برنامه یاد بعضی نفرات
 
تهى از آرمان نيستم
گفت‌و‌گویی با صديق تعريف:
تهى از آرمان نيستم
محمود متوسليان: اصولاً برخورد با صديق تعريف، برخوردى دلچسب و در عين حال دشوار است. هر وقت سراغى از او مى‌گيرم، بايد خودم را آماده کنم، جملاتى که بر زبان مى‌آورم، حساب شده و منطقى باشد. خودش اين دقت در پيرامون و پديده‌هاى جزئى موجود در پيرامون را حاصل سال‌هاى رشدش مى‌داند. سال‌هايى که در دانشکده هنرهاى دراماتيک شاگرد بزرگانى چون بيضايى بوده است. البته اين سخت‌گيرى و دقت در جزئيات به هيچ وجه از برخوردهاى پر از مفاهمه او نمى‌کاهد و هر وقت که پاى موضوعى احساسى در ميان صحبت‌هايت با او باز شود، همراهى عجيبى دارد. او از نسل آرمان‌ها و ايده‌آل‌هاست و همين موجب شده که با اندکى حسرت از آن روزگار بگويد. اما اين آرمان‌طلبى با وجود اينکه به نظر مى‌رسد، دوره‌اش طى شده باشد نزد او زنده است و اين را مى‌توان از حرف‌هايش فهميد او چندان نياز به معرفى ندارد اما بدانيد که اين روحيه منطقى و عاقل او سبب شده اغلب تصميم‌هاى درستى بگيرد. او با گروه شيدا و در کنار محمدرضا لطفى شروع کرد و هنوز هم با همان قدرت و دانايى مى‌‌خواند. بهانه ديدار ما انتشار آلبومى است به نام خيال‌انگيز با آهنگسازى مجيد درخشانى که به تازگى به بازار موسيقى آمده و با استقبال خوبى هم مواجه شده است.

شما خيلى دير به دير گفت و گو مى‌کنيد و معمولا در انتخاب گفت‌وگو کننده يک وسواس خاص داريد. چطور شد که پس از مدت‌ها، چندى پيش با يک منتقد سينما –جواد طوسی- به گفت‌وگو نشستيد؟
آقاى طوسى از منتقدان قابل احترام سينماست و سلام و عليکى هم با هم داريم. ايشان گويا چندى پيش با آقاى عليزاده گفت‌وگويى کرده بودند و شايد همين موجب شده بود تا تمايلى دراين زمينه پيدا کنند. البته اين را نمى‌دانم که ايشان از علاقه‌مندان جدى موسيقى بخصوص موسيقى ايرانى هستند. يک روز برحسب اتفاق همديگر را ديديدم و ايشان پيشنهاد دادند تا با هم گفت‌وگويى داشته باشيم من هم اظهارعلاقه کردم و اين کار بالاخره به فرجام خوبى هم رسيد. حالا من از شما يک پرسش دارم، از نظر شما چرا بايد عجيب باشد که من با يک منتقد سينما گفت‌وگو و مصاحبه کنم.

بله. با توجه به شناختى که از شما دارم فکر مى‌کنم تا حدودى عجيب است. عرض کردم به هر حال هميشه به پيشنهادهايى که به شما مى‌شود، خوب فکر مى‌کنيد و بعد از شش و بش کردن مى‌پذيريد. از طرفى مى‌دانيم که آقاى طوسى يک منتقد سينماست و شايد آشنايى لازم با موسيقي- براى گفت‌وگو با يک خواننده – را ندارد. چه فکرى کرديد که به پيشنهاد ايشان پاسخ مثبت داديد؟
همانطورى که مى‌دانيد بنده فارغ‌التحصيل رشته تئاتر هستم و در طول اين ساليان تغيير و تحولات و افت و خيزهاى سينما و تئاتر را نيز کم و بيش دنبال کرده‌ام اندک آشنايى با اين هنر دارم. از طرفى در سال‌هاى تحصيل تعدادى از واحدهاى درسى ما واحد سينما و آنچه به سينما مربوط مى‌شد، بود. اين آشنايى و علاقه من با سينما و صدالبته آشنايى آقاى طوسى با بنده و علاقه ايشان به موسيقى فصل مشترکى ايجاد کرد تا روبه‌روى هم بنشينيم و يک گفت‌وگوى مطبوعاتى پر و پيمان و اتفاقا بسيار موفق با هم داشته باشيم. از سوى ديگر اگر بحثمان به سمت تخصصى شدن مى‌رفت تلاش مى‌کردم بحث را به خوبى هدايتش کنم، ضمن اينکه بخش زيادى از آن مصاحبه راجع به تئاتر و سينما و علاقه من و ايشان به آن مقولات و علايق مشترک است. پرسش‌هايى هم که آقاى طوسى مطرح کردند بيشتر جنبه جامعه شناختى داشت و مباحث نوستالژيک فرهنگى و هنرى در پيوند با تاريخ رشد و نمو نسل ما.

