21 خرداد 1399
متن ترانه
چمدونمو ببندو منو راهی سفر کن
با یه دریا توی دستت تن این جاده رو تر کن
بگو شب رو خاطراتم تا خود سحر بباره
این ته یه ماجرا نیست ابتدای انتحاره
دلشکسته تلخ و غمگین، پر حس بی پناهی
دارم از این خونه می رم مقصدم سمت تباهی
دلشکسته تلخ و غمگین، پر حس بی پناهی
دارم از این خونه می رم مقصدم سمت تباهی
همه چی ساده شروع شد ما به هم دیگه رسیدیم
اونور آینه و شمعدون طرح خوشبختی رو دیدیم
اما ابر شک و تردید رو شب ما سایه انداخت
حرمت اینه شکست و دست من دست تو رو باخت
واسه با همدیگه بودن دستامون باید جدا شه
برای نجات این عشق یکیمون باید فدا شه
حالا دیگه تن خستم راهی جز رفتن نداره
این ته یه ماجرا نیست ابتدای انتحاره
دلشکسته تلخ و غمگین، پر حس بی پناهی
دارم از این خونه می رم مقصدم سمت تباهی
دلشکسته تلخ و غمگین، پر حس بی پناهی
دارم از این خونه می رم مقصدم سمت تباهی
دیدگاهها
قشنگ بود٬ ترانه اش هم که استاد گفته
چطور از ایشون چیزی قدیم نشنیده بودیم؟!
بد نیست
کار متفاوتی بود با این کارای آبکی الان خیلی فرق داشت
اين چه كاريه آخه نه شعر نه موسيقي خواننده بد نيست
افزودن یک دیدگاه جدید