موسیقی ما - جواد رهبر: مایکل استایپ 51 ساله مغز متفکر گروه «R.E.M.» است. استایپ هنرمندی همهفنحریف است؛ خواننده و ترانهساز است، عکس میگیرد، فیلم تهیه میکند و در حوزه کاریاش از فعالیتهای انساندوستانه هم غافل نیست. یکی از هوادارن او و گروهش، کرت کوبین، نفر اول گروه گرانژ سیاتلی «نیروانا»، بود که کمی پیش از مرگش گفته بود: «R.E.M.» شاید بهترین گروه حال حاضر دنیا باشد. نمیدانم چطور چنین موسیقیای میسازند. شهرت مثل موم در دستشان است و همین طور به کارهای طلایی خودشان ادامه میدهند.» در مصاحبهای که میخوانید، استیون ام. دئوسنر از سایت «پیچ فورک میدیا» با سوالهای به جای خودش قصد دارد همین راز سر بسته برای کوبین را آشکار کند.
چه دلیلی داشت که برای تهیهٔ این آلبوم به سراغ جک نایف لی، تهیهکنندهٔ سرشناس ایرلندی، رفتید؟
حقیقتاش را بخواهید اِج (Edge) از گروه «U2» بود که ما را به همکاری با جک نایف تشویق کرد. جک پیش از این با گروه «U2» همکاری کرده بود و اِج فکر میکرد همکاری ما با جک نتیجه درخشانی خواهد داشت. وقتی که من و بچهها (پیتر باکِ گیتاریست و مایک میلز نوازندهٔ گیتار بیس) جک را دیدیم، متوجه شدیم که انسانی باهوش و رُک است. از همان ابتدا به نظر میرسید که نتیجه کار خیلی خوب از آب درخواهد آمد.
مگر جک در حین کارش چه ویژگیهای خاصی از خودش نشان میداد؟
به نظرم جک سبک کاری خاص خودش را دارد اما ویژگی مهم و اساسی او شاید همان روش مستقیم و شفاف او در برقراری ارتباط با دیگران باشد که ما هم برای ضبط این آلبوم دقیقا به آن نیاز داشتیم. علاوه بر این، جک در پی ضبط نواهای دنیای خاص خودش است و ترکیب نواهایی که مدنظر ما و او بود نتیجه جالبی داد. من از جنس نواهایی که مدنظر او بود و هیجانی که در حین انجام کارش داشت و هم چنین از روحیه یاریدهندهاش به اعضای گروه بسیار خوشم آمد. هدف او تنها این بود که گروه «R.E.M.» یکی از بهترین آلبومهایش را به بازار عرضه کند. به نظرم تا حد بسیار زیادی به این هدف نزدیک شدیم.
به نظر میرسد جک نواهایی که در آلبومهای قدیمی شما شنیدهایم را برداشته و دوباره در بافت جدیدی در این آلبوم اخیر گنجانده است.
چنین کاری زمانی نتیجه داد که ما و جک توانستیم همکاریمان را به مرحلهٔ متوازنی برسانیم. خُب ما متوجه شده بودیم که طی ده سال گذشته در حین ضبط آلبومهایمان بارها تمرکزمان را از دست دادهایم و در این میان هم فقط و فقط خودمان مقصر بودهایم. ما با تهیهکنندهای محشر به اسم پت مککارتی کار میکردیم که فقط مشکلاش این بود که سعی نمیکرد آن قدر کار کند تا ما هر سه نفر بر سر موضوعی به توافق برسیم یا جلسههای همفکری دسته جمعی برگزار نمیکرد. البته این را هم بگویم که کار او هم بسیار دشوار بود به خصوص سر ضبط آلبوم «دور خورشید» (Around the Sun، 2004) چون درست وسط کار بر روی این آلبوم بود که آلبومی از بهترین ترانههایمان به بازار دادیم و بعد هم پا شدیم و رفتیم برایش تور هم گذاشتیم. بعد که سر کارمان برگشتیم هر چقدر که سعی کردیم دوباره به حال و هوای قبلیمان در حین ضبط آلبوم برگردیم نشد که نشد. کاملا تمرکزمان بر روی کار را از دست داده بودیم. این بار سعی کردیم به ریشه های موسیقیایمان برگردیم و هرکسی موظف بود به اصول اولیهای که به واسطهٔ آنها نام موزیسین روی او گذاشته شده بود بازگردد. این شد که دوباره نواهایی که طی ده سال گذشته در آلبومهایمان شنیده میشد را مجددا زنده کردیم و در اکثر مواقع وکال دوم را حذف کردیم. هر کسی نظرش را میگفت و هر چه داشت بدون هیچگونه ملاحظهکاری رو میکرد و نتیجه کار همانی شد که میشنوید و به نظر خودم که آلبوم خیلی خوبی از کار درآمده.
