روی دست تیغ است
و من شاکی از این زمانه ی پست
حصار افکارم از هم گسست
بغض کهنه ای روی گلو نشست
می خواستم داد بزنم ای جماعت مست
برای رهایی از این زندان راهی هست
اما این بغض کهنه ترک خورد و نشکست
زیرا برای بقا باید دهان را بست
-----------------------------------------------
نظرات امیر در وبلاگم
در ضمن ایشون شمارش هم داده که بزارم اینجا که معلوم بشه اون کیه ولی من ازش خواستم نزاره چون دردسر داره دیگه هر چی خودش صلاح بدونه شاید هم بزاره .
سلام
نمی دونم آقا مهران چی بگم
این شعرو فقط بزار
روی دست تیغ است
و من شاکی از این زمانه ی پست
حصار افکارم از هم گسست
بغض کهنه ای روی گلو نشست
می خواستم داد بزنم ای جماعت مست
برای رهایی از این زندان راهی هست
اما این بغض کهنه ترک خورد و نشکست
زیرا برای بقا باید دهان را بست
-----------------------------------------------
نظرات امیر در وبلاگم
در ضمن ایشون شمارش هم داده که بزارم اینجا که معلوم بشه اون کیه ولی من ازش خواستم نزاره چون دردسر داره دیگه هر چی خودش صلاح بدونه شاید هم بزاره .