روزگاری پادشاهی با یک کک زندگی میکرد
یک کک ، یک کک
این کک عزیزتر از برادرش بود
یک کک ها ها ها ها یک کک؟
ها ها ها ها یک کک
شاه خیاط را خبر کرد و گفت : گوش کن احمق یک شنل ابریشمی برای رفیق عزیزم بدوز
یک شنل برای یک کک ؟؟!!
ها ها ها ها برای کک ؟ هاهاها ها یک شنل؟؟!!
هاهاها ها یک شنل برای یک کک !!!!
من میخوام کک جای گرم و ترم داشته باشه و از آزادی کامل لذت ببره
ها ها ها ها یک کک ؟
هاهاها ها یک کک !!!!
شاه کک رو وزیر خودش کرد و یک مدال به او اعطا کرد
و تمام کک های دیگه به اون ملحق شدند
حتی ملکه و ندیمه هاش از دست اونها ناراحت و به ستوه آمده بودند
و میترسیدند حتی اونا رو لمس کنند چه برسه که اونها رو بزنند
ولی بالاخره آنها رو له میکنیم قبل از اینکه گازمون بگیرند