جشنواره ملی موسیقی خلاق
 
کنسرت قاف - فرهاد فخرالدینی
 
برنامه یاد بعضی نفرات
 
پنجشنبه 1 آبان 1393 - 16:31

به نام او

تقدیم به چاوشی و بچه های موزیک باران

همه باحالا

همه خوبا

کدام قله کدام اوج

منی که این همه کوهم از این جهان به ستوهم

حول و حوشِ دوازده دوازده و نیم شبِ چهارشنبه 16 مهر آلبوم جدید محسن چاوشی منتشر شد.البته منتشر شدن آلبوم کوچکترین توصیف،برای آن شب رویایی است که بهتر است بگذریم،اما چیزی که باید گفته شود این است که محسن چاوشی حول و حوش دوازده و نیمِ چهارشنبه شب 16 مهر، برای بار دوم متولد شد.تولدی که با آن چیزی که مرسوم است تفاوت ها دارد.

وقتی امیرِ موزیک باران قطعه ی دزیره را برای دانلود آپ کرد دل تو دلمان نبود که پس از تقریبا دو سال از منتشر شدن سیزده و سر آلبومی معروفش، محسن اینبار چه گلی به سرمان زده است.به هر حال هر طور که بود قطعه دانلود و پلی شد.

من معتقدم با تمام اتفاقاتِ خوبی که در دزیره افتاد، اما اگر روزی برسد که چاوشی خود تهیه کننده ی کارهای خود باشد امثال این کارها در آلبومش قرار نخواهند گرفت و البته دوست دارم بگویم که من دزیره را به عنوان سر آلبومی دوستش داشتم.

اتفاقات آن شبِ به تصور من رویایی تمامی نداشت و یکه تازش اَدمین های سایت موزیک باران بودند که به هر شکلی که بود می خواستد آلبوم در همان ساعتها هم منتشر شود.
قطعه ی دوم آلبوم که قبل از منتشر شدن پیش بینی می شد عامه پسند باشد،تمام پیش فرضها و پیش بینی ها را یک جا با هم شست و کنار گذاشت. قطعه ی قهوه ی قجری را هر چه قدر هم که در موردش گفته شود باز هم کم است،چون هر چه قدر هم که بگویید باز کم است،در خوشبینانه ترین حالتش هم فکر نمی کردم که روزبه شعری بسراید که ملودی چاوشی اینچنین بر آن سوار شود.ملودی و تنظیم بی نقص محسن و شعر فوق تصورِ روزبه یک قطعه ی کاملا دلچسب و البته متفاوت در کارنامه ی هنری آقای خاص ثبت کرده است.

من بی تو چیزی نیستم جز

پرده ی بی آفتاب جز

رختخواب کهنه و لیون آب،قرص خواب

آخ که این جز گفتنهای چاوشی در این قطعه چقدر دلنشین شده.

تفنگ سرپر پر اُبُهَت است چون یک تفنگ است و یک اُبهت،تفنگی که حتی با داغ دیدن و منزوی و فراری شدن هنوز هم اُبهت دارد،تفنگی که نباید به هیچ کس رحم کند،دلش برای زوزه ی گرگ هم ضعف می رود و این ضعف را چاوشی اُستادانه به رخ می شود.
تفنگ سرپر پر از نوستالژیست،پر از خاطره ،پر از حسِ تلخِ گفتن و شنیده نشدن،بودن و دیده نشدن و این تلخی با لحن جاودانه ی چاوشی بر قطعه قطعه ی وجودمان تاثیر می گذارد.

خواب قطعه ی ماورایی آلبوم محسن است.شک نکنید خواب قلبِ پاروی بی قایق است.و مطمئن باشید که محسن حتی در چینش قطعات آلبوم به محور قرار دادن قطعه ی خواب واقف بوده است و به قول خودش هیچ چیز بدون برنامه نیست.

