل، از دیدار در شب، از پرندهای که مردنی نیست، از ایمان آوردن به آغاز فصل سرد؛ و تو در هر ثانیه، اوج لذت شنیدن، از زنی را که ذرهای از افکارش معمولی نبود، خواهی برد و با هر کلمه، که با تن نوای الهام از میان کلمات فروغ به سویت روان میشود، شعف قدمزدنی زیر باران نمنم را حس خواهی کرد.
در شب کوچک من دلهره ویرانی است. گوش کن...
سهم من، گردش خونآلودی در باغ خاطرهها است...
قدرت افکار یک زن در میان کلمات چیده شده این اشعار نو، تو را چه بخواهی چه نخواهی به این فکر میرساند که این زن پر از عشق، چهقدر تنها مانده و آه از تنهایی، این حس ریشه دوانده در بطن همگان امروز.
«کجاست خانه باد» سخن یک زن است، زنی که دل به دریا میزد، به بطن خطر و عبور از خطقرمزها تا از دل بگوید، از عشق بگوید که سرچشمه انسانیت است. او در گذشته که هنوز نفس داشت، قلم به دست گرفت و از این نبرد زنانه نگاشت وامروز الهام میخواند از آنچه او دیگر نیست که خود بخواند؛ ولی درد روزگار او، همچنان زخم زنان امروز است، کمی متفاوت، اما ریشه همان است که هست.
«کجاست خانه باد» را باید شنید، نه یکبار که بارها تا با هر مرتبه گوش سپردن روح تغذیه شود. شعر فروغ مادرانه تو را در آغوش میگیرد و آرامش زنانه بوسهبارانات میکند و عشق. از نبردی میگوید که زنی در مسیر آن، در گذشته، زخمها خورده است بارها و تو امروز همچنان وقتی نگاه به خواندن اشعارش میسپاری، یا گوش به نوای صدای کسی که از شعرهایش برایت میخواند، حس میکنی این درد چقدر آشنا است و درد! و زخم! و زن و سرکوب و ناحقی!
شعر فروغ، از ریز به ریز وجود یک زن در لحظه به لحظه حالات زندگی برایت حرفها دارد، هسته اصلی اشعارش، تلاش زنانهای است به قدمت یک تاریخ که از گذشته تا امروزها زنان این سرزمین هر مرتبه برای گذر از ناحقی از فضا عشق تا حق در جامعه گفتند، سرکوب شدند. شعرنوشتههای فروغ، گفتن و شنیدن از قدرت زن است که وقتی مرد، ناتوان در برابر آن میشود، انگ میزد تا زن چارهای نداشته باشد جز سکوت و اما تاکیدی برآن هم هست که زنانی هستند پر زخم در این جامعه که سکوت نکردند، زخم خوردند اما سکوت نکردند، سکوت جنس آنها نبود و نیست.
«زندگی شاید آن لحظه مسدودی است که نگاه من، در نینی چشمان تو خود را ویران میسازد.»
شعر فروغ پر از زن است، زن پر عشق، زن پر جنگ، زن غمزده، زن مادر، زن زخمی، زن مبارز، زن افسرده، زن مرده.
«کجاست خانه باد» با اشعار فروغ فرخزاد همیشه گرامی و صدای الهام پاوهنژاد عزیز، هدیهای ارزشمند برای همه مردان و زنان است تا بشنوند و تغذیه شود روح و جسم و فکرشان.
و در آخر زندگی را زندگی باید کرد و سعی بر انسان بودن که روزگاری نه چندان دور، باد ما را با خود خواهد برد.
فروغی است که صحنهی نمایش میشود
نازیار عُمرانی
فروغ فرخزاد، تمام زندگیاش «جوانی» بود. سانحهی رانندگیِ همیشه مشکوک، هیچوقت مجالی به او نداد تا حتی اواسط سی سالگی را تجربه کند. فروغ، هیچ هنگام بلوغ چهل سالگی را از پس نگذراند تا بتواند پختگیِ احساساتِ چهل سالگی را به تصویر بکشد؛ اما در تمام طول زندگیِ پُر حاشیهاش، چنان دست به قلم برده و سروده که تو وهمِ حضور زنی را در پس آن میبینی که انگار بارها مردن به وقت میانسالی را تجربه کرده است. فروغ، بلوغی داشت که سی و دو سال زندگی کردن برایش حکم سالها تجربه و فراز و نشیب هایش را داشت.
