به بهانه چهل وهشتمین سالروز درگذشت داوود پیرنیا
مرگ هنرمند پایان او نیست
شاهرخ تویسرکانی
[ نویسنده و روزنامهنگار ]
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
در آخر دورهی قاجار نادره مردی در سال 1279 در تهران پای به جهان گذاشت که با گذشت بیش از یک قرن هنوز نامش در میان اهالی فرهنگ و ادب و موسیقی ایران زمین جاودانه مانده است. او کسی نیست جز داوود پیرنیا.
رجلزادهای که پدرش مشیرالدوله معروف و از سرشناسان دربار قاجار بود و مادرش دختر میرزا احمدخان علاالدوله از همان خاندان. پدرش به دلیل اعتقادات مذهبی اجازه حضور در عرصه موسیقی را به او نداد اما تعلیمات پدرش که از روشنفکران آن دوران بود بر او بسیار مؤثر افتاد. تحصیلات ابتدایی را در منزل فراگرفت. سپس برای ادامه تحصیل و فراگیری زبان فرانسه وارد مدرسه سنلویی تهران شد. بعدها برای ادامه تحصیلات در رشته حقوق به سوئیس رفت.
پس از فراغت از تحصیل در رشته حقوق، به وطن مراجعت کرد و وارد کارهای دولتی شد. او مؤسس کانون وکلا در ایران بود. پس از انتقال از وزارت دادگستری به وزارت دارایی، اقدام به تأسیس اداره آمار در ایران کرد. در سال ۱۳۲۵ ش هنگامی که احمد قوام نخستوزیر شد او را مدیر کل بازرسی نخستوزیر کرد و پس از چند ماه معاون نخستوزیر شد.
پیرنیا شخصیت برجستهای داشت، لباس ساده میپوشید و بیتکلف با همه میجوشید. او اعتقادات مذهبی داشت، از سالکان طریق حق و از ارادتمندان امام علی (علیهالسلام) بود و به عتبات عالیات نیز سفری داشت. او به ایران و فرهنگ ایران دلبستگی عمیق داشت. آثار و کارهای بازمانده از او همه از ایران دوستیاش حکایت دارد. پیرنیا را پایهگذار و مبتکر روشی دانستهاند که بر اساس آن موسیقی با شعر تلفیق میشود.
او برای تحقق این ذهنیت و خواستههای ادبی و فرهنگیاش در سال 1334 برنامه گلهای رنگارنگ را در رادیو ایران به اجرا درآورد که گلهای «جاویدان»، «یک شاخه گل»، « گلهای صحرایی» و «برگ سبز» باید از برنامههای بزرگ او برای تحول در موسیقی اصیل ایرانی دانست. او به دلیل تعلقات مذهبی که داشت برای اولین بار سید جواد ذبیحی را به برنامه گلها برد و آوازهای ذبیحی را به صورت کلاسیک ایرانی به گوش شنوندگان رساند البته ذبیحی در این آثار همراه با ساز و آواز نمیخواند و پس از اتمام آوازهای ذبیحی نوازندگان به اجرای کارهای موسیقایی خودشان ادامه میدادند.
بعد از ذبیحی، برنامه گلهای رنگارنگ با صدای چندین بانوی آوازخوان ایرانی ادامه پیدا کرد و سرانجام استادانی همانند ابوالحسن صبا، غلامحسین بنان، مرتضی محجوبی و سایر اساتید بزرگ که در این مقال شمردن نامشان مُتَول خواهد شد ادامه پیدا کرد و سرانجام در آبان 1345 از رادیو استعفا داد و برنامه گلهای 405 آخرین برنامهای بود که زیر نظر ایشان ضبط شد.
به راستی بسط و تکامل ملودی در موسیقی اصیل ایرانی در این برنامهها پایهگذارش مرحوم پیرنیا بود، که به حد کمال رسیده است. پیرنیا خوب میدانست در این دنیای پر آشوب هنگامی که انسان احتیاج دارد چشم بر هم گذارده، از تصنعات و قیود زندگی دمی برهد و به خود فکر کند، نوازندهی چیرهدست بر روی یک سازِ تنها چنان او را در عوالم روحانی سیر میدهد که تاثیر آن با هیچ نوع تظاهر هنری دیگری قابل مقایسه نیست؛ باربد و نکیسا و فارابی که نامشان در تاریخ موسیقی ایران جاویدان است دارای این موهبت بودهاند.
جملهایست که میگویند: ما آدمها بیش از آنکه محصول جبر حاکم بر زندگیمان باشیم، حاصل انتخابهایمان هستیم. ماحصل آمدن و رفتنمان هم میشود پژواک همین گزینشها در گوش زمانه که یا ماندگار میشود یا محو میشویم از صحنه هستی.
احتمالاً روزی که داوود پیرنیا رنجیده خاطر اما خودخواسته، ساختمان رادیو را بعد از چهارصد و پنجمین برنامه گلها ترک میکرد به حاصل آخرین انتخابش بیش از دیگر انتخابهایی همچون بنیان گذاشتن کانون وکلا یا تأسیس اداره آمار، تلاشش در ختم قائله شوروی برای جدا کردن آذربایجان از خاک میهن و یا خدماتش در قامت معاون نخست وزیر مملکت (که هر یک به تنهایی میتواند برهان تابان یک زندگی باشد) فکر میکرد، حاصلی که نمیدانست پس از نیم قرن همچنان پژواک نام و یادش را به گوش میرساند و این است جادوی هنر و سحر موسیقی که داوود پیرنیا را با گنجینهای از خدمات تبدیل به حاصلی ناب در عرصه هنر ایرانی کرد.
