گلم خوبم تمام هرچه دارم حیف که نمی توانم سر روی شانه هایت بگذارم و بگویمت که ممنونم اجازه دادی با تو درگیرغمت شم .. اما..
سلام...
همین اول قبل از هر حرفی گفتنی باید بگم گریه اگه امون بده! اینکه:سرت سلامت گل من...
وقتی پیچ های پی در پی مسیرهای خسته کننده راه را طی می کنم فقط صدای تو به من آرامش می دهد.عشق می دهد.شور می دهد.شعور می دهد. خستگی را لمس می کنم و سریع بدرقه اش می کنم به راهی که پیچ های قبلی را به آنجا فرستادم.پس به تو مدیونم و باید دینم را ا دا کنم.حتما!...
بله...نه عشقم من کم آوردم ولی با صدای تو که آرامش وجودم شنیدنش شده است طولانی ترین مسیرها برایم کوتاه شده است و چه خوب شد در این مسیر بودم تا بهتر در سکوت شکوه صدایت را احساس کنم وقتی که می خوانی:همه دروبش همه عارف جای عاشق پس کجاستو وقتی از سخت بودن می گویی که:چه قدر سخته که عشقت روبه روت باشه نتونی هم صداش باشی..وقتی...تا با هم هم صدا شویم و لبخند خدا را حس کنم و عاشقانه هایت را عاشقانه زیر لب زمزمه کنم تا خراب نشوم و عذاب نکشم از سردی ها بدون آنکه بدانم چه شده و تو با منی(او با من است) را باور کنم همانگونه که تو باور کردی و در لحظه هایم جاری کردی تا بخندم چون دنیا خنده دار است و غصه به جز خنده دوا ندارد و خدا دیدن لبخندش را روی لبهای بندگانش دوست دارد.بله.اینها همه از صدای تو و فکر تو و عشق تو در وجودم جاودانه شده و باز هم می خندم چون تو گفتی:وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه جی؟...بله من می دانم که تو نه نیستی و نه هستی و خسته ام از خیالات ولی با تو و صدای تو در آغوش خدا بودن را از خدا خواستم چون تو گفتی :توی آغوش تو دیگه تنها نیستم/هر نفس اسیر دست غمها نیستم...
من هم مثل تو آن دنیا را دوست نداشتم.اذیت می شدم.دنیایی که در آن برای شیر خسته موش هم یلی می شود و می غرد...دنیایی که دلال ها به دنبال دلخری باشند تا دلبری کنند را دوست ندارم...دنیایی که خسته شوم ار بس که چشمهایم بارانی شدند و ندانم که تا کی دلم فضای غصه را مهمان است..من هم مثل تو دنیای را دوست دارم که خدا با من است و کسی نمی گوید که عشق پاک زمینی بد است ...دنیایی که در آن احساس خوبی مثل خواب ناز و مثل یک نوازش در اوج نماز و حسی عجیب برای پر زدن و در دست های یک عشق پر پرزدن را بد نداند و اگر هم بد بداند من و تو بد می شویم حالا که خوبی بدی هاست....من همه مثل تو از آن دنیا بریده ام.باور کن.با پیراهن مشکی یا بدون پیراهن مشکی از این دنیا بار سفر بستن مهم نیست.مهم یک رنگ بودن و ساده بودن است برای لایق شدن به حضور در دنیایی که همه اش طلسم و ورد نیست و جای خوش دعا در آن محفوظ است.اما ما به مشکی دلخوشیم و دو رنگی ها رو بی خیال هستیم تا همیشه و تا ابد شعر شعار ماست و گله از عده ای که مشکی را رنگ غم می دانند نداریم جون ما مبتلای یک رنگی و سادگی رنگ عشقیم و پرچم عشق ما مشکی است و حالا یقین دارم که می شد در چشمهای تو گم شد وقتی در فکر فرار بودی!!