شعرهای فروغ حالِ غریبی دارد. وقتی میخوانیاش انگار در رویایی به سر میبری که زنی با تمام قدرت پیش رویت نشسته است و وصف حالی خوفناک میکند. هیجان داری که تا آخر بشنوی و در عین حال پرده به پرده که پیشتر میرود، هراسات بیشتر میشود. فروغ طوری عاشقانه مینویسد که تو تمامی حسهای نهفته در عشق را با رگ و خونت لمس میکنی؛ وحشت، دلدادگی، هیجان، غم، بازیگوشی، بیخیالی، از خودگذشتگی و...
جهان اشعار فروغ فقط شعر نیست، بلکه نمایش است. اوج و فرود دارد، تقدس دارد، تبلور همذاتپنداری در کلمه به کلمهاش خفتان تو را میچلاند. تو را از روزمرگیهایت پرتاب میکند به نیمهی صحنهای که از خود تو الگو گرفتهاند و تو را به مبارزه و بازی کردن در آن صحنه میطلبد. شاید اگر فروغ الان میزیست، با یک صدای خَشدار که اوایل هشتاد سالگی را تجربه میکرد، طوری روایتشان میکرد که انگار جای تکتک لحظات زندگیات هزار بار زندگی کرده و تصویر زندگیات را به نمایش میکشید، گویی هزار بار زندگی تو را کارگردانی کرده.
«کجاست خانهی باد» را برای اولین بار که شنیدم، احساس کردم «الهام پاوهنژاد» مرا پرتاب کرده به نیمهی همان نمایشی که توصیفاش کردم. انگار آهسته پس هر کلمه میگوید: «این منم، الهامی در پوست فروغ.» تجربهی بیست و چند سال نمایش را تزریق میکند به رگِ اشعاری که همیشه اعتقاد داشتم، یک صحنهی دراماتیک زندگی است که تو در خوابهایت میبینی. آن دست خوابهایی که «تعبیر» دارند و سالهای بعد در زندگیت میشوند، همان «دژاوو»ی معروف. این قابلیت الهام که میداند «باد ما را با خود خواهد برد» چه طنین ترسناکی دارد از آیندهای که خود را به دستانش میسپاری. او این طنین را لمس کرده است، زندگی کرده است و زبان فروغ را برایت تصویرسازی است.
موسیقی «پیمان خازنی» مثل مخملی نرم، چنان آرام زیر متنِ صدای الهام میخزد که تو لطافت آن همه واژگان را زیر پوستت حس میکنی؛ حتی شاید واژهی بهتری به جای موسیقی بتوان گفت. آخر موسیقی همیشه مرا یاد میزانها و نتهای شلوغ میاندازد. میزانهایی که دوست داری خلوتترش کنی تا بفهمی حرف حسابش چیست! موسیقی «پیمان خازنی» از این جنس نیست. طنین موسیقی بیشتر شبیه به یک رنگی است که فضای شعر را همخوان با صدای الهام از خاکستری و تیرگی به دنیای خیالیتر میبرد، مثلا دنیایی که همه چیز به رنگ نیلی، لاجوردی و ارغوانی است. همه جا مرطوب است و تو میخواهی هیچ وقت از این رویایی که تصویر شده بیدار نشوی.
چهقدر تحسینبرانگیز است که تو مجموعهای را بشنوی که درک اشعار فروغ از دقیقه به دقیقهاش میچکد! انگار روایتگر و آهنگساز آن لحظههای غریبی که فروغ در آن زیسته است را بعد از پنجاه سال برایت بازگو میکنند. فروغ خواندن سخت نیست، اگر فقط شعر بخواهی تصورش کنی هر کسی میتواند برایت بخواند و تو فقط برداشت کنی که «فروغ هم یک شاعر بود، مثل تمامی شعرا، نه ویژهتر»، اما اگر فروغ را بفهمی و زندگی را به جایش تجربه کرده باشی، آن وقت میفهمی که «کجاست خانهی باد» فقط یک «فروغ خوانی» نیست، بلکه جای فروغ زندگی کردن است!
نازیار عُمرانی
فروغ فرخزاد، تمام زندگیاش «جوانی» بود. سانحهی رانندگیِ همیشه مشکوک، هیچوقت مجالی به او نداد تا حتی اواسط سی سالگی را تجربه کند. فروغ، هیچ هنگام بلوغ چهل سالگی را از پس نگذراند تا بتواند پختگیِ احساساتِ چهل سالگی را به تصویر بکشد؛ اما در تمام طول زندگیِ پُر حاشیهاش، چنان دست به قلم برده و سروده که تو وهمِ حضور زنی را در پس آن میبینی که انگار بارها مردن به وقت میانسالی را تجربه کرده است. فروغ، بلوغی داشت که سی و دو سال زندگی کردن برایش حکم سالها تجربه و فراز و نشیب هایش را داشت.
