برنامه یاد بعضی نفرات
 
یادی از فریدون فروغی در نهم بهمن‌ماه شصت‌وهفتمین سالروز تولدش
آن عطر دست‌ساز فرانسوی!

[ بهروز صفاریان - تهیه‌کننده هنری ]

 در دوران کودکی و نوجوانی من، در خانه ما انواع موسیقی -از آثار خارجی تا ایرانی- شنیده می‌شد؛ اما به دلیل این‌که فریدون فروغی موسیقی خاصی داشت، خانواده من خیلی پیگیر کارهایش نبودند. در نتیجه، من به موسیقی او اشراف نداشتم و فقط نامش را شنیده بودم. آشنایی من و فریدون فروغی به سال 74 برمی‌گردد که اولین‌بار توسط یکی از دوستان قدیمی‌ام به نام فرهاد مکاری شکل گرفت.

قرار شد به منزل او در خیابان رسالت، چهارراه رشید برویم. من هنوز نمی‌دانستم قرار است با چه آدم نازنینی روبه‌رو شوم. نام فریدون کاریزمای خاصی در اجتماع داشت و من هم -اگرچه نسبت به موسیقی او شناخت کامل نداشتم- اما متوجه این کاریزما بودم و می‌دانستم هنرمندی با عده‌ای طرفدار متعصب است که عاشقانه دوستش دارند. در اولین ملاقاتمان، انسانی خاص و جنتلمن را دیدم و از او حسی گرفتم که در این بیست‌واندی سال که از حضورم در دنیای موسیقی می‌گذرد، در شخص دیگری احساس نکرده‌ام. با آن برخورد حرفه‌ای و احساس آرامشی که در او دیدم، احساس کردم دوست دارم به هر نحوی که شده با او همکاری کنم. همان روز اولی که یکدیگر را دیدیم، پای ساز نشستیم و البته یک ضبط دستی هم از دو قطعه «در یادم بودی» و «چرا نه؟» (با اشعار فرهنگ قاسمی) انجام دادیم. همان‌جا با یک ضبط نه‌چندان حرفه‌ای، سیکل آکوردهای آهنگ «بیتلز» را زدیم و با هم ضبط کردیم که فکر می‌کنم هنوز آنها را داشته باشم.
 
گذشت؛ تا این‌که حدود سال‌های 76 و 77 -که هم‌زمان با شروع دوباره موسیقی پاپ در ایران هم بود- من مشغول همکاری با دیگر هنرمندان شدم. فریدون مجوز کار نداشت؛ اما امیدوار بودیم حین شکل‌گیری دوباره موسیقی پاپ، او هم بتواند آلبومش را منتشر کند و اصلاً فکر می‌کردم آلبوم فریدون فروغی هم بین همان یکی دو آلبوم اولی که قرار است منتشر کنیم، قرار خواهد گرفت.
 
سال 77 مشغول کار روی آلبوم‌های «مسافر» شادمهر عقیلی و «فاصله» دکتر محمد اصفهانی شده بودم که یک روز فریدون با من تماس گرفت و گفت به او پیشنهاد کنسرت در تالار حافظ دانشگاه کیش داده شده است. نقطه امید بسیار خوبی بود و فکر کردیم قرار است از آن به بعد کارش را شروع کند و کنسرت‌هایش به تهران بینجامد. آن زمان کیش یک مکان لاکچری محسوب می‌شد و برای همین هم او نگران افرادی بود که بضاعت مالی برای حضور در کنسرتش را نداشتند؛ می‌گفت اصلاً درست است امید دوستدارانم را ناامید کنم و باعث شوم که آنها فکر کنند من خواننده آدم‌های ثروتمند شده‌ام؟ اما مسئولین به او گفتند به عنوان شروع، کنسرتت را در کیش برگزار کن و بعد از آن هم با طرفدارانت در تمام کشور دیدار داشته باش.
 
