اتفاقا این که موسیقی کلاسیک موزه ای است توهمی بیش نیست. اگر من این موسیقی را دوست ندارم به دیگران تعمیم ندهم. به نظر میرسد آقای بی نام و نشان اساسا مخاطب این دست از آثار نیست. پس نظر خود را همگانی فرض نکند.
ضمنا اینکه پاپ کارها راکرها و متال کارها در زندان سلاخی میشدند خود یکی از توهم هاست. چند درصد از این افراد سلاخی و زندانی شدند؟ و چند در صد در پول و ثروت غرقند؟ اتفاقا این موسیقی ها بیشتر سمبل بورژوازی اند. اتفاقا استعمار و امپریالیسم از طریق این موسیقی بیشتر فرهنگها فلج کرده و بصورت مصرف کننده و محتاج فرهنگ غربی در آورده. وقتی آلمان به سبب دیوانگی هیتلر به سمت تباهی رفت بعد ار جنگ برای این که روحیۀ ملی فلج شود آمریکا الویس پریسلی را بت جوانان آلمان کرد. همین اتفاق بعد از فروپاشی شوروی در روسیه و دیگر جمهوریهای تازه استقلال یافته افتاد که مایکل جکسون و مدونا بت نسل جوان شدند. پس با این حساب این موسیقی بیشتر وارداتی است. البته من مثل آقای بی نام و نشان همه را به یک چوب نمی رانم. ولی امثال پینک فلوید و ... در موسیقی راک قاعده نیستند استثناء هستند. حال یک عده معدود طرفدار لحن جدی تر و اگر منصف باشیم فرهیخته تر موسیقی کلاسیک هستند که اگر موزه ای بود فقط مختص سالنهای کنسرت با جمعیتی محدود می شد نه اینکه سی دی های آن مدام فروش رود و سالن را لبریز کند، شما با این هم مشکل دارید و می خواهیید این موسیقی در کشور ما از اساس نابود شود؟!
اینکه موسیقی کلاسیک سمبل فرهنگ بورژواییست توهمی دیگر است. به جز نامهایی که ستاره میشوند اکثریت قریب به اتفاق اهل موسیقی کلاسیک در دنیا را قشر متوسط و حتی پایین تر جامعه تشکیل میدهد. نمیشود ما چند مرفه و پولدار ایرانی را که برای پز روشنفکری به طرف این موسیقی میروند سمبل این تیپ موسیقی بدانیم. شما هیچ آهنگساز کلاسیکی را در دنیا نمی بینید که از طریق آهنگسازی گذران زندگی کند وناگزیر از تدریس نباشد. همۀ آنها هم آوانگارد کار نمی کنند که بگووییم به خاطر لحن موسیقیشان است. ابدا این گونه نیست. اکثر نوازنده ها که سالها برای نوازندگیشان زحمت کشیدند و اساسا بچگی نکردند و کودکیشان را با ممارست سپری کردند مجبورند برای گذران زندگی در ارکسترهای مختلف و حتی بعضی مواقع در مترو ساز بزنند. چقدر بی انصافی است که از روی عدم شناخت بگوییم نود درصد آنان در توهم به سر می برند! در دنیا مظلوم تر از این قشر وجود ندارد. در ضمن در ایران همۀ مخاطبین جزو قشر مرفه نیستند و برای پز روشنفکری طرف این موسیقی نیامده اند. این موسیقی در ساخت و اجرا زحمت زیادی را متحمل موزیسین می کند. با چند کلمه طومار این موسیقی را به هم نپیچیم. هیچ موسیقی ای هم قرار نیست جای موسیقی دیگر را اشغال کند.
هرچند هنر چیزی ورای سیاست است اما برای آقای بی نام و نشان چند نمونه تأثیرات سیاسی موسیقی کلاسیک را ذکر خواهم کرد که ایشان عدم شناخت خود را واقعیت نپندارد.
1.استقلال فنلاند از زیر یوغ ارتش تزار روسیه بیش از هر اعلامیۀ سیاسی توسط یک قطعۀ موسیقایی صورت گرفت: «فینلادیا» اثر سیبلیوس که پلیس تزار اجرای آنرا ممنوع کرد. موومان آخر سمفونی دوم سیبلیوس را ندای استقلال خوانده اند. نقش حضور سیبلیوس در فنلاند در حین جنگ جهانی اول را با نقش حضور گاندی در هند مقایسه کرده اند. و موازنۀ منفی حضور سیبلیوس را از نوع موازنۀ منفی گاندی وار دانسته اند.
2. برای ایشان که معتقد است موزیسین کلاسیک لباس شیک اش را در نمی آورد و نگران سرد شدن کافه اش است باید گفت که بعد از اپرای «لیدی مکبث» اثر شستاکوویچ که استالین شخصا آنرا محکوم کرد، در مطبوعات شوروی آهنگساز آن را به لجن کشیدند و با قتل و تبعید دوستان نزدیکش او را تهدید کردند و مدام او را در عذاب تهدید به تبعید و قتل نگه داشتند. آن هم برای کسی که با سمفونی اولش که در نوزده سالگی ساخته بود در تمام دنیا باعث سربلندی نام کشورش شده بود. همین تهدید ها باعث صرف نظر از اجرای سمفونی چهارم که یکی از شاهکارهای آهنگساز است و گم شدن پارتیتور آن شد. که در جایی که جان افراد تا این حد بی ارزش است یقینا گم شدن پارتیتور یک شاهکار جزو فرعی ترین مسائل قلمداد میشود.