شعرهای فروغ حالِ غریبی دارد. وقتی میخوانیاش انگار در رویایی به سر میبری که زنی با تمام قدرت پیش رویت نشسته است و وصف حالی خوفناک میکند. هیجان داری که تا آخر بشنوی و در عین حال پرده به پرده که پیشتر میرود، هراسات بیشتر میشود. فروغ طوری عاشقانه مینویسد که تو تمامی حسهای نهفته در عشق را با رگ و خونت لمس میکنی؛ وحشت، دلدادگی، هیجان، غم، بازیگوشی، بیخیالی، از خودگذشتگی و...
جهان اشعار فروغ فقط شعر نیست، بلکه نمایش است. اوج و فرود دارد، تقدس دارد، تبلور همذاتپنداری در کلمه به کلمهاش خفتان تو را میچلاند. تو را از روزمرگیهایت پرتاب میکند به نیمهی صحنهای که از خود تو الگو گرفتهاند و تو را به مبارزه و بازی کردن در آن صحنه میطلبد. شاید اگر فروغ الان میزیست، با یک صدای خَشدار که اوایل هشتاد سالگی را تجربه میکرد، طوری روایتشان میکرد که انگار جای تکتک لحظات زندگیات هزار بار زندگی کرده و تصویر زندگیات را به نمایش میکشید، گویی هزار بار زندگی تو را کارگردانی کرده.
«کجاست خانهی باد» را برای اولین بار که شنیدم، احساس کردم «الهام پاوهنژاد» مرا پرتاب کرده به نیمهی همان نمایشی که توصیفاش کردم. انگار آهسته پس هر کلمه میگوید: «این منم، الهامی در پوست فروغ.» تجربهی بیست و چند سال نمایش را تزریق میکند به رگِ اشعاری که همیشه اعتقاد داشتم، یک صحنهی دراماتیک زندگی است که تو در خوابهایت میبینی. آن دست خوابهایی که «تعبیر» دارند و سالهای بعد در زندگیت میشوند، همان «دژاوو»ی معروف. این قابلیت الهام که میداند «باد ما را با خود خواهد برد» چه طنین ترسناکی دارد از آیندهای که خود را به دستانش میسپاری. او این طنین را لمس کرده است، زندگی کرده است و زبان فروغ را برایت تصویرسازی است.
موسیقی «پیمان خازنی» مثل مخملی نرم، چنان آرام زیر متنِ صدای الهام میخزد که تو لطافت آن همه واژگان را زیر پوستت حس میکنی؛ حتی شاید واژهی بهتری به جای موسیقی بتوان گفت. آخر موسیقی همیشه مرا یاد میزانها و نتهای شلوغ میاندازد. میزانهایی که دوست داری خلوتترش کنی تا بفهمی حرف حسابش چیست! موسیقی «پیمان خازنی» از این جنس نیست. طنین موسیقی بیشتر شبیه به یک رنگی است که فضای شعر را همخوان با صدای الهام از خاکستری و تیرگی به دنیای خیالیتر میبرد، مثلا دنیایی که همه چیز به رنگ نیلی، لاجوردی و ارغوانی است. همه جا مرطوب است و تو میخواهی هیچ وقت از این رویایی که تصویر شده بیدار نشوی.
چهقدر تحسینبرانگیز است که تو مجموعهای را بشنوی که درک اشعار فروغ از دقیقه به دقیقهاش میچکد! انگار روایتگر و آهنگساز آن لحظههای غریبی که فروغ در آن زیسته است را بعد از پنجاه سال برایت بازگو میکنند. فروغ خواندن سخت نیست، اگر فقط شعر بخواهی تصورش کنی هر کسی میتواند برایت بخواند و تو فقط برداشت کنی که «فروغ هم یک شاعر بود، مثل تمامی شعرا، نه ویژهتر»، اما اگر فروغ را بفهمی و زندگی را به جایش تجربه کرده باشی، آن وقت میفهمی که «کجاست خانهی باد» فقط یک «فروغ خوانی» نیست، بلکه جای فروغ زندگی کردن است!
نه موسیقیای برای صرفاً شنیده شدن
كامیار نعمتاللهی
شعر با چینش و ترکیب هنرمندانهی واژگان پیامها، حالات و جزئیاتی را به ذهن و اندیشهی خواننده متبادر میکند، گاهی این واژهها تماما همانی است که در زندگی روزمره با آن سخن میگوییم؛ اما شاعر، در شعر خود با جوششی از درون، همین کلمات ساده را چنان جلایی میبخشد که اتفاقی را در درون مخاطب ایجاد میکند.