از چه به کجایش را نمی دانم اما می دانم که می دانی می خواهیم باشی تا دست در دست هم کلبه ای بسازیم به اندازه عشق...به اندازه آسمان.کلبه ای که تو بابای بارانش باشی چون تو وجودت مهربان است.مهربان مثل عبادت . می خواهی باور کنی یا نه می خواهیم باور کنیم هستی در رویای اینکه تو هم به ما دل بستی و نمی روی چون می دانی تو هم مثل ما کم میشوی.هم آغوش غم میشوی.شاید غصه رد شد و دلم راه و رسم این عشق را بلد شد و روزها گذشت و سالها گذشت و من عاشقت ماندم و نبودنت را صبوری کردم ولی حداقل مطمئنم که رفتنت صلاح ما نیست پس نرو...
پس نقطه سر خط تا تلگرافی نامه های عاشقانه را با رنگ عشق مشق کنیم و بنویسیم برای خدایی که عشق را آفرید که خدا یا با تو هستیم حواست کجاست؟
....حرف زیاد است و و قت کم و من عاجز از گفتن.شاید برای اینکه عادت کرده ام که پیش خودم دل ببندم!
اما آنچه مهم است این است که رنگ ما رنگ عشق. عشقمونم یه رنگ ....بعضی هاکه باید بدانند و بتوانند نقطه چین ها را پر می کنند و بعضی ها هم که نه خیالی نیست. چون آنها همان بعضی ها هستند که تو گفتی که می گویند که وهم است و حرف است ولی چون مبتلا نیستند نمی فهمند..چون نمی دانند حالا که باید بدانند این را که نه برای کسی که رفته از پیش ما و نه برای کسی که رفته از دنیای ما دیگه مشکی نمی پوشیم!...
باور کن که عاشقانه عاشقانه هایت را عاشقم و با شور در شعور احساست گم شده ام ولی با تمام این حرفها بی رحمانه نگاهت به دنیا و آدمها و هرآنچه در فکر و شعر و حس تو است را نقد می کنم تا یادت باشد و یادمان باشد که خدا خواست که این شد.....
گلم خوبم تمام هرچه دارم حیف که نمی توانم سر روی شانه هایت بگذارم و بگویمت که ممنونم اجازه دادی با تو درگیرغمت شم .. اما..
سلام...
همین اول قبل از هر حرفی گفتنی باید بگم گریه اگه امون بده! اینکه:سرت سلامت گل من...
وقتی پیچ های پی در پی مسیرهای خسته کننده راه را طی می کنم فقط صدای تو به من آرامش می دهد.عشق می دهد.شور می دهد.شعور می دهد. خستگی را لمس می کنم و سریع بدرقه اش می کنم به راهی که پیچ های قبلی را به آنجا فرستادم.پس به تو مدیونم و باید دینم را ا دا کنم.حتما!...
بله...نه عشقم من کم آوردم ولی با صدای تو که آرامش وجودم شنیدنش شده است طولانی ترین مسیرها برایم کوتاه شده است و چه خوب شد در این مسیر بودم تا بهتر در سکوت شکوه صدایت را احساس کنم وقتی که می خوانی:همه دروبش همه عارف جای عاشق پس کجاستو وقتی از سخت بودن می گویی که:چه قدر سخته که عشقت روبه روت باشه نتونی هم صداش باشی..وقتی...تا با هم هم صدا شویم و لبخند خدا را حس کنم و عاشقانه هایت را عاشقانه زیر لب زمزمه کنم تا خراب نشوم و عذاب نکشم از سردی ها بدون آنکه بدانم چه شده و تو با منی(او با من است) را باور کنم همانگونه که تو باور کردی و در لحظه هایم جاری کردی تا بخندم چون دنیا خنده دار است و غصه به جز خنده دوا ندارد و خدا دیدن لبخندش را روی لبهای بندگانش دوست دارد.بله.اینها همه از صدای تو و فکر تو و عشق تو در وجودم جاودانه شده و باز هم می خندم چون تو گفتی:وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه جی؟...بله من می دانم که تو نه نیستی و نه هستی و خسته ام از خیالات ولی با تو و صدای تو در آغوش خدا بودن را از خدا خواستم چون تو گفتی :توی آغوش تو دیگه تنها نیستم/هر نفس اسیر دست غمها نیستم...
