ستاره ای در شهرمابدرخشیدامروزگشت بی فروغ
استاد نی هم بهانه ات رامیگیرد
وقتی به اومی گوییم خموش باشد شما آرامیده اید
می گوید:
چند صباحی که نفس گرمش را در من ندمیده
نکند نفسش چو تاج خموش گردیده؟
نکند دیگر نت عشق رانمی تواند بزند
نکند دیگر چشم را زمن واین جهان بسته
.......خود بگو که به او چه گویم وجوابش را چه دهم
خودبگو..............
ستاره ای در شهرمابدرخشیدامروزگشت بی فروغ
استاد نی هم بهانه ات رامیگیرد
وقتی به اومی گوییم خموش باشد شما آرامیده اید
می گوید:
چند صباحی که نفس گرمش را در من ندمیده
نکند نفسش چو تاج خموش گردیده؟
نکند دیگر نت عشق رانمی تواند بزند
نکند دیگر چشم را زمن واین جهان بسته
.......خود بگو که به او چه گویم وجوابش را چه دهم
خودبگو..............