سخن دربارهی شعر «فروغ فرخزاد» بسیار است. از بزرگان شعر و ادب تا نوجوانان تازه عاشق، به فراخور درک و دریافت خود دربارهی اشعار او سخن میگویند. اما به دور از کلیشههای رایج و شعار زدگی، شعر فروغ سرشار از عواطف متضاد انسانی است. عواطفی که گاه در دور افتادهترین و گاه در نزدیکترین قلمرو وجود ما رخنه کردهاند و گویی کلام سحرآمیز این شاعر، سرزمینهای ناشناختهی وجود انسان را پیروزمندانه فتح میکند. پس هنگامی که سخن از اجرای شعر فروغ به میان میآید، ناخودآگاه برای شنوندگانی که با آثار وی احساس «اینهمانی» میکنند، این حساسیت ایجاد میشود که فضای اجرا تا چه حد و با چه کم و کیفی مطابق با دریافتشان از شعر اوست.
موسیقی نیز به مثابه شعر، چینش و ترکیب هنرمندانه و اندیشمندانهی اصوات است؛ اصواتی که روزانه بارها و بارها میشنویم و شاید بی بذل هیچ توجهی از کنارشان رد میشویم؛ اما هنگامی که صداها در هندسهی معرفتی آهنگسازغربال و گزینش میشوند و به عرصهی شنیدار پای مینهند، در جان شنونده احساساتی شگرف برمیانگیزاند.
جدیدترین اجرا از شعرهای فروغ فرخزاد، با همکاری مشترک الهام پاوهنژاد و پیمان خازنی با نام «کجاست خانهی باد» در دسترس دوستداران قرار گرفته است. همانگونه که بیان شد، مخاطب شعر فروغ با درک و دریافت خود در صدد سنجش ارائهی پاوهنژاد و خازنی برمیآید. اما فارغ از عبارات ارزشگذارانه، این اثر به دلیل ویژگیهایش -چه در نحوهی اجرای شعر و چه درپرداخت موسیقی- مجموعهای درخور تأمل است. آشکارترین ویژگی این اجرا «متواضعانه و فکورانه در خدمت بیان صوتی شعر فرخ زاد بودن» است. چرا که نه پاوهنژاد صرفاً در پی دکلمهی شعر با اصول استاندارد و شناخته شدهی فن بیان بوده و نه خازنی در پی به رخ کشیدن تواناییهای آهنگسازانه اش. بلکه در کلیت «خانهی باد کجاست» یک «طراحی صوتی هنرمندانه» از شعر فرخزاد را میشنویم.
به نظر من، واژهی آهنگساز برای خازنی در این اثر گویا نیست، چرا که نقش موسیقی در این اثر عمدتا به رنگآمیزی فضاهای حاکم بر شعر فروغ میپردازد و بنابر این «طراح موسیقی» عبارت گویاتری است. به دلیل آنکه عنصر اولیهی سازندهی موسیقی نتها و صداها هستند در وادی موسیقی نسبت به شعر با انتزاع بیشتری روبرو هستیم. بر این اساس طراحی موسیقی برای اشعارعینیت گرای فروغ فرخزاد خود چالش بزرگی است که در عین ایجاد محدودیت، اگر به درستی از سوی طراح موسیقی درک شود به پختگی و مقبولیت اثر میافزاید.
آنچه که به عنوان موسیقی در این مجموعه میشنویم، در حقیقت « دکلمهی موسیقایی» آثار فروغ فرخزاد است و نه آهنگها و تمهایی برای پر کردن پس زمینهی صدای پاوهنژاد و همینطور نه موسیقیای صرفا برای شنیده شدن. چرا که پیش از آن خازنی در آلبومهای «پریچهره»، «به یاد من باش» و «شوخی» آنچه را به عنوان آهنگساز در اندیشه داشته، پیاده کرده است.
كامیار نعمتاللهی
شعر با چینش و ترکیب هنرمندانهی واژگان پیامها، حالات و جزئیاتی را به ذهن و اندیشهی خواننده متبادر میکند، گاهی این واژهها تماما همانی است که در زندگی روزمره با آن سخن میگوییم؛ اما شاعر، در شعر خود با جوششی از درون، همین کلمات ساده را چنان جلایی میبخشد که اتفاقی را در درون مخاطب ایجاد میکند.
