
برای پسری که به معنای واقعی کلمه «خوب» بود
دلمان برایت تنگ میشود، مرتضی

داریوش شهریاری
[ روزنامهنگار و ترانهسرا ]
موسیقی ما - از دست دادیمش. ذره ذره جلوی چشممان آب شد و دست آخر پَرکشید.
همگی بغض داریم و رخت عزا پوشیده ایم اما خودش، خودِ بزرگ و آسمانی و فوقالعادهاش، بیش از همه عذاب کشید و البته خم بر ابرو نیاورد. همین اواخر که روی تخت بیمارستان بهمن دراز کشیده بود و با این سرطان لعنتی میجنگید، حرف از کنسرتهای آتیاش میزد. آخر باید به تورنتو میرفت و برای هموطنانش میخواند اما...
مرتضی خیلی مَرد بود. این را امروز که چشمم خیسِ غم پرواز ابدیاش است، نمیگویم. همواره گفتهام و نوشتهام که مرتضی اصلاً یک موجود زمینی نبود. او همیشه از همه ما یک قدم جلوتر بود و آنقدر دلش آسمانی شده بود که پستیها و کوچکیهای زمین را نمیدید و برایشان غصه نمیخورد.
راستش را میخواهید بدانید؟ اردیبهشت ماه که به منزلش رفتم و 2-3 ساعتی مفصلاً و یک دل سیر با او گفتگو کردم، چیزی را متوجه شدم که تا به امروز نه آن را نوشتهام و نه به رویم آوردهام.
آن روز هنگامی که دوستانه و خارج از مبحث گفتگو، مشغول صحبت بودیم، از بیماریاش و روحیه عجیبش پرسیدم. جوابهایی داد و البته گفت: «طول زندگی مهم نیست. مهم عرض آن است. شاید من فردا نباشم اما چه خوب یادگاریهایی از من بماند که همه از آن به نیکی یاد کنند. حالا این یادگاری میخواهد آهنگهایم باشد یا اعمالم».
آنجا احساس کردم شاید مرتضی آخر قصهاش را میداند. میداند که شاید فرصت زیادی ندارد اما اصلاً دوست ندارد که مثل آدمهای ضعیف، به کنجی بخزد و به انتظار مرگ بنشیند.
آن روز یقین پیدا کردم که او چند پله جلوتر از همه ما و دوستانش، عاقبت قصه را خوانده است البته این هرگز به این معنا نیست که مرتضی امید نداشت. تردید نکنید که مرتضی بیش از همه، امیدوار و مثبت نگر بود و تا آخرین ثانیه هم جنگید و همین امیدواری بود که یک بیمار سرطانی مرحله چهار را تا این حد سرپا نگه داشت. گویی خداوند میخواست ستاره بزرگ و شریف ما، در آخرین ماههای حیاتش گوشهای از حقش را در موسیقی بگیرد. وشکر خدا که دست کم قدری از آنچه لیاقت آن را داشت، دید و چشید.
القصه آن روز که احساس کردم، مرتضی سرنوشت را «پیشخوانی» کرده است، بیشتر به بزرگواریاش ایمان آوردم و با خود گفتم من اگر جای مرتضی بودم و میدانستم بیماریام تا چه حد پیشرفته و خطرناک است. چه رفتاری میکردم؟ آیا میتوانستم همانند او، دست روی زانوهایم بگذارم و بلند شوم و به عشق مردمم، درد و قرص و آمپول و شیمی درمانی و... به جان بخرم و روی استیج با همه توان بخوانم؟
باور کنید پاسخی برای خودم نداشتم...
یکی- دو هفته پس از آن گفتگو، مرتضی در تهران کنسرت داشت. محبت کرد و برایم بلیت فرستاد. برادرش مصطفی با من تماس گرفت و بلیتها را به دستم رساند. آن شب راهی سالن میلاد شدم و به تماشای برنامهاش نشستم. واقعاً فوقالعاده بود. این را واقعاً از ته دلم میگویم. بینظیر خواند و جدا از اجرای زندۀ عالیاش، یک صحنه گردان حرفهای بود. میدانست کجا شوخی کند، کجا جدی باشد و خلاصه یک ستاره کامل بود.
فردایش با مهدی کرد رفیق و مدیر برنامه مرتضی تماس گرفتم. به او گفتم که بیاندازه از اجرای مرتضی لذت بردهام و البته از مهدی درباره شرایط جسمی مرتضی سوال کردم. مهدی حقیقت را همان روز به من گفت اما هم خودش و هم همه دوستان مرتضی و هم البته ما به دنبال یک «معجزه» بودیم تا مرتضی را برایمان نگهدارد.
به باور من همین که مرتضی تا به امروز سرپا ایستاد و خواند و خاطره ساخت، خودش «معجزه» بود. شاید باور نکنید اما روز اولی که دکترها خبر بیماری مرتضی را به دوستانش دادند، صحبت از نهایت 3-4 ماه میکردند اما این پسر نزدیک به یکسال تمام جنگید و هرگز قدمی پس نرفت.
مرتضی به معنای واقعی کلمه «شریف» بود. «آرام» بود و آرامش بخش و البته سرشار از انرژی مثبت و حتی در روزهای آخر که بیماری تمام جسماش را تسخیر کرده بود، اشک نریخت و از هیچ چیز گلایه نکرد. توکلش تنها و تنها به خداوند بود و بس و چندین بار این جمله را از زبانش شنیدم که میگفت: راضیام به رضای خدا.
طبیعتا هر هنرمندی که از دست می رود، همه از خوبی هایش می گویند اما باور کنید که مرتضی، موجودی فراتر از «خوب» بود و اگر همه رفقایش از خوبی او میگویند، عین حقیقت است.
میدانم خیلی پراکنده نوشتهام و پریشان. اما برمن ببخشید که مثل بسیارانی دیگر، حال و روز مناسبی ندارم و بغض گلویم را خراش میدهد.
مرتضی از آن دست آدم هایی است که هرگز نمی شود فراموشش کرد. چرا که جدا از آثارش، میراث بزرگی چون صبر و ایستادن در برابر سختی ها را به یادگار گذاشته است دل همه ما برای مرتضی و خوبیهایش تنگ میشود.
روحش شاد و نام و یادش تا همیشه ماندگار
منبع:
اختصاصی سایت موسیقی ما
تاریخ انتشار : شنبه 24 آبان 1393 - 09:01
افزودن یک دیدگاه جدید