لبخند زد و دستامو گرفت اَما توی خواب

فردا نشده بیدار شدم،بیدار و خراب

عکسش روی میز باز اَز توی قاب بیرون اومد و

دستامو گرفت باهم دوباره رفتیم توی قاب

تصویری که صفا برای مخاطبین مصور می کند در عینِ رمزآلود بودن بسیار شفاف و دقیق است و به نظرم صفا در این قطعه حجت را بر چاوشیستها تمام کرد.او در این قطعه همه کار کرد و نشان داد که اِنتقادها به او از بیخ و بُن محلی برای اِعراب ندارد.
اَما نکته ای که به ضمِ حقیر باید به آن اشاره شود تنظیم بسیار هنرمندانه ی جمالفرد است که اتفاقا از کشفیات محسن چاوشیست.مشخص نیست چقدر محسن و اَمیر درباره ی ملودیِ این قطعه و به خصوص شعرش با هم صحبت کردند،
اَما چیزی که مشخص است خروجیِ این همکاری و همفکریست که به نظرم برترین قطعه ی آلبوم است، آن هم با اختلاف بسیار بالا و البته حسرتی که پس از شنیدن این کار بر قلبم چمبره می زند نبود رسانه ای برای منتشر کردن کلیپی برای این اَثر بسیار قدرتمند است.

قطعه ی ششم آلبوم جدید چاوشی به نظرم فقظ و فقظ برای چاوشیستها در نظر گرفته شده است و به شدت معتقدم افرادی که چاوشی گوش کنِ حرفه ای نیستند، قطعا این نوع موسیقی را پس می زنند،و البته شاید خیلی ها هم آن را کاملا یکنواخت قلمداد کنند.اما همانطور که گفته شد من فکر می کنم که این قطعه برای چاوشیستها در نظر گرفته شده و به نظرم برگِ برنده ی این قطعه نه تنظیم و نه شعر بلکه ملودی و لحنِ خوانشِ منحصر به فرد چاوشیست.
چاوشی در این قطعه غمگین است و با چاوشی جز و دزیره و حتی کلنجار متفاوت است،همان چاوشییست که هر چیزی که سر راهش باشد را با خاک یکسان می کند،آری چاوشی در این قطعه با هیچکس شوخی ندارد. آنجایی که می گوید یکی بختک شده اُفتاده رو سینم را به یاد بیاورید، نفس کشیدن را غیر ممکن می کند.
گلو پاره می شود آنجایی که می گوید: یه بالن با یه طناب از گلو پاره و چقدر جذاب،جذابیت زندگی را در اُمیدِ یک اعدامی به زندگی به رخ میکشد و البته صفا بار دیگر نشان داد که دایره ی تشبیهاتش تمام شدنی نیست!

گلاب (یک خونه ی کوچیک) متفاوت ترین ترانه ی آلبوم است و پس از شنیده شدن یک جور حسِ خُنکی در زیر پوستمان جوانه می زند.

انگار چاوشی در وسط یک کوهستان گیر اُفتاده باشد و در میان برف و سرما بزند زیرِ آواز.

یک خونه ی کوچیک قصه ی بهانه گیری ها و ناز کشیدن های بک طرفست،قصه ای که مجنون پس از شکستن دلش نه عاشق شد نه دوست،سفره ی دلش را هم برای هیچ کس باز نکرد تا آن جا که عجل مهلتش نمی دهد و جانش را می گیرد،آنجاست که لیلیِ سنگدلِ این روزهایمان به دیدنش می رود تا برای مجنون چراغی برای تاریکی شبش باشد،اما این خبرها نیست و لیلی گلاب به دست، سحر نشده هوای رفتن می کند.

من با این قطعه حس و حالِ عجیبی داشتم و دارم .چاوشی یک دیوانه ی بالفطرست و مارا هم دیوانه کرده است.

چاوشیِ کلنجار کلافه است.کلافگی در کلمه به کلمه خواندنش مشخص است و اگر چه می شد روی شعر یک ملودیِ سوزناک را پیاده کرد،اما چاوشی ترجیحش بر این ملودی بوده که ماحصلش به نظرم متفاوت ترین ملودیِ دوران کاری اوست.
قطعه ی کلنجار من را به یاد قطعه ی ادامه بده ی رضا یزدانی می اندازد،نمی دانم چرا؟ شاید به هم هیچگونه ربطی هم نداشته باشند اما من وقتی برای اولین بار این قطعه را شنیدم ناخودآگاه یاد فضاسازیِ یزدانی در ادامه بده افتادم.
به هرحال معتقدم چاوشی در کلنجار یک چاوشی کلافه و بی حوصله است که حتی حوصله ی خواندن هم ندارد و البته معتقدم که این قطعه نیاز به زمان دارد تا کامل جا بیفتد.