3. بدترین محاصرۀ تاریخ را محاصرۀ لنینگراد در جنگ جهانی دوم توسط ارتش نازی دانسته اند. جدای از سرمای وحشتناک که حتی در روسیۀ سرد هم بی سابقه بود، که مردم به دلیل کمبود سوخت ناگزیر از سوزاندن کتاب، تابلوهای گران قیمت و پیانو(!) بودند، آذوقه هم پیدا نمیشد و در نانها آرد را با خاک اره مخلوط می کردند و به خاطر کمبود گوشت، از موش(!) تغذیه می کردند. در چنین موقعیتی یک سمفونی نماد مقاومت شد: «سمفونی لنینگراد» اثر شستاکوویچ. به طوری که منتقدی در آمریکا گفت ملتی که در اوج حرمان و بد بختی اش سمفونی میسازد، چنین ملتی را نمی توان شکست داد. این سمفونی تبدیل به آهنگ جنگ جهانی دوم و در اکثر کشورهای دنیا اجرا شد. گویند مردم داخل سالن از فرط هیجان به گریه افتاده بودند.
4. زمانی که هیتلر چکسلواکی را اشغال کرد جزو اولین اقدام های نازیها ممنوع کردن پوئم سمفونیک های اسمتانا از جمله «ملداوا» بود. چرا که خبر داشتند که این پوئم سمفونیک ها چه تأثیری در ایجاد روحیۀ ملی در مردم چک دارد.
5. نام وردی به مثابه فریاد مبارزه طلبی برای وطن پرستان ایتالیایی به خاطر استقلال وطنشان در آمده بود. شعار «زنده باد وردی» توسط مردم ایتالیا در در و دیوار شهر نوشته می شد.
6. سمفونی 9 بتهوون نماد صلح، برابری و برادری بود.
و نمونه های دیگر که کم هم نیستند.
در کجای تاریخ موسیقی راک و پاپ و متال چنین چیزی را پیدا می کنید که یک قطعه و حتی نام یک آهنگساز باعث استقلال و مقاومت شود؟
اتفاقا این که موسیقی کلاسیک موزه ای است توهمی بیش نیست. اگر من این موسیقی را دوست ندارم به دیگران تعمیم ندهم. به نظر میرسد آقای بی نام و نشان اساسا مخاطب این دست از آثار نیست. پس نظر خود را همگانی فرض نکند.
ضمنا اینکه پاپ کارها راکرها و متال کارها در زندان سلاخی میشدند خود یکی از توهم هاست. چند درصد از این افراد سلاخی و زندانی شدند؟ و چند در صد در پول و ثروت غرقند؟ اتفاقا این موسیقی ها بیشتر سمبل بورژوازی اند. اتفاقا استعمار و امپریالیسم از طریق این موسیقی بیشتر فرهنگها فلج کرده و بصورت مصرف کننده و محتاج فرهنگ غربی در آورده. وقتی آلمان به سبب دیوانگی هیتلر به سمت تباهی رفت بعد ار جنگ برای این که روحیۀ ملی فلج شود آمریکا الویس پریسلی را بت جوانان آلمان کرد. همین اتفاق بعد از فروپاشی شوروی در روسیه و دیگر جمهوریهای تازه استقلال یافته افتاد که مایکل جکسون و مدونا بت نسل جوان شدند. پس با این حساب این موسیقی بیشتر وارداتی است. البته من مثل آقای بی نام و نشان همه را به یک چوب نمی رانم. ولی امثال پینک فلوید و ... در موسیقی راک قاعده نیستند استثناء هستند. حال یک عده معدود طرفدار لحن جدی تر و اگر منصف باشیم فرهیخته تر موسیقی کلاسیک هستند که اگر موزه ای بود فقط مختص سالنهای کنسرت با جمعیتی محدود می شد نه اینکه سی دی های آن مدام فروش رود و سالن را لبریز کند، شما با این هم مشکل دارید و می خواهیید این موسیقی در کشور ما از اساس نابود شود؟!