وقتی تصمیم گرفت در کیش روی صحنه برود، یک ارکستر جمع کردم که شامل مجید مخبری، علی شهبازی، قاسم علیپور، سیامک پناهی، من و خود فریدون فروغی بود. قطعات را نوشتم و تنظیم کردم؛ قطعاتی مثل «زندون دل»، «آدمک»، «غم تنهایی» و... که از قبل با آنها آشنایی نداشتم و از آن روز، این قطعات برای من نوستالژی آن دوران را هم پیدا کردند. یک‌سری قطعات جدید هم بودند که دغدغه سالیان سال فریدون فروغی بود و دوست داشت آنها را جمع‌آوری کند؛ قطعاتی به‌هم‌پیوسته که پیوستگی محتوایی داشتند؛ مثل کارهایی که قبلاً «پینک‌فلوید» انجام می‌داد. متأسفانه آن زمان ضبط‌های خانگی در حدی نبود که بتوانیم صدای خام فریدون را ضبط کنیم که حداقل امروز تنظیم‌شده آنها را منتشر کنیم.
 
خلاصه این‌که اسفند سال 77 در کیش روی صحنه رفتیم و استقبال خیلی خوبی از اولین کنسرت فریدون فروغی شد. آدم‌ها از اقصی‌نقاط ایران به کیش می‌آمدند تا فقط فریدون را ببینند و برگردند. بار اول بود که به این شکل روی استیج می‌رفتم و در آن سن و سال (که تنها 20-21 سال داشتم) فکر می‌کردم قاعدتاً مخاطبان هر خواننده‌ای باید به همین شکل باشند؛ اما با تجربه‌ای که تا امروز نسبت به خواننده‌ها پیدا کرده‌ام، متوجه شده‌ام چه اتفاق خوبی بوده که من در آغاز کنسرت‌ها، با چنین آدمی -که مخاطب‌هایش بسیار خاص، عمیق، محتواگرا و در یک کلام، آدم‌حسابی بودند- همکاری کردم. آنها دقیقاً می‌دانستند می‌خواهند چه چیزی را از فریدون دریافت کنند.
 
از آن به بعد، دیگر دوستی نزدیکی بین ما شکل گرفت و من درباره هر اتفاقی که -چه در کار هنری و چه در زندگی شخصی- نقطه تاریکی در ذهنم به وجود می‌آورد، با او مشورت می‌کردم و هرچه پیش می‌رفت، بیشتر متوجه می‌شدم که چه‌قدر آن آثاری که می‌خوانَد، شبیه خودش است. فریدون اگر چیزهایی که شبیه خودش نبود را می‌خواند، نمی‌توانست آن‌طور که باید از پسشان برآید. بارها برای آلبومش به او پیشنهادهای مختلفی شد و خواستند در فضاهایی بخواند که مارکت بیشتر طالب آنها بود. می‌گفتند اگر فریدون فروغی بخواهد با آن سبک و سیاق سابقش ورود کند، فایده‌ای ندارد. او هم می‌گفت من آنچه که شما می‌خواهید، نیستم و باید چیزی را بخوانم که به آن اعتقاد دارم.
 
شاید همه بزرگان اینگونه بوده‌اند که به جایگاه بزرگی رسیده‌اند. به عنوان مثال، بچه‌های انتشارات «دارینوش» خاطره‌ای را تعریف می‌کردند و می‌گفتند وقتی شاملو در استودیو مشغول دکلمه یک‌سری از اشعارش بود، اواسط آن از اتاق ضبط بیرن آمد و گفت نمی‌توانم این‌ها را بخوانم. چراکه دیگر آن حس و حالی که باعث خلقِ این اشعار شده را ندارم و باورهایم تغییر کرده است. فریدون فروغی هم دقیقاً چنین کاراکتری داشت. حالا نمی‌دانم تمام آن چیزهایی که خوانده، دقیقاً همان‌هایی بوده که خودش می‌خواسته یا نه؛ چون به‌هرحال ممکن است در کارنامه هنری هر کسی، کارهایی وجود داشته باشد که تحت تأثیر شرایط و محیط آنها را خوانده باشد؛ ولی می‌دانم که ترجیح می‌داد تمام آنچه که باور دارد را بسازد و بخواند.
 