اين هم روش مورد علاقه آقاى طوسى در بررسى يک پديده است و به قولى زاويه ديدشان اغلب مبتنى بر کانون‌هاى اجتماعى است.
بله ايشان علاقه‌شان اغلب به سمت مفاهيم و مباحث اجتماعى است و چيزى نبود که ما نتوانيم با يک کاسه کردن اين اشتراکات خروجى خوبى به دست نياوريم. بايد بگويم اين مصاحبه يکى از بهترين مصاحبه‌هاى من بود و نتيجه و بازخورد بسيار خوبى هم داشت.

اما آنچه در شما يک همدلى به وجود آورده بود، برخورد نوستالژيکتان با مقوله زمان و تاريخ سپرى شده بود که فکر مى‌کنم گفت‌وگو کننده از اين موضوع به خوبى سود جسته بود؟
همينطور است. همينطور است. من و ايشان متعلق به يک دوران هستيم و مشترکات زيادى هم با هم داريم. همين مسئله موجب شد که زبان همديگر را به خوبى درک کنيم.

شما به لحاظ تربيت- البته نه صرفا تربيت خانوادگي، بلکه بيشتر اجتماعي- يک فرد آرمانگراهستيد و اين گرايش را تاکنون در خود حفظ کرده‌ايد. اين در حالى است که زندگى معاصر پيش روى ما چندان آرمانگرايى را برنمى تابد و فرد آرمانگرا در تنگناهاى مختلف قرار مى‌گيرد. شما فاصله اين ايده‌آليسم خودتان تا رئاليسم هول‌آور زندگى امروز را چگونه حفظ مى‌کنيد تا آسيب نبينيد.
نسلى که من هم جزو آن هستم، نسلى بود که با وجود خيلى مسائل توانسته بود آرمان‌هايش را حفظ کند. اگرچه امروزه صاحب آرمان بودن خيلى محلى از اعراب ندارد، اما مى‌تواند يک اهرم پيش برنده باشد براى کسى که در روزگار عسرت زندگى مى‌کند و سعى دارد زندگى‌اش را معنايى زيبا ببخشد يا (زندگى‌اش را زيبا معنا کند) اگرچه در آرمانگرايى نوعى ايده‌آليسيم مستتر است، اما من هيچ‌وقت در هپروت زندگى نکرده‌ام و سعى کرده‌ام واقعيت‌هاى موجود زندگى را براى خودم تجزيه و تحليل کنم و دريابم چرا به ناچار و از روى اجبار بى آرمانى دامن گستر شده است. شايد يکى از دلايل گسترش بى‌آرماني، تغييراتى است که در سطح جهان حادث شده است. فکر مى‌کنم منطق اين قضيه را تا حدودى دريافته باشم و تا همان حد هم سعى کرده‌ام خودم و آرمان‌هايم را با اين تغييرات وفق بدهم. منتها تا حدى از آرمان تهى تهى نشوم و براى زندگى‌ام چشم‌اندازى ترسيم کنم!!

يعنى کنار آمديد با اين بى‌آرماني؟
کنار آمدن نه به معناى تحمل کردن. اين يک واقعيت است و شرنگى تلخ البته. اما همين واقعيت مى‌تواند يک موتور محرک باشد براى انسان که از خودش سوال کند «چه بايد کرد؟» شايد در نهايت پرسش شما بى‌جواب بماند اما همين پرسش انگيزه خوبى است براى ادامه حيات. اين درست که فضاى زندگى براى خوب و زيبا زندگى کردن تنگ است، اما اين تحليل و پرسش خود به خود من و روح من را به نسل بعدي، نسل شما و نسل‌هاى بعدى پيوند مى‌زند. کمااينکه با نسل شما دائم در ارتباطم و در موقعيت‌هاى مختلف با نسل شما بده بستانى مستمر داشته‌‌ام و دارم آدمى انزواطلب نبوده‌ام و نيستم اتفاقا هميشه زندگى جمعى را دوست داشته و دارم و بسيارى از دوستان من را جوانان تشکيل مى‌دهند. خيلى اوقات پيش آمده که آنها (دوستان جوان) به من گفته‌اند که شما چقدر با ما همدل و همراه هستيد. بد نيست بدانيد که من هنوز ورزش و کوهنوردى را ترک نکرده‌ام. با اين حرف‌ها مى‌خواهم بگويم تلاش کرده‌ام به هر وسيله‌اى که شده رابطه‌ام با انسان امروز و دنياى امروز به نحوى سالم و درست برقرار بماند؛ که البته به وجود آوردن و حفظ اين پيوندها، خيلى دشوار است.

