برایِ هشتاد و سومین زادروز استادِ استادان «احمد پژمان»
کسی که مثلِ هیچکس نیست
[ مانی جعفرزاده - آهنگساز و مدرس موسیقی ]
دَه دوازده سال بعد، تا مرا دید، گفت: «امّا آن والسی که نوشته بودی، خیلی بد بود!»
در آن لحظه من بیشتر از سی سال داشتم. در فاصلهی آن سالها درس خوانده بودم؛ کلی کار نوشته بودم؛ آن روز هم رفته بودم استودیو «کرگدن» که یک موسیقی فیلم ضبط کنم؛ غافل از آنکه استادِ روزگار نوجوانیام آنجا حاضر است. حیران ماندم. گفتم:
- آقا! شما هنوز یادتان است؟!
گفت:
- مگر چیزی از یاد من میرود؟ ملودیات بد نبود. اینجوری بود. [ملودیای را که من خودم درست و درمان به یاد نداشتم، کمابیش درست خواند!] ولی ارکستراسیونات خیلی بد بود! من درستاش کردم برات!
گفتم:
- بله آقا! البتّه من آن روزها هجده-نوزده سالام بود...
گفت:
- اوهوم...
این «اوهوم» را با یک لحنی گفت که انگار یعنی «خُب که چی؟!»
امروز از آن روز در استودیو کرگدن بیش از نُه سال میگذرد. آن دیدار در آن بعدازظهر شد سرآغاز وصلِ دوبارهی من به معلمِ بزرگام که امروز در تاریخ موسیقی ایران، از او به عنوان یکی از بزرگترین موسیقیدانانِ این سرزمین یاد میشود: جناب آقای احمدِ پژمان. در این چند سال، به ندرت پیش آمده که ماهی بگذرد و از او بیخبر باشم. خُلقاش را شناختهام و او را یکی از دلپذیرترین کسانی یافتهام که بشود یافت. میگویم چرا:
پدیدهای است. خیلی کم میخوابد. شاید بشود گفت هیچ نمیخوابد! یکریز و بیامان کار میکند. روز و شبی نیست که ولو چند خط موسیقی ننویسد. تصوّرم نیست، یقین دارم که به موسیقی نوشتن اعتیاد دارد. ننویسد، حالاش بد میشود. گاهی حتّی کارهایی که پیشتر نوشته و ضبط کرده و تمام شده را بازنویسی و تصحیح میکند. فرازهایی را حذف میکند، جملههایی را میافزاید. سرِ «دیوِرتیمِنتو» کار را ضبط کرده بودیم و تمام شده بود و رفته بود برای تکثیر. علی صمدپور (ناشر اثر) با چه مرارتی همهی نسخههایی را که او نوشته بود با توضیحاتی که من بر سر ضبط یادداشت کرده بودم، انطباق داده بود و پارتیتور را فرستاده بود برای چاپ که آقای پژمان پیغام داد:
- دست نگه دارید دارم کار را عوض میکنم!
گفتیم: آقا! ضبط کردهایم، میکس کردهایم، مَستِر کردهایم، چی را عوض میکُنید؟
گفت: مهم نیست. شنونده نسخهی صوتی را همانجور که ضبط کردهاید، بشنود؛ ولی در پارتیتور، این تصحیح آخر را منتشر کنید و در پاورقی توضیح بدهید که به خواست آهنگساز تغییر کرده است!
بفرموده عمل شد و عرض کردیم:
- چشم!
خلاقیّتاش با فورانی نبوغآسا و غیرقابلِ کنترل همراه است و بدیهی است برای ما عوام، همراه شدن با او سخت است. سختِ دلپذیر است.
از آقای پژمان بیاغراق هرگز دروغ نشنیدهام. همیشه راست میگوید. نظرش هرچه باشد، صادقانه بیان میشود. ندیدهام از سرِ مردمداریِ دروغین و ریاکارانه [که یکی از زشتترین صفاتِ جامعه ما است] حرف و نظرش را عوض کند یا نگوید یا پنهان کند. کاری را که دوست داشته باشد، با کمالِ میل و بیهیچ منّت انجام میدهد. کاری را که دوست نداشته باشد، با هیچ «من بمیرم-تو بمیری» گردن نمیگیرد.
بر خلاف بسیاری، در عالَمِ استادی از شاگرداناش هیچ توقعی، هیچ توقعی، باز هم به تکرار مینویسم: هیچ توقعی ندارد. اگر از سرِ وظیفه، کاری بسیار کوچک برایش انجام بدهی، برای مثال فرض کن با اتومبیل بروی به دنبالاش و با هم به جایی بروید که نه فقط به او که به هر دوی شما مربوط است، جوری تشکر میکند که بهراستی شرمنده میشوی. اینها به ظاهر موضوعاتِ کوچکی است امّا نوشتنشان را در این روزگار -که هر معلّمی خود را قطبِ شاگرداناش تلقّی میکند- وظیفه میدانم که درس باشد.
از سخن گفتن دربارهی خودش بیزار است. نه از سرِ فروتنیِ دروغین [که یکی از نفرتانگیزترین صفاتِ ما است] بلکه بهراستی از این که جلبِ توجّه بکند، بدش میآید. سه سالِ پیش خواستم در یک گفتوگوی طولانی، خاطراتاش را کتاب کنم. چهار جلسه، هر جلسه سه چهار ساعت با هم نشستیم و حرفهایی زد معرکه، بعد ناگهان در جلسهی پنجم گفت:
- ولاش کن! از اینکه دربارهی خودم حرف بزنم، خوشام نمیآید.
آنجا بهجُز من و او کسی نبود. فروتنیِ دروغین نمیکرد. واقعاً از اینکه داشت دربارهی خودش حرف میزد، ناراحت بود. کِیف کردم. کار را به احترامِ خواستهاش رها کردم و آمدم بیرون.
در چهارمین جشن سالانهی موسیقی ما، حمید منبتی زنگ زد که:
- مانی! میخواهیم برای آقای پژمان بزرگداشت بگیریم.
گفتم:
- بگذار بپرسم ازش.
پیغام را بُردم. گفت:
- نه بابا! مُد شده احمدِ پژمان! تشکر کن بگو نه!
از این که زیر نور باشد، بیزار است. برعکسِ خیلیها. پیغام را به حمید رساندم. گفت:
- پس بگو لااقل بیاید یادبود کیهانِ کلهر را بدهد.
پیغام را دوباره رساندم. گفت:
- چه کارِ خوبی! حتماً و با کمالِ میل میآیم.
آمد هم یادبود آقای کلهر را داد و هم بابت «دیورتیمِنتو» جایزهی بهترین آلبومِ موسیقیِ کلاسیک را به خانه بُرد. میدانستم که اگر بگویم برندهی جایزه است، نخواهد آمد. بینظیر است. وارسته. در اوج نبوغ و خلاقیت، فروتن. آقا به تمامِ معنی و نابغه.
دوستاش دارم، نه فقط به این دلیل که استادم بوده که بوده و رهین منّتاش هستم تا هستم؛ بل بیش از آن دوست دارماش که فارغ از موسیقی، در روزگاری که انسانیت بدل به خاطرهای محو شده، او همچنان یکی از بهترین انسانهایی است که میشود سراغ کرد.
تولدت مبارک آقای من! عمرت دراز باد. ایدون باد. ایدونتر باد.
منبع:
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : پنجشنبه 21 تیر 1397 - 19:20
افزودن یک دیدگاه جدید