بعد از آن در سال 78-79 اجراهایی در هتل آنای کیش داشت که متأسفانه من به دلیل این‌که در تهران گرفتار تولید آثار مختلف شده بودم و البته ترجیح هم می‌دادم بیشتر به کار تولید بپردازم تا اجرای زنده، نتوانستم او را همراهی کنم؛ اما به‌هرحال آن ارکستر را راه انداخته بودم و تقریباً همه‌چیزش آماده بود. به همین خاطر از یکی از دوستانم به نام «امیر علیزاده» که آن زمان همان‌جا بود، خواهش کردم که هدایت ارکستر را به جای من به عهده بگیرد. فریدون می‌گفت اگر لازم شد کار جدیدی اضافه شود، خودت بیا و دوباره یک‌روزه به تهران برگرد که چندین‌بار هم این اتفاق افتاد. برای همین من بیشتر از ده، دوازده اجرا همراه او نبودم. چهار اجرا در سال 77 داشت و بعد هم فکر می‌کنم چیزی حدود دو ماه در هتل آنای کیش، هفته‌ای چند شب برنامه اجرا می‌کرد.
 
همیشه قبل از این‌که روی استیج برویم، به اتاق فریدون می‌رفتم. او همیشه خیلی شیک و مرتب بود. آدم‌هایی مثل فریدون اعتقاد داشتند که فقط باید از یک نوع عطر استفاده کرد، او هم یک عطر دست‌ساز داشت که برایش از فرانسه می‌آوردند و همیشه آن را می‌زد. همین است که اگر جایی آن بو به مشامم برسد، همیشه به یاد او می‌افتم. من معمولاً قبل از فریدون فروغی روی صحنه می‌رفتم و چند قطعه اجرا می‌کردم تا فضا برای حضور او آماده شود و روی استیج بیاید. وقتی هم می‌آمد، چند ترک را به تنهایی با گیتار اجرا می‌کرد و بعد هم همه با هم همراهی می‌کردیم.
 
خاطرات زیادی از فریدون فروغی در ذهن دارم که بیشتر آنها در همان خانه ویلایی زیبا و بااصالت یک‌طبقه شکل گرفته‌اند. روزهای خیلی خوبی را آنجا گذراندیم. با بچه‌های ارکستر در آن خانه تمرین می‌کردیم و ضبط‌های کوچک خانگی انجام می‌دادیم. من هم خیلی شب‌ها برای تنظیم قطعات آنجا می‌ماندم و خاطرات ریز و درشتی از آن دارم. یکی از آنها که برای من جذابیت زیادی داشت، این بود که فریدون همیشه در اتاقی که من در آن مستقر بودم، به روش خودش نماز می‌خواند.
 
تلخ‌ترین قسمت خاطراتم هم مربوط به روزی بود که به همراه دکتر اصفهانی -که آن زمان رهبر ارکسترش بودم- برای دو شب اجرا در اصفهان به سر می‌بردیم. مشغول صحبت تلفنی با فریدون بودم که گفت می‌خواهم یک موضوع مهم را با تو در میان بگذارم. به اینجا که رسید، شارژ تلفن بیسیم‌اش تمام شد و مکالمه‌مان ناتمام ماند. زنگ زدم و روی پیغام‌گیر پیغام گذاشتم که منتظر می‌مانم تلفنت شارژ شود تا دوباره با هم صحبت کنیم. رفتیم سر اجرا و از فریدون خبری نشد. فردای آن روز یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت فریدون از دنیا رفته! باور نکردم! به شماره ...78637 زنگ زدم، مادرش گوشی را برداشت. او هم انگار شوکه بود و هنوز باور نداشت چه اتفاقی افتاده. (همیشه به اشتباه من را «بهزاد» صدا می‌کرد!) با لحنی کاملاً طبیعی گفت: «بهزاد! نیامدی پسرم را ببینی. پسرم داماد شده!» بعد هم گوشی را روی زمین گذاشت و رفت. حتی تلفن را قطع هم نکرد. آن شب مجبور بودم شب دوم کنسرت را هم روی صحنه ببرم. البته اغلب آهنگ‌ها آرام و تا حدودی غمگین بودند و با حال و روزم منافاتی نداشتند. بعد هم به تهران آمدم و مستقیم به منزل فریدون رفتم و با اتفاقاتی مواجه شدم که هرگز باورشان نمی‌کردم. در اتاقی که کار می‌کردم، بالای تختی که گاهی آنجا استراحت می‌کردم دیدم کاغذی روی دیوار چسبانده و روی آن با دست خط خودش نوشته: «تنها صداست که می‌ماند».
 