اما با اين وجود بسيارى از همنسلان شما در عرصه موسيقى با رسيدن به فصل جديد، به امروز، تا حدودى با اين فضاى بى‌آرمانى کنار آمدند و شايد نااميد و مايوس شدند. اين نااميدى از آنجا پيداست که خيلى از آنها منزوى شدند و عده‌اى هم که ماندند ديگر با آن تفکر و سرعت پيش نرفتند. به هر حال منظورم اين است که آن پيوند صحيح و مطلوب بين آنها ودنياى امروز برقرار نشد.
اين هم مى‌تواند صحت داشته باشد. اما فراموش نکنيد که ما مردمانى بوده و هستيم که هميشه با اميد زندگى کرده‌ايم. حتى اگر آن اميدها و اميدوارى‌ها به سامان نرسيده باشند. به هر حال اميد، انگيزه ادامه حيات است. هنرمندها دنيايى را مى‌سازند که به‌رغم غيرواقعى بودنشان زيباست. اين دنيايى که توسط هنرمند، خلق مى‌شود دنيايى است آرماني؛ آنچنان که بايد باشد نه آنچه هست. يکى از بزرگ‌ترين شانس‌هاى آدمى داشتن قدرت تخيل است و اين شانس در هنرمند بسيار بيشتر است.
هنرمند جهانى را مى‌آفريند که زيباست. شما به حافظ نگاه کنيد. اشعارش را با دقت بخوانيد. درست است که از تلخى‌ها و رنج‌ها و هجران‌ها سخن مى‌گويد اما در نهايت و در نااميد‌انه‌ترين و‌جه‌اش باز به اميد مى‌رسد. شما به دنياى نابهنجار و افسارگسيخته و بى‌رحم انسان امروز نگاه کنيد. انسان امروز به واسطه حضور رسانه‌هاى مختلف به موجودى بى‌آرزو و بى‌واکنش تبديل شده است، جهان پيرامون ما جهانى بى‌رحم است. به طور مستمر و شبانه‌روز در عراق، افغانستان، پاکستان و... هزاران نفر کشته مى‌شوند و اخبارش هم از طريق همين رسانه‌ها به ما مى‌رسد اما چنان در چنبر روزمر‌گى‌هايمان غرق شده‌ايم که انگار اينان وجود خارجى ندارند. اين نشان‌دهنده آن است که حس انسان‌دوستى و فطرت انسانى‌مان آنچنان ضعيف شده که عين خيالمان نيست در يک ثانيه صدها نفر کشته شوند. در چنين شرايطى است که هنرمند به دنياى خيال پناه مى‌برد و تلاش مى‌کند به نمايش آن زيبايى‌ها و طرح‌ حقايقى بپردازد که بشر سال‌هاست از آنها فاصله گرفته است.

