مردمان عجیبی هستیم ما پارسیان نسل جدید
روزی تیم های ملی مان را مثل دیشب و جمعه شب چنان حمایت میکنیم که فرنگیان مجهز به تیم روانشناسی ورزشی وا میمانند و روزی دیگر تیم ملی فوتبالمان را درست در لحظاتی که نیاز به حمایت دارد هو میکنیم.
در قضاوت هایمان، در عشق و دوست داشتن هایمان، در هواداریمان از هنرمندانمان چنان آلوده به افراط و تعصبیم که در زیر پوشش طرفداری از هنرمندی خاص به ریشه تاریخ فرهنگمان میزنیم.
به تبع سنم و شغل معلمی دانشگاه، فرزندان جوانم را که همه عزیزان منند به سکوت و احترام به هنرمندان کشورم دعوت میکنم و این چند سطر را مسدع میشوم که:
مهرجویی نازنین و چاووشی عزیزم هر دو از برگهای یک درختند عزیزانم ، نرنجانیمشان، یکی استادیست که کتاب تاریخ سینمای ایران با نام او آغاز میشود و چه در کشورمان و چه در فرنگ نوشتن از سینمای ما بی ذکر نام او ممکن نیست و دیگری جوان خوش صدا و هنرمندی خوش آتیه..
کل نوشته های شما عزیزانم را خواندم و افسوس خوردم که هیچکس ..و به راستی هیچکدام اشاره ای به سرانجام تلخ فیلم سنتوری نکرده اید من میگویم:
سنتوری برای سازندگان آن و خصوصا کارگردان و تهیه کنندگانش هیچ نداشت جزحسرت، جز زیان و خسارت و دق مرگی تهیه کننده آن و افسردگی کارگردانش.. لطفا به یاد بیاوریم
اگر امروز بهرام رادان عزیز میگوید که هروقت مهرجویی مرا بخواهد بی هیچ شرطی در خدمتش خواهم بود برای این است که به یاد می آورد و درضمن حق شاگردی استاد به جا می آورد. آیا خودش را کوچک میکند؟ به نظرم نه…
عزت الله انتظامی ، کلاس متحرک و زنده بازیگری کشورمان همین چند روز پیش میگوید آرزویش بازیگری دوباره برای مهرجویی و کیمیاییست. آیا او کوچک میشود؟ نه، بزرگان جامعه هنریمان به گفتار جوانی چون شما و معلمی چون من کوچک نمیشوند. این ما هستیم که برگی از درخت فرهنگی مان را پژمرده میکنیم.
حال بعد از داستان غم انگیز سنتوری کارگردانش قصد ساخت ادامه آن را دارد ، چه خوب اگر که چاووشی باز هم باشد که شخصا او را از همین فیلم شناختم. ولی اگر نشد (که آرزو میکنم بشود) این دو هنرمند را نیازاریم که این بناییست که معمارش داریوش است و اوست که میداند چه باید بسازد و چگونه بسازد با بتون بسازد یا با آهن، دلباز بسازد یا دلگیر.
اگر استادی از شاگردش رنجیده خاطر شود و درد دلی کند، از خیرخواهان استاد و جوان انتظار آب است بر آتش نه هیزم خشک. مرهمی بیاورید با محبت و عشق و بدانید دراین دنیا دکتر و مهندس و ..زیاد است ولی هنرمند نه. خداوند هنر را فقط به کسانی میدهد که بسیار دوستشان دارد پس هوایشان را داشته باشیم، هنرمندانمان حساسند آزرده شان نکنیم، بگذاریم که باز برایمان بزایند از جانشان: قصه ای دیگر، تابلویی دیگر، نغمه ای دیگر
Dr Faramarz A
UCLA
مردمان عجیبی هستیم ما پارسیان نسل جدید
روزی تیم های ملی مان را مثل دیشب و جمعه شب چنان حمایت میکنیم که فرنگیان مجهز به تیم روانشناسی ورزشی وا میمانند و روزی دیگر تیم ملی فوتبالمان را درست در لحظاتی که نیاز به حمایت دارد هو میکنیم.
در قضاوت هایمان، در عشق و دوست داشتن هایمان، در هواداریمان از هنرمندانمان چنان آلوده به افراط و تعصبیم که در زیر پوشش طرفداری از هنرمندی خاص به ریشه تاریخ فرهنگمان میزنیم.
به تبع سنم و شغل معلمی دانشگاه، فرزندان جوانم را که همه عزیزان منند به سکوت و احترام به هنرمندان کشورم دعوت میکنم و این چند سطر را مسدع میشوم که:
مهرجویی نازنین و چاووشی عزیزم هر دو از برگهای یک درختند عزیزانم ، نرنجانیمشان، یکی استادیست که کتاب تاریخ سینمای ایران با نام او آغاز میشود و چه در کشورمان و چه در فرنگ نوشتن از سینمای ما بی ذکر نام او ممکن نیست و دیگری جوان خوش صدا و هنرمندی خوش آتیه..
کل نوشته های شما عزیزانم را خواندم و افسوس خوردم که هیچکس ..و به راستی هیچکدام اشاره ای به سرانجام تلخ فیلم سنتوری نکرده اید من میگویم:
سنتوری برای سازندگان آن و خصوصا کارگردان و تهیه کنندگانش هیچ نداشت جزحسرت، جز زیان و خسارت و دق مرگی تهیه کننده آن و افسردگی کارگردانش.. لطفا به یاد بیاوریم
اگر امروز بهرام رادان عزیز میگوید که هروقت مهرجویی مرا بخواهد بی هیچ شرطی در خدمتش خواهم بود برای این است که به یاد می آورد و درضمن حق شاگردی استاد به جا می آورد. آیا خودش را کوچک میکند؟ به نظرم نه…
عزت الله انتظامی ، کلاس متحرک و زنده بازیگری کشورمان همین چند روز پیش میگوید آرزویش بازیگری دوباره برای مهرجویی و کیمیاییست. آیا او کوچک میشود؟ نه، بزرگان جامعه هنریمان به گفتار جوانی چون شما و معلمی چون من کوچک نمیشوند. این ما هستیم که برگی از درخت فرهنگی مان را پژمرده میکنیم.
حال بعد از داستان غم انگیز سنتوری کارگردانش قصد ساخت ادامه آن را دارد ، چه خوب اگر که چاووشی باز هم باشد که شخصا او را از همین فیلم شناختم. ولی اگر نشد (که آرزو میکنم بشود) این دو هنرمند را نیازاریم که این بناییست که معمارش داریوش است و اوست که میداند چه باید بسازد و چگونه بسازد با بتون بسازد یا با آهن، دلباز بسازد یا دلگیر.
اگر استادی از شاگردش رنجیده خاطر شود و درد دلی کند، از خیرخواهان استاد و جوان انتظار آب است بر آتش نه هیزم خشک. مرهمی بیاورید با محبت و عشق و بدانید دراین دنیا دکتر و مهندس و ..زیاد است ولی هنرمند نه. خداوند هنر را فقط به کسانی میدهد که بسیار دوستشان دارد پس هوایشان را داشته باشیم، هنرمندانمان حساسند آزرده شان نکنیم، بگذاریم که باز برایمان بزایند از جانشان: قصه ای دیگر، تابلویی دیگر، نغمه ای دیگر
Dr Faramarz A
UCLA