متن ترانه
پر اندیشه شد جان کاووس کی
ز فرزند و سودابه ی نیک پی
کزین دو یکی گر شود نابکار
از آن پس که خواند مرا شهریار
نهادند بر دشت هیزم دو کوه
جهانی نظاره شده هم گروه
بیامد دو صد مرد آتش فروز
دمیدند گفتی شب آمد به روز
سیاوش سیه را به تندی بتاخت
نشد تنگ دل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همی برکشید
کسی خود و اسب سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون
چو او را بدیدند برخاست غو
که آمد ز آتش برون شاه نو
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و آب یکسان بود
یکی شادمانی بد اندر جهان
میان کهان و میان مهان
افزودن یک دیدگاه جدید