علت پرسش قبلى اين بود که من از خودم پرسيدم چرا يک مجموعه مثل چاووش به‌رغم داشتن آرمان و ايده‌آل‌هاى جمعى خيلى زود از هم گسسته مى‌شود و در نهايت خودش را به يک يأس عجيب مى‌بازد؟
به نظر نمى‌آيد که آنها بى‌آرمان شده باشند مجموعه‌اى بود به نام کانون فرهنگى هنرى چاووش که آقايان لطفي، عليزاده و مشکاتيان در مرکز آن قرار داشتند. بخشى از اين جدايى ضرورت روزگار بود؛ به هر حال قرار نيست هر تشکلى تا ابدالدهر ادامه پيدا کند. بخصوص در جامعه ما شرايط طورى است که خيلى چيزهاى مجموع به سمت انفکاک برود. اگر مديريت‌هاى کلان کشورى در طول تاريخ از ثبات بيشترى برخوردار بود به تبع آن مجموعه‌هاى محدودتر و کوچک‌تر هم مى‌توانستند از حيات طولانى‌ترى برخوردار باشند. وقتى که يک گروه دور هم جمع مى‌شوند و از جان و روح و عمر خودشان مايه مى‌گذارند – در حالى که دولت‌ها بايد از آنها حمايت کند – و جوانى و روح و اعتقادشان را خرج مى‌کنند. تضمينى هم وجود ندارد که هر لحظه از هم نپاشند. از سوى ديگر شما نبايد فراموش کنيد که انسان‌ها با گذشت زمان تغيير مى‌کنند و اين يک اصل مهم است. خب در شرايطى امکان دارد اعضاى يک مجموعه – مثلا چاووش – از لحاظ فکرى به هم نزديک باشند اما تغييرات اجتماعى و تاريخى و فردى موجب مى‌شود ديگر چندان انسجامى ميان آنها وجود نداشته باشد. در واقع تفکر جديد وارد زندگى افراد مى‌شود که حتى آنها تصميم مى‌گيرند و ناچار مى‌شوند سرزمين مادرى‌شان را ترک کنند. کمااينکه آقاى لطفى سال 64 تصميم گرفت براى يکى دو سال از ايران برود اما ديديم اين مهاجرت 20 سال طول کشيد. به دنبالش آقاى عليزاده رفت بعد هم آقاى درخشانى و آقاى متبسم و آقاى سماواتي. آقاى مشکاتيان هم ناگزير جدا شدند و براى خودشان گروه جديدى تشکيل دادند. البته اين اتفاق‌ها را ناخوشايند نبايد ارزيابى کرد اما مى‌خواهم بگويم وقتى آن مديريت کلان وجود نداشته باشد مايه گذاشتن خود افراد هر قدر هم که از دل و جان باشد آن نتيجه غايى را در برنخواهد داشت و اتفاق‌ها و ناگزيرى‌ها خواهى نخواهى آسيب‌پذير خواهد بود. روزگار هم عوض شد. نسل جديد آمد اتفاق‌هايى افتاد. شايد آن روزها مثل امروز اينقدر زياده‌خواهى وجود نداشت. هر کسى مى‌توانست با چند دست لباس عادى و در يک خانه جمع و جور و با امکانات بسيار معمولى به خوبى و در آرامش زندگى کند. اما به نظرم امروزه مصرف‌گرايى بيش از اندازه پيامدهاى جبران‌ناپذيرى را به همراه داشته همين پديده سبب شده که خيلى از هم‌نسلان من با نسل‌هاى بعدى دچار تعارض شوند و همين تعارض سبب شد آنها چالش‌هاى اساسى پيش روى خودشان حس کنند. فکرش را بکنيد تمام اين مسائل چه مشکلاتى براى يک فرد آرمان‌گرا به وجود مى‌آورد البته تحليل اين موضوع احتياج به يک بررسى جامعه‌شناسانه جامع دارد که جايش اينجا نيست. اگر هم باشد شايد از اندازه و بضاعت فکرى بنده خارج باشد!

فکر مى‌کنم همين مسائل موجب شد موزيسين‌هاى سال‌هاى طلايى موسيقى ايران از مردم فاصله بگيرند و اين فاصله‌گيرى موسيقى‌شان را نيز تحت تاثير قرار داد. در واقع آنها در سال‌هاى اخير آثارى ساختند که از مردم فاصله داشت و بين آنها نفوذ پيدا نکرد. شايد اگر آنها به گذشته خود بيشتر پايدار مى‌ماندند آثارى در اين سال‌ها مى‌ساختند که مردم بيشتر با آنها ارتباط برقرار مى‌کردند. فکر مى‌کنم بخشى از اين کمرنگ شدن موسيقى ايرانى در ميان مردم متوجه موزيسين‌هاى ماست؟
البته ما نمى‌توانيم و نبايد کس يا کسانى را به خاطر اينکه روزگارى صاحب آرمان بودند و امروز آن آرمان‌گرايى کمرنگ شده است را زير سوال ببريم. آدم‌ها صاحب اختيارند و مى‌توانند و حق دارند نگرش خود را تغيير دهند و طورى ديگرى بينديشند و عمل کنند.

شما چرا اين حق را از خودتان گرفتيد و با پايبند ماندن به آرمان‌هايتان از خيلى امکانات محروم مانديد؟
نه اينجور نيست. البته من هم اوضاع و احوالم بد نيست و در حد کفايت از موقعيت خودم راضى‌ام. من مى‌گويم کسانى که به قول شما وضع بهترى دارند حق دارند هر طور که مى‌خواهند زندگى کنند. اگر من اين طور زندگى مى‌کنم دليل نمى‌شود که من خوبم و ديگرى نه. به هر حال شرايط زندگى من به شکلى پيش رفته که به قول شما قناعت پيشه کنم هر چند که شايد اين همين قناعت‌پيشگى باعث شده خيلى چيزها از دست برود. البته آن چيزها بيشتر ظاهرى است شهرت و ثروت بيشتر و چيزهايى که جامعه امروز خيلى به دنبالش سرگردان است! اما به هر ترتيب آن روزگار سپرى شده است و نمى‌توانيم به روزگار سپرى شده برگرديم. فراموش نکنيد که شرايط اجتماعي، تاريخى ما، ما را به اينجا رسانده است در عين حال خودمان هم در رقم خوردن اين شرايط نقش داشته‌ايم. چيزى که بايد يادآورى کنم شرايط کلى حاکم بر جهان است که روز به روز به سمت بحران و التهاب هر چه بيشتر پيش مى‌رود.