آن سال‌ها ما خیلی تلاش کردیم با آدم‌های ذیصلاح ارتباط برقرار کنیم و بتوانیم برای فریدون فروغی مجوز بگیریم. حتی یک بار با شادمهر پیش او رفتیم و سعی کردیم مجموع‌های جمع‌آوری و یک آلبوم منتشر کنیم که نشد. او را با چند نفری که فکر می‌کردیم توانایی انتشار مجموعه آلبوم‌هایش را دارند، آشنا کردم. آن موقع خواننده کم بود و آدمی مثل فریدون فروغی، باارزش؛ که البته هنوز هم هست. کمپانی‌های مختلفی آمدند و سعی کردند این جریان را به سمت خودشان بکشند. در آن دوران که من مشغول کارهای خودم بودم، خیلی از ناشران کمپانی‌های مختلف تلاش کردند به فریدون نزدیک شوند تا بتوانند مجوز فعالیتش را بگیرند. قول و قرارهایی هم گذاشتند و چند نفر دیگر هم به صورت موازی با فریدون صحبت کردند؛ اما متأسفانه فریدون با عدم پاسخگویی همین دوستان -که به او قول مساعدت داده بودند- مواجه شد.
 
فریدون فروغی داشت زندگی‌اش را می‌کرد اما آنها امیدوارش کردند و این امید هر روز در او بزرگ و بزرگتر شد. به درآمدزایی رسیده بود و می‌توانست اتفاقات بزرگی را رقم بزند. اما نتیجه چه شد؟ احساس کرد همه آمده‌اند تا او را بازی دهند و از او سوءاستفاده کنند. دوست مشترکی به نام حجت بداغی و البته خانم بهرامی داشتیم که می‌گفتند به‌شدت دغدغه روزهای آخر فریدون این شده بود که چرا با او بازی شده است! یک آدم جنتلمن که با آن ایدئولوژی و مرام و معرفت زندگی کرده، قاعدتاً نمی‌تواند برای مدت طولانی چنین فضایی را تحمل کند؛ که همینطور هم شد و نتوانست زیاد تاب بیاورد. یادش به خیر.
منبع: 
اختصاصی موسیقی ما
تاریخ انتشار : دوشنبه 9 بهمن 1396 - 00:59

دیدگاه‌ها

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

روحش شاد و یادش گرامی

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

قشنگ ترین قصیده رهایی❤❤

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

فریدون تک بود. روحش شاد

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

روحش شاد

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

امشب فقط تسلای من فرستادن پستی درباره فریدون فروغی برای کورش یغمایی بود، تنها یادگاری مانده از آن نسل

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

روحشون شاد و یادشون گرامی باد

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

اقای فروغی بهترین بودن و هستن و خواهند بود

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 09:07

عزیز

سه شنبه 10 بهمن 1396 - 11:49

روحش شاد❤?

چهارشنبه 11 بهمن 1396 - 09:18

روحش شاد فریدون جان فروغی

چهارشنبه 11 بهمن 1396 - 18:56

روحش شاد و یادش گرامی باد

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود آن عطر دست‌ساز فرانسوی! | موسیقی ما