بسیاری بر این باورند که توفیق برنامه گلها را نخستین بودنش رقم زد، حال آنکه پیش از آن نیز برنامه موسیقی از رادیوی تهران پخش می شده اما افسون باغ گل های پیرنیا آفرینش درک و فهم جدیدی از تلفیق نثر، شعر و موسیقی ایرانی بود. فکر بزرگ پیرنیا پخش یک برنامه رادیویی با محتوای صرفاً موسیقایی نبود، او به دنبال خلق شیوه ای جدید در اشاعه و حفظ ادبیات و موسیقی ایرانی با ریشه های عرفانی و صوفیایی داشت و این ابداع در تمام یک دهه دوران مدیریت پیرنیا رنگی از سکون و رکود نگرفت. مجموعه ای متنوع از گل هایی با رنگ و بویی تازه از باغ موسیقی ایرانی اعم از گل های جاویدان، گل های رنگارنگ، برگ سبز، یک شاخه گل، گلهای صحرایی و گل های تازه که طراوت و نوآفرینیاش تحسین متحدالقول خواص و عوام را در دوره های مختلف در پی داشت. باغی که پرورش یافت و پروراند، انتخاب و ترکیب های هوشمندانه پیرنیا از بین بیش از 300 هنرمند تراز اول عرصه موسیقی و ادبیات عصاره ای سحرآمیز از عطری ماندگار در حافظه موسیقایی ایرانیان شده است که تلاش های مشابه و بازپسین جانشینانش را در چنان بازآفرینی ناکام گذاشت و همچنان نقطه طلایی مجموعه گلها در انحصار نسبت طلایی پیرنیا ماند. نسبت طلایی در ریاضیات و هنر هنگامی رخ میدهد که نسبت بخش بزرگتر به بخش کوچک تر، برابر با نسبت کل به بخش بزرگ تر باشد. نسبت طلایی او از ترکیب اصالت و دانش بود که برابری اش با نسبت کل فقط عشقی بود که به هنر داشت. عشقی که جوهر جادوی فکر بزرگ او شد و تا 23 سال صدایش از استودیوی رادیوی ساختمان ارگ شنیده شد اما پژواکش بیشک تا ابد در سرای جاوید هنر ایران زمین به گوش می رسد.
چندی پیش به یاد پیرنیا با دوست فرهیختهای در این مورد صحبت میکردیم. او میگفت: مرگ هم میتواند از آن زندگی بشود. اگر بیندیشیم که زندگی از قرنها پیش راهی را پیموده و خواهد پیمود که نتیجه مرگهاست، مرگ را دیگر شاید مرگ نخوانیم.
همه چیز را میتوان به حساب زندگی گذاشت، حتی مرگ را. چه آن مرگ تدریجی، آن سوگواری روزانه که نمردن نام دارد – و حاصل نبرد به خاطر زیستن است – و چه خود مرگ، یا پایان تنفس یک انسان. در هر لحظه که میگذرد، زندگی به گسترش خود میافزاید و روز به روز راههای زندگی، تاریکی مرگ را پس میزند.
هر مرگی میتواند در ما زندگی بیانگیزد؛ چه یک مرگ غیر عادی و چه مرگ عادی. به ما فرصت میدهد که دربارهی انسانی داوری کنیم؛ برتریهایی که داشت و یا نداشت، آنچه او را رنج میداد، آنچه ما را رنج میداد، نبرد او با تقدیری که بر او یا بر ما فرمانروا بود، آنجا که ایستادگی کرد، آنجا که تن زد، آنجا که تلاش کرد، آنجا که از پا درآمد، آنجا که گذشت. زیرا، میدانیم که درگذشته است و دیگر نمیتواند پاسخ ما را بدهد و همه پاسخها را ما با اندیشهها و پندارهایمان باید در زندگی او و آنچه از خود بجا گذاشته است، و نیز در زندگی و آفرینشهای خودمان بیابیم. مرگ پایان یک زندگی و آغاز زندگیهای دیگرست.
در پاسخ به این نکته بسیار ظریف دوست فرهیختهام به او گفتم: متاسفانه در روزگار ما کسانی هستند که از موسیقی نه درکی دارند نه تعلق خاطری و نه دانشی در این حوزه ولی یکه تازان بیکنترل این عرصه شدهاند تا جایی که با وقاهت در یک برنامهی رسمی با عنوان تهیهکننده (یعنی جانشینان داوود پیرنیا) عنوان میکنند که ما خواننده و موسیقی و هنر این حیطه را همچون یک کالا میبینیم (خیارشور) این برند ماست و ما اختیاردار برند خودمان هستیم و هرکاری بخواهیم با او میکنیم.
وامصیبتا! چه شده است که این هنر نشناسان و متولیان بیهنر این عرصه را به چنین روزی کشاندهاند؟ آنها باید بدانند همانطور که مرحوم پیرنیا از آثار مکتوب بزرگمرد تاریخ ادبی ایران (شیخ اجل سعدی) این اثر جاودانه را به نوعی شنیداری کرد باید بدانند که:
گل (خار) همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد
تاریخ انتشار : پنجشنبه 16 آبان 1398 - 13:35
افزودن یک دیدگاه جدید