احساس مى‌شود که حضورتان دير به دير است و ميان کارهايتان فاصله زياد است.
بخشى از اين به خاطر همان آرمان‌گرايى مزمن است! بخشى ديگر به شرايط حاکم بر موسيقى برمى‌گردد. مگر در طول يک سال چند تا کار خوب ساخته مى‌شود و چند تا از اين کارها هم به من پيشنهاد مى‌شود و نصيب من مى‌شود. از من با سابقه‌ترها کارهايى را مى‌خوانند که خيلى ماندگار نيست. اما آنها کارى مى‌کنند که حضور داشته باشند مگر در طول يک سال چند کار خوب ساخته مى‌شود که من دو تا از آنها را نمى‌خوانم؟!

يعنى اگر در يک سال سه کار خوب به شما پيشنهاد شود، مى‌خوانيد.
100درصد. اگر کار خوب به من پيشنهاد شود حتما مى‌خوانم. آدميزاد عمر محدودى دارد. چرا بايد فرصت‌هاى خوب را از دست بدهد. برايم هم فرق نمى‌کند چه کسى ساخته باشد. چه يک جوان، چه آ‌هنگساز کار کشته و پرمايه‌اى که ساليان سال تجربه اندوخته باشد. اغلب کارهايى که تاکنون خوانده‌ام خودم مديريت کردم تا به فرجام برسد. واقعا اغلب آثار ساخته شده ساليان اخير به لحاظ کيفى از کيفيت هنرى خوب و بالايى برخوردار نبوده‌اند. از خودتان بپرسيد در 30 سال اخير چند پروژه موسيقايى خيلى خوب داشته‌ايم؟ آيا در اين 30 سال 30 آلبوم درجه يک با کيفيت هنرى بالا داشته‌ايم در حوزه موسيقى ايراني؟ اگر هم سالى يک اثر يا دو اثر يا سه اثر (به فرض محال) بسيار خوب داشته باشيم. چند تاى آنها مى‌توانسته نصيب من شود. البته در طول عمر هنرى يک هنرمند همه کارهاى او در يک سطح و يک اندازه نيستند.

با اين ملاک‌ها حتما تمام آثار شما بايد ماندگار باشند؟
به هيچ وجه چنين ادعايى نداشته و ندارم مى‌شود گفت قابل قبول بوده‌اند و هنگامى که برمى‌گردم و بهشان نگاه مى‌کنم، از بودنشان شرمنده نيستم. همين الان به شما اعلام مى‌کنم اگر کارى هست که صاحب پارامترهاى خوب هنرى است نشنيده آمادگى خواندنشان را اعلام مى‌کنم.

در يک نشست خصوصى به من گفته بوديد که آلبوم «خيال‌انگيز» انتخاب شما بود از ميان 50-60 اثر از آثار آقاى درخشاني. ملاک‌هايتان در اين انتخاب‌ها چه بود؟
طى يک پروسه زماني، دانش و بينش و حس و تجربه به شما کمک مى‌کند که صاحب يک سليقه شخصى در امر زيبايى‌شناسى و انتخاب شويد.

که معمولا هم شهودى است و نمى‌توان توضيحش داد؟
دقيقا همين طور است. شهودى را بسيار خوب اشاره کرديد. البته بخشى از اين ملاک‌ها نيز قابل توضيح است و عقلاني. ملودي، بافت و ساختار اثر، مقدم و موخره آثار، شعر و تلفيق آن با موسيقى از آن مولفه‌هايى است که مى‌توان راجع به آنها بيشتر صحبت کرد. اگر من از ميان مثلا پنجاه قطعه اين هشت قطعه را انتخاب کردم، به اين معنا نيست که هر هشت قطعه کاملا همان چيزى هستند که به طور قطع به يقين همگى آنها آثارى ايده‌ال بوده‌اند. به لحاظ توليدي، به هر ترتيب آلبوم خيال‌انگيز کارى شد که تمام زحماتمان را کشيديم که خوب