منتقدان بسیاری تاثیرگذاری شگرف آلبوم و ایجازی که در ترانهها وجود دارد را ستایش کردهاند. آیا چنین نظرهایی در مقایسه این آلبوم با آلبوم «دور خورشید» ارائه شده؟
باز هم نظرهایی از این دست خواهی شنید و من همین جا این را بگویم که ما قبول داریم که در حین ضبط «دور خورشید» تمرکزمان روی ترانههای آلبوم را از دست دادیم اما این را هم همیشه گفتهایم که ترانههای آن آلبوم را بسیار دوست داریم ولی احساس میکنم روشی که ما در حین ضبط ترانهها در استودیو پیاده کردیم باعث شد که آلبوم آنقدرها مورد توجه قرار نگیرد.
میخواهم در مورد ترانهٔ «برای زیردریایی بخوان» (Sing for the Submarine) بپرسم چون به نظرم در این ترانه مشخصههایی از ترانههای قبلیتان به گوش میخورد؛ انگار که دارید خودِ پیشین خودتان را مورد خطاب قرار میدهید یا سعی می کنید خودتان را توصیف کنید.
خُب قضیه سادهتر از این حرفهاست. آن ترانه نمایانگر دنیای خواب و خیال من است که با دنیای بیداریام تفاوتهای اساسی دارد. زمان داستان ترانه در آینده و در دورهای پس از آخرالزمان می گذرد. همه چیز از هم پاشیده و بار دیگر به سرعت کنار هم جمع میشود و با نوار چسب و چسب مایع به هم چسبانده میشود. طرح جلد این آلبوم هم کُلاژی است که همین حس را القا می کند. کُلاژی که کار کردهایم بیشتر نوعی ادای احترام به نگرش یک نوجوان نسبت به آینده است؛ اینکه اگر قرار باشد آینده شکلی داشته باشد، مثلا شبیه به این است که تصاویری را کپی بگیری و بعد آنها را ببری و دوباره به هم بچسبانی. درست است که ترانه را براساس خوابهایم ننوشتهام اما «برای زیردریایی بخوان» به همان دنیای خوابهایم تعلق دارد. اگر هم مولفههایی از ترانههای قبلیمان دارد دلیلاش این است که اکثر ترانهها به همین دنیای خواب تعلق دارند و خُب بیشترشان هم قرار نیست در قالبِ زندگینامهای خودنوشته باشند. ترانه از دوران پس از آخرالزمان حکایت میکند اما این دوران الزاما هراسآور و هولناک نیست. این چیزهایی که گفتم به نظرت اصلا معنی و مفهومی داشت؟
صد در صد.
«برای زیردریایی بخوان» در مورد انسانی است که تا آن حد در حالت بیمارگونهاش غرق شده که در حین وقوع رویدادی فاجعهآمیز برای خود و دلدارش راه گریزی از شهر در ذهنش خلق کرده و مسافت آن راه گریز با یک زیردریایی طی میشود که سوخت آن ملودیها هستند. این الگوی ترانه «برای زیردریایی بخوان» است.
به عنوان نکتهٔ آخر، به نظرم ترانههای این آلبوم در اجرای زنده در تورهای آتیتان هم حسابی جواب بدهد.
راستش همین چند شب پیش که ترانههای این آلبوم را جلوی تماشاگران اجرا کردیم، حسابی جواب داد و از نتیجه کار هم راضی بودیم تا ببنیم در تورهایمان چه پیش میآید.
افزودن یک دیدگاه جدید