سخن دربارهی شعر «فروغ فرخزاد» بسیار است. از بزرگان شعر و ادب تا نوجوانان تازه عاشق، به فراخور درک و دریافت خود دربارهی اشعار او سخن میگویند. اما به دور از کلیشههای رایج و شعار زدگی، شعر فروغ سرشار از عواطف متضاد انسانی است. عواطفی که گاه در دور افتادهترین و گاه در نزدیکترین قلمرو وجود ما رخنه کردهاند و گویی کلام سحرآمیز این شاعر، سرزمینهای ناشناختهی وجود انسان را پیروزمندانه فتح میکند. پس هنگامی که سخن از اجرای شعر فروغ به میان میآید، ناخودآگاه برای شنوندگانی که با آثار وی احساس «اینهمانی» میکنند، این حساسیت ایجاد میشود که فضای اجرا تا چه حد و با چه کم و کیفی مطابق با دریافتشان از شعر اوست.
موسیقی نیز به مثابه شعر، چینش و ترکیب هنرمندانه و اندیشمندانهی اصوات است؛ اصواتی که روزانه بارها و بارها میشنویم و شاید بی بذل هیچ توجهی از کنارشان رد میشویم؛ اما هنگامی که صداها در هندسهی معرفتی آهنگسازغربال و گزینش میشوند و به عرصهی شنیدار پای مینهند، در جان شنونده احساساتی شگرف برمیانگیزاند.
جدیدترین اجرا از شعرهای فروغ فرخزاد، با همکاری مشترک الهام پاوهنژاد و پیمان خازنی با نام «کجاست خانهی باد» در دسترس دوستداران قرار گرفته است. همانگونه که بیان شد، مخاطب شعر فروغ با درک و دریافت خود در صدد سنجش ارائهی پاوهنژاد و خازنی برمیآید. اما فارغ از عبارات ارزشگذارانه، این اثر به دلیل ویژگیهایش -چه در نحوهی اجرای شعر و چه درپرداخت موسیقی- مجموعهای درخور تأمل است. آشکارترین ویژگی این اجرا «متواضعانه و فکورانه در خدمت بیان صوتی شعر فرخ زاد بودن» است. چرا که نه پاوهنژاد صرفاً در پی دکلمهی شعر با اصول استاندارد و شناخته شدهی فن بیان بوده و نه خازنی در پی به رخ کشیدن تواناییهای آهنگسازانه اش. بلکه در کلیت «خانهی باد کجاست» یک «طراحی صوتی هنرمندانه» از شعر فرخزاد را میشنویم.
به نظر من، واژهی آهنگساز برای خازنی در این اثر گویا نیست، چرا که نقش موسیقی در این اثر عمدتا به رنگآمیزی فضاهای حاکم بر شعر فروغ میپردازد و بنابر این «طراح موسیقی» عبارت گویاتری است. به دلیل آنکه عنصر اولیهی سازندهی موسیقی نتها و صداها هستند در وادی موسیقی نسبت به شعر با انتزاع بیشتری روبرو هستیم. بر این اساس طراحی موسیقی برای اشعارعینیت گرای فروغ فرخزاد خود چالش بزرگی است که در عین ایجاد محدودیت، اگر به درستی از سوی طراح موسیقی درک شود به پختگی و مقبولیت اثر میافزاید.
آنچه که به عنوان موسیقی در این مجموعه میشنویم، در حقیقت « دکلمهی موسیقایی» آثار فروغ فرخزاد است و نه آهنگها و تمهایی برای پر کردن پس زمینهی صدای پاوهنژاد و همینطور نه موسیقیای صرفا برای شنیده شدن. چرا که پیش از آن خازنی در آلبومهای «پریچهره»، «به یاد من باش» و «شوخی» آنچه را به عنوان آهنگساز در اندیشه داشته، پیاده کرده است.
جرأت برای روایتی نو خواندن از اشعار فروغ
محمد ابراهیم جعفری
از من پرسید با چه جرأتی به خود اجازه دادهاند كه شعرهای فروغ را به روایتی نو بخوانند؟
گفتم: جرأت؟ جرأت در دنیای هنر یعنی شوق كاری را آنقدر داشتن كه عقل به احساس تبدیل شود.
محمد ابراهیم جعفری
از من پرسید با چه جرأتی به خود اجازه دادهاند كه شعرهای فروغ را به روایتی نو بخوانند؟
گفتم: جرأت؟ جرأت در دنیای هنر یعنی شوق كاری را آنقدر داشتن كه عقل به احساس تبدیل شود.
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : دوشنبه 26 بهمن 1394 - 15:51
افزودن یک دیدگاه جدید