یادی از استاد «تورج نگهبان» به بهانهی انتشار آلبوم «بر بام نغمهها»
نغمههایی که مرا بیبهانه به کرانهی دورِ خیال کشیدند
نغمههایی که مرا بیبهانه به کرانهی دورِ خیال کشیدند
فریبرزِ فرهنگمِهر
آهنگساز
موسیقی ما- چند هفتهای از انتشارِ آلبومِ «بربالِ نغمهها» میگذرد و باید یادکُنم از روانشاد استاد «تورجِنگهبان» که نامِ اثر را وامدارِ ایشانم وُ آن ترانهی روحپرور بر آهنگِ دشتیِ استاد «جوادِمعروفی»
«بگذار امشب پر بگشایم،
سرشار از آرزو، با شادی سویتآیم،
بگشا یکدَم بند از پایم،
تا که بر پایِ تو لحظهای چهرهسایم...»
از روزگارِ نوجوانی، نکتهای از استادِ ارجمند «بزرگِلشگری» بهخاطر دارم، که سببشد اغلب در نوشتنِ موسیقی، یا گِردِ داستانها بگردم، یا گِردِ کلام. ترجیحِ ایشان، در پرداختِ یک ایدهی موسیقایی، داشتنِ موضوع و داستان بود، چرا که به ذهنِ آهنگساز جهتداده و به موسیقیِ او ساختار و فرم میبخشد، و در لطف و پویایی، همانندِ روان بر پیکرِ آن است. و نامِ اغلبِ آهنگهای ایشان نیز، مانندِ آبشار، توفان، گُلفروش، نمنمِ باران، پرندهی رنگینپر، گویای داستانمحوریِ آنهاست.
البتّه این رویکردِ توصیفی، که در موسیقیِ غرب، پیشینه و دستهبندیها دارد، در موسیقیِ متداولِ ایران که بیشتر با کلام همراهاست، همواره بر دوشِ شعر بود، بهویژه پس از آغازِ تابلوسرایی در ترانهها، توسّطِ رحیمِ مُعینیِکرمانشاهی و خَلقِ آثاری چون آبشار، تاووس، تاک و برق وُ خرمن. امّا بههر روی این نگاه، میتوانست مایهی پرورشِ خلّاقیتِ آهنگساز و تنوّعِ کارِ وی، حتّی در تصنیفسازی شود.
من ایننکتهرا در کُنجِ ذهن داشتم و خود نیز چُنین میکردم. از جمله موسیقیِ «اِیوانِشب» در آلبومِ «بربالِنغمهها» با ترانهی «فربودِ بهمنی» در پردهای از منظومهی «ویس و رامین»ــِ فخرالدّیناسعدِ گرگانی سِیر میکُند. یا «فتنه» در آلبومِ «شاید روزی...» بر پایهی بخشی از منظومهی «همای وُ همایون»ــِ خواجویکرمانی شکلگرفت.
امّا پاییزِ ١٣٩۴که سوئیتِ ارکسترالِ بربالِنغمهها را مینوشتم، کار به گونهای دیگر رقمخورد. نغمهها، بیبهانه مرا به هر کرانهی دورِ خیال میکشیدند وَ مجذوبِ پیوندِ خود مینمودند. بَعد اندکاندک دریافتم این ملُدیها، هر یک عباراتِ جداگانهای بودند که در سالهای دور و نزدیک گهگاه در دفترهایم نوشتم و برخی را هم از یاد بردم. حال این پارههای از یاد رفته، از ناخودآگاهِ من سر برآورده، یکدگر را یافته، دستبهدستِهم در خیالِ من رقصانند وُ در کلّیتی نمایان. از این سرگذشت بهشوقآمدم، و اندیشیدم اگرچه برای این موسیقیِ بیکلام، موضوع و داستانی نداشتم، امّا این همدستیِ نوشتههای پراکندهی من، خود داستانیست. چه نامی برآن بگذارم؟
و یادِ ترانهی تورجِنگهبان در گلهایرنگارنگِ شمارهی ۵٢١ افتادم و این فرازِ زیبا:
«بربالِ نغمهها مینشانم ترا،
بر بامِ آسمان، تا شهرِ اختران میکشانم ترا...»
تاریخ انتشار : شنبه 23 مرداد 1400 - 13:51
افزودن یک دیدگاه جدید