به بهانه بداهه نوازی پیانوي بهنام ابوالقاسم
احساس بی بدیلِ با هم بودن
[ فردین خلعتبری - آهنگساز ]
حتی برای لبخند تو و بغض من زمان مشترکی است. و حتی برای هوشیاریِ فرزانگان و خوابِ خرگوشان. حتی، زمان بیشماره و زمان به شماره یکی است.
عبور سهل مستانه پروانهها،در شیب گلهای کوهستان، منِ غافل و توِ عاقل را در یک قدح میگذارد این زمانهي بازیگوش. و گوش و هوش را همراهی نشاید، مگر به چشمِ مستِ عابر پیاده مدهوش ِزمانه.
با چشمهای بسته میشمارد و با چشمهای باز. به ثانیه و بیثانیه میشمارد و گوش میدهد عبور زمان را از پس سکوت دیوانگان. میشنود
.
حتی زمانِ خیالِ عابر، با خنیایِ دوره گرد ، یکی است.
هوشیاری نه فصل است و نه حادثه.
هوشیاری ، مضرب زمان است و آدم .
آهنگ است و هم آهنگی . احساس بی بدیلِ با هم بودن ، حتی اگر نه شبیه هم ، همگون زیست .
بنواز .
صدای دستهایت، کسی را به بعدترها میبرد. به آرزوهای نهان.
و کسی را به کوچه پر از نگاههای شرمگین نوجوانی . به انتظار آمدنش شاید. به گونههای سرخ و گامهایی سست. به جهانی به وسعت موهای بافتهاش.
صدای دستهایت ، کسی را به اشکال معادلات چند مجهولی میبرد و کسی را به قبرهای هم شکل که فقط از یکی مادرش را میبوید و کسی را به تحلیل درجه گامی که در آنی و چگونگی چند صداییات.
و آنکه صدای این دستها را انکار میکند ، یا کر است و یا زمانش گم شده است یا گمانش مخدوش است. اگر لحظهای دم بدهد ، صدای هق هقش شنیدنی است.
مثل موسیقی
.
نمی دانم صدای دستهایت، تو را کجا میبرند؟ به کدام خاطر پریشان و یا کدام ساحل با کدامین نقشِ ماسهای؟ نمی دانم دستهایت، محو کدام عبورند ؟ نمیدانم این صدا از کجا میآید. نمیدانم حتی میدانی یا نه ؟
بنواز و یقین بدار که نتهایت ، پیش از اینکه مال تو باشند، قباله خاطر منند. با چشمهای باز. با چشمهای بسته
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : چهارشنبه 7 مرداد 1394 - 08:49
افزودن یک دیدگاه جدید