اینکه موسیقی کلاسیک سمبل فرهنگ بورژواییست توهمی دیگر است. به جز نامهایی که ستاره میشوند اکثریت قریب به اتفاق اهل موسیقی کلاسیک در دنیا را قشر متوسط و حتی پایین تر جامعه تشکیل میدهد. نمیشود ما چند مرفه و پولدار ایرانی را که برای پز روشنفکری به طرف این موسیقی میروند سمبل این تیپ موسیقی بدانیم. شما هیچ آهنگساز کلاسیکی را در دنیا نمی بینید که از طریق آهنگسازی گذران زندگی کند وناگزیر از تدریس نباشد. همۀ آنها هم آوانگارد کار نمی کنند که بگووییم به خاطر لحن موسیقیشان است. ابدا این گونه نیست. اکثر نوازنده ها که سالها برای نوازندگیشان زحمت کشیدند و اساسا بچگی نکردند و کودکیشان را با ممارست سپری کردند مجبورند برای گذران زندگی در ارکسترهای مختلف و حتی بعضی مواقع در مترو ساز بزنند. چقدر بی انصافی است که از روی عدم شناخت بگوییم نود درصد آنان در توهم به سر می برند! در دنیا مظلوم تر از این قشر وجود ندارد. در ضمن در ایران همۀ مخاطبین جزو قشر مرفه نیستند و برای پز روشنفکری طرف این موسیقی نیامده اند. این موسیقی در ساخت و اجرا زحمت زیادی را متحمل موزیسین می کند. با چند کلمه طومار این موسیقی را به هم نپیچیم. هیچ موسیقی ای هم قرار نیست جای موسیقی دیگر را اشغال کند.
هرچند هنر چیزی ورای سیاست است اما برای آقای بی نام و نشان چند نمونه تأثیرات سیاسی موسیقی کلاسیک را ذکر خواهم کرد که ایشان عدم شناخت خود را واقعیت نپندارد.
1.استقلال فنلاند از زیر یوغ ارتش تزار روسیه بیش از هر اعلامیۀ سیاسی توسط یک قطعۀ موسیقایی صورت گرفت: «فینلادیا» اثر سیبلیوس که پلیس تزار اجرای آنرا ممنوع کرد. موومان آخر سمفونی دوم سیبلیوس را ندای استقلال خوانده اند. نقش حضور سیبلیوس در فنلاند در حین جنگ جهانی اول را با نقش حضور گاندی در هند مقایسه کرده اند. و موازنۀ منفی حضور سیبلیوس را از نوع موازنۀ منفی گاندی وار دانسته اند.
2. برای ایشان که معتقد است موزیسین کلاسیک لباس شیک اش را در نمی آورد و نگران سرد شدن کافه اش است باید گفت که بعد از اپرای «لیدی مکبث» اثر شستاکوویچ که استالین شخصا آنرا محکوم کرد، در مطبوعات شوروی آهنگساز آن را به لجن کشیدند و با قتل و تبعید دوستان نزدیکش او را تهدید کردند و مدام او را در عذاب تهدید به تبعید و قتل نگه داشتند. آن هم برای کسی که با سمفونی اولش که در نوزده سالگی ساخته بود در تمام دنیا باعث سربلندی نام کشورش شده بود. همین تهدید ها باعث صرف نظر از اجرای سمفونی چهارم که یکی از شاهکارهای آهنگساز است و گم شدن پارتیتور آن شد. که در جایی که جان افراد تا این حد بی ارزش است یقینا گم شدن پارتیتور یک شاهکار جزو فرعی ترین مسائل قلمداد میشود.
3. بدترین محاصرۀ تاریخ را محاصرۀ لنینگراد در جنگ جهانی دوم توسط ارتش نازی دانسته اند. جدای از سرمای وحشتناک که حتی در روسیۀ سرد هم بی سابقه بود، که مردم به دلیل کمبود سوخت ناگزیر از سوزاندن کتاب، تابلوهای گران قیمت و پیانو(!) بودند، آذوقه هم پیدا نمیشد و در نانها آرد را با خاک اره مخلوط می کردند و به خاطر کمبود گوشت، از موش(!) تغذیه می کردند. در چنین موقعیتی یک سمفونی نماد مقاومت شد: «سمفونی لنینگراد» اثر شستاکوویچ. به طوری که منتقدی در آمریکا گفت ملتی که در اوج حرمان و بد بختی اش سمفونی میسازد، چنین ملتی را نمی توان شکست داد. این سمفونی تبدیل به آهنگ جنگ جهانی دوم و در اکثر کشورهای دنیا اجرا شد. گویند مردم داخل سالن از فرط هیجان به گریه افتاده بودند.
4. زمانی که هیتلر چکسلواکی را اشغال کرد جزو اولین اقدام های نازیها ممنوع کردن پوئم سمفونیک های اسمتانا از جمله «ملداوا» بود. چرا که خبر داشتند که این پوئم سمفونیک ها چه تأثیری در ایجاد روحیۀ ملی در مردم چک دارد.
5. نام وردی به مثابه فریاد مبارزه طلبی برای وطن پرستان ایتالیایی به خاطر استقلال وطنشان در آمده بود. شعار «زنده باد وردی» توسط مردم ایتالیا در در و دیوار شهر نوشته می شد.
6. سمفونی 9 بتهوون نماد صلح، برابری و برادری بود.
و نمونه های دیگر که کم هم نیستند.
در کجای تاریخ موسیقی راک و پاپ و متال چنین چیزی را پیدا می کنید که یک قطعه و حتی نام یک آهنگساز باعث استقلال و مقاومت شود؟