صفا قلب منه. فقط به خاطر کتاب غزلیات حسین به نمایشگاه میرم.
یکی از غزلیات جدید حسین صقا:
ای تا ابد سنگ لحد! كافی ست با من متكای پر قو باش تا دشت از اين دست راهی نيست چاقوی ضامن دار! آهو باش
پاييز كی پيچيد بر شالم؟! پرواز كی افتاد از بالم؟! ای زندگی! از مرگ خوشحالم ای مرگ! آغازی پر از او باش
محكوم در من زيستن بودی با ساده لوحی مثل من بودی يك عمر"گاو مش حسن" بودی يك بار هم "آقای هالو" باش
بالا نمی رفتيم، چون روزی هر نردبانی استخوانی بود از استخوان هايم بيا پايين با شانه ام بازو به بازو باش
صبح است، كاش از اين تُرُشرویی يک خنده برگردی به خوشرویی در سفره ی صبحانه ام ای تلخ! يك جرعه چای قند پهلو باش
می شد كه چشمانت كه سگ دارند پا از دم اين گربه بردارند تو مثل سگ از گربه می ترسی يک عمر مثل موش، ترسو باش
من مو به مويت را كه می خوانم از نكته ای غافل نمی مانم حالا به چشمم خوب دقت كن با نكته ام نازک تر از مو باش
وقتی كه سنگی صد منی هستی از كفّه ام افتادنی هستی وقتی كه سنگی پنبه باش، اما وقتی ترازويی ترازو باش
هم تاک های مست تاكستان هم رعشه های نشئه در مستان هم بد خماری های ما پستان هم خمره های توی پستو باش
دروازه ی تاريک تهران كو؟ راهی از اينجا سوی سمنان كو؟ معمار اين شب های ويران كو؟ با خشت خشتت خانه ی او باش
با بی فروغی های نسلی، از آغاز فصلی سرد می آيم در گودی انگشت های من تا تخم بگذاری پرستو باش
من دوست دارم گريه كردن را پيش تو را، از گريه مردن را پيش تو بايد مرد، پس وقتی سر می گذارم بر تو زانو باش
حسین صفا
محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.
اطلاعات بیشتر در مورد فرمتهای متنی
آدرس پست الکترونیکی معتبر. تمامی پیامهای سایت به این نشانی ارسال خواهند شد. این آدرس در دسترس عموم قرار نخواهد گرفت و فقط در صورت تمایل شما، از آن برای دریافت کلمه عبور جدید یا برخی اخبار و اطلاعیهها استفاده میشود.
Enter your e-mail address or username.
Enter the password that accompanies your e-mail.
صفا قلب منه.
فقط به خاطر کتاب غزلیات حسین به نمایشگاه میرم.
یکی از غزلیات جدید حسین صقا:
ای تا ابد سنگ لحد! كافی ست
با من متكای پر قو باش
تا دشت از اين دست راهی نيست
چاقوی ضامن دار! آهو باش
پاييز كی پيچيد بر شالم؟!
پرواز كی افتاد از بالم؟!
ای زندگی! از مرگ خوشحالم
ای مرگ! آغازی پر از او باش
محكوم در من زيستن بودی
با ساده لوحی مثل من بودی
يك عمر"گاو مش حسن" بودی
يك بار هم "آقای هالو" باش
بالا نمی رفتيم، چون روزی
هر نردبانی استخوانی بود
از استخوان هايم بيا پايين
با شانه ام بازو به بازو باش
صبح است، كاش از اين تُرُشرویی
يک خنده برگردی به خوشرویی
در سفره ی صبحانه ام ای تلخ!
يك جرعه چای قند پهلو باش
می شد كه چشمانت كه سگ دارند
پا از دم اين گربه بردارند
تو مثل سگ از گربه می ترسی
يک عمر مثل موش، ترسو باش
من مو به مويت را كه می خوانم
از نكته ای غافل نمی مانم
حالا به چشمم خوب دقت كن
با نكته ام نازک تر از مو باش
وقتی كه سنگی صد منی هستی
از كفّه ام افتادنی هستی
وقتی كه سنگی پنبه باش، اما
وقتی ترازويی ترازو باش
هم تاک های مست تاكستان
هم رعشه های نشئه در مستان
هم بد خماری های ما پستان
هم خمره های توی پستو باش
دروازه ی تاريک تهران كو؟
راهی از اينجا سوی سمنان كو؟
معمار اين شب های ويران كو؟
با خشت خشتت خانه ی او باش
با بی فروغی های نسلی، از
آغاز فصلی سرد می آيم
در گودی انگشت های من
تا تخم بگذاری پرستو باش
من دوست دارم گريه كردن را
پيش تو را، از گريه مردن را
پيش تو بايد مرد، پس وقتی
سر می گذارم بر تو زانو باش
حسین صفا