هجرتِ «خانگل مصرزاده»؛ زنی که فقیر بود، اما غمگین نبود
مادر لالاییهای کرمانجی درگذشت
موسیقی ما - «خانگل مصرزاده» که به عنوان مادر لالاییهای کُرمانجی شناخته میشود، ۲۷ اسفندماه به علت کهولت سن در ۸۹سالگی در روستای اوغاز از دنیا رفت.
او تاریخِ دقیق تولدش را نمیدانست و میگفت: «وقتی روسها به ایران آمدند من به دنیا آمدم. چهار ماهه بودم که پدرم مُرد. نمیدانم کجا بدنیا آمدم. یتیم و صغیر بودم. غریبهها بزرگم کردن. نه پدر داشتم نه مادر. خالههایم بزرگم میکردن. من فقط کار کردم. همیشه کار کردم. جشن حاجی نوروز که میآمد من و دوستم باهم میخواندیم. حاجی نوروز مارا صدا میزد و به ما دو تومن دستمزد میداد. ما دو تومن را در روسری و چارقد خودمان قایم میکردیم. ما خیلی فقیر بودیم ولی روزگارمان غم نبود.»
جوانی خانگل به کارگری در باغهای گردو برای گذران زندگی میگذرد. او دو بار ازدواج میکند و خانگل تنها در کوچهی خلوت روستا ساعتها در انتظار کسی که نمیدانست کیست، مینشست و زیر لب آواز میخواند.
او یکی از چندین و چند هنرمند شمال خراسان بود که به معنای واقعی کشف نشد و استعداد و تواناییاش تلف شد. خانگُل مجموعهای بینظیر از آوازها و اشعار کرمانجی در سینه داشت که در آخرین سالهای حیاتش به دلیل آلزایمر بیشتر آنها را فراموش کرده بود. او میگفت: «وقتی تنهام، وقتی ناراحتم یا خوشحالم فقط و فقط آواز میخوانم. برای دلم میخوانم و با همین آوازها زندهام.»
او تاریخِ دقیق تولدش را نمیدانست و میگفت: «وقتی روسها به ایران آمدند من به دنیا آمدم. چهار ماهه بودم که پدرم مُرد. نمیدانم کجا بدنیا آمدم. یتیم و صغیر بودم. غریبهها بزرگم کردن. نه پدر داشتم نه مادر. خالههایم بزرگم میکردن. من فقط کار کردم. همیشه کار کردم. جشن حاجی نوروز که میآمد من و دوستم باهم میخواندیم. حاجی نوروز مارا صدا میزد و به ما دو تومن دستمزد میداد. ما دو تومن را در روسری و چارقد خودمان قایم میکردیم. ما خیلی فقیر بودیم ولی روزگارمان غم نبود.»
جوانی خانگل به کارگری در باغهای گردو برای گذران زندگی میگذرد. او دو بار ازدواج میکند و خانگل تنها در کوچهی خلوت روستا ساعتها در انتظار کسی که نمیدانست کیست، مینشست و زیر لب آواز میخواند.
او یکی از چندین و چند هنرمند شمال خراسان بود که به معنای واقعی کشف نشد و استعداد و تواناییاش تلف شد. خانگُل مجموعهای بینظیر از آوازها و اشعار کرمانجی در سینه داشت که در آخرین سالهای حیاتش به دلیل آلزایمر بیشتر آنها را فراموش کرده بود. او میگفت: «وقتی تنهام، وقتی ناراحتم یا خوشحالم فقط و فقط آواز میخوانم. برای دلم میخوانم و با همین آوازها زندهام.»
تاریخ انتشار : پنجشنبه 29 اسفند 1398 - 14:30
افزودن یک دیدگاه جدید