من هم مثل تو آن دنیا را دوست نداشتم.اذیت می شدم.دنیایی که در آن برای شیر خسته موش هم یلی می شود و می غرد...دنیایی که دلال ها به دنبال دلخری باشند تا دلبری کنند را دوست ندارم...دنیایی که خسته شوم ار بس که چشمهایم بارانی شدند و ندانم که تا کی دلم فضای غصه را مهمان است..من هم مثل تو دنیای را دوست دارم که خدا با من است و کسی نمی گوید که عشق پاک زمینی بد است ...دنیایی که در آن احساس خوبی مثل خواب ناز و مثل یک نوازش در اوج نماز و حسی عجیب برای پر زدن و در دست های یک عشق پر پرزدن را بد نداند و اگر هم بد بداند من و تو بد می شویم حالا که خوبی بدی هاست....من همه مثل تو از آن دنیا بریده ام.باور کن.با پیراهن مشکی یا بدون پیراهن مشکی از این دنیا بار سفر بستن مهم نیست.مهم یک رنگ بودن و ساده بودن است برای لایق شدن به حضور در دنیایی که همه اش طلسم و ورد نیست و جای خوش دعا در آن محفوظ است.اما ما به مشکی دلخوشیم و دو رنگی ها رو بی خیال هستیم تا همیشه و تا ابد شعر شعار ماست و گله از عده ای که مشکی را رنگ غم می دانند نداریم جون ما مبتلای یک رنگی و سادگی رنگ عشقیم و پرچم عشق ما مشکی است و حالا یقین دارم که می شد در چشمهای تو گم شد وقتی در فکر فرار بودی!!
از چه به کجایش را نمی دانم اما می دانم که می دانی می خواهیم باشی تا دست در دست هم کلبه ای بسازیم به اندازه عشق...به اندازه آسمان.کلبه ای که تو بابای بارانش باشی چون تو وجودت مهربان است.مهربان مثل عبادت . می خواهی باور کنی یا نه می خواهیم باور کنیم هستی در رویای اینکه تو هم به ما دل بستی و نمی روی چون می دانی تو هم مثل ما کم میشوی.هم آغوش غم میشوی.شاید غصه رد شد و دلم راه و رسم این عشق را بلد شد و روزها گذشت و سالها گذشت و من عاشقت ماندم و نبودنت را صبوری کردم ولی حداقل مطمئنم که رفتنت صلاح ما نیست پس نرو...
پس نقطه سر خط تا تلگرافی نامه های عاشقانه را با رنگ عشق مشق کنیم و بنویسیم برای خدایی که عشق را آفرید که خدا یا با تو هستیم حواست کجاست؟
....حرف زیاد است و و قت کم و من عاجز از گفتن.شاید برای اینکه عادت کرده ام که پیش خودم دل ببندم!
اما آنچه مهم است این است که رنگ ما رنگ عشق. عشقمونم یه رنگ ....بعضی هاکه باید بدانند و بتوانند نقطه چین ها را پر می کنند و بعضی ها هم که نه خیالی نیست. چون آنها همان بعضی ها هستند که تو گفتی که می گویند که وهم است و حرف است ولی چون مبتلا نیستند نمی فهمند..چون نمی دانند حالا که باید بدانند این را که نه برای کسی که رفته از پیش ما و نه برای کسی که رفته از دنیای ما دیگه مشکی نمی پوشیم!...
باور کن که عاشقانه عاشقانه هایت را عاشقم و با شور در شعور احساست گم شده ام ولی با تمام این حرفها بی رحمانه نگاهت به دنیا و آدمها و هرآنچه در فکر و شعر و حس تو است را نقد می کنم تا یادت باشد و یادمان باشد که خدا خواست که این شد.....
و همچنان مشکی رنگ عشق است...
سرباز مشکی:فقط مشکی
یا علی..