موسیقی ما - جواد رهبر:
عشق من بهسان سکوت سخن میگوید
بیهیچ آرمان یا خشونتی،
نیازی نیست بر زبان آورد که وفادارست،
با این همه صادق است چون یخ، چون آتش.
مردم گل سرخ در دست دارند،
برای وعدههایشان ساعت تعیین میکنند،
عشق من بهسان گلهایی میخندد،
که والنتاین هم نمیتواند برایش بخرد.
در مغازههای صد تومنی و ایستگاههای اتوبوس،
مردم از روزگار سخن میگویند،
کتاب میخوانند، نقل قولهای آن را تکرار
و نتیجهگیریهایشان را بر دیوار رسم میکنند.
برخی از آینده میگویند،
عشق من به آرامی سخن میگوید،
نیک میداند هیچ موفقیتی به پای شکست نمیرسد
و اینکه شکست هیچ موفقیتی نیست.
شنل و دشنه تاب میخورند،
خانمها شمعها را روشن میکنند.
در جشن سوارکاران،
مهرهٔ پیاده هم باید کینه بورزد.
تندیسهای چوب کبریتی
در هم فرو میپاشد،
عشق من چشمکی میزند، نگران نیست،
بیش از آن میداند که وارد مناظره و قضاوت شود.
نیمه شب پل بر خود میلرزد،
طبیب دهکده قدم میزند،
دخترانِ اقوامِ بانکداران جویای کمالاند
و پذیرای تمامی هبههای مجوسان.
باد دیوانهوار زوزه میکشد،
سرما و باران در شب جاریست،
عشق من به غُرابی میماند
نشسته بر پنجرهٔ اتاقم با بالی شکسته.
افزودن یک دیدگاه جدید