محسن چاوشی +کوشان حداد+حسین صفا=یوسف

سه اسمی که هر کدامشان در حیطه ی کاری خویش خدایی می کنند.
سه عنصری که همکاریشان در سالهای پیش منجر به خلق دنیایی به نام قطار شد.
حالا این بار به دنیای یوسف کوچ کرده اند تا بتوانند آفتاب را به آسمان او هم ببرند.

می شود در مورد یوسف مطالب زیادی نوشت،اما من می خواهم از حسم بنویسم.
من با هر بار پلی کردنِ این قطعه، چشمهایم را می بندم و سفر می کنم به دیار یوسف،همراه با او در چاه می نشینم گوش می دهم به درد دلش ،گریه می کند و به من می گوید چشمم به هرچی که می دید بی اعتماد تر میشد، از همان کوچکی همه و همه من را باعث سر درد و درد سرشان می دانستند،اگر شترشان سر صبح سر ناسازگاری با آنان را داشت مقصرش من بودم،اگر گندمی برای ساییدن و تبدیل شدن به نان وجود نداشت من مقصر بودم.اگر برادرانم هر روز صبح مجبور بودند برای کاری بیرون بروند من مقصر بودم.
حالا هم که اینجا در تهِ این چاه گیر اُفتاده ام، نه به تو بلکه به دلم می گویم: روح بزرگم دیدی همان حرفِ من شد، دیدی دنیا چقدر کوچیکه.
آری دنیا خیلی کوچیکه نبیِ خدا.
یوسف فرای آلبوم جدیدِ چاوشیست،قطعه ایست که تاریخ مصرف نخواهد داشت.

تا زمانی که گوشی برای شنیدن وجود داشته باشد،یوسف زنده خواهد بود.

وصیت آخرین تیری است که از کمان چاوشی پرتاب می شود.
تیری که یک تفاوت بزرگ با سایر تیرها دارد و آن این است که بدون واسطه و مستقیم قلب را نشانه رفته است.
وصیت نامه ی چاوشی از خیلی وقتها قبل تر بر سر زبانها اُفتاد،اما به هر دلیلی که بود منتشر نشد و امروز به عنوان تیر خلاص چاوشی در آلبوم منتشر شده است.

من به شخصه اگر حق انتخابی داشته باشم در کارهای محسن، این نوع قطعات را بیشتر ترجیح می دهم،ولی اگر بخواهم زیاد در این قضیه مانور دهم شاید به همان واپسگراها ملقب شوم.

به طور کلی در یک جمله می توان گفت چاوشی در وصیت همان چاوشی مطلوبِ من است،چاوشیی که برای رساندنِ منظورش به حاشیه نمی رود، در حرف زدنش از این شاخه به آن شاخه نمی پرد،همان چاوشیی قاطعیست که یک زمان توبه می کند،یک زمان کم تحمل است،یک زمان برای مادرش می خواند و حالا هم که وصیت کرده است.

چاوشی در وصیت شنیدنیست.

مسیر چاوشی رو به پیشرفت است،من با شنیدن پاروی بی قایق این روزها به این باور رسیدم که کار سایر موزیسینهای کشورمان با تمام احترامی که برایشان قائلم،ولی حس می کنم یک نوع بچه بازیست.
مخاطبین تا کی می خواهند شعرهایی کلیشه ای با ملودی های پوسیده و تنظیم های نخ نما شده ی بازاری را گوش کنند.
به هر حال یک روز گوشِ مخاطبین از این همه تکرار خسته می شود و شاید آن روز محسن چاوشی و امثال ایشان خیلی بیشتر از امروزشان مورد حمایت قرار بگیرند.

دوست

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



افزودن یک دیدگاه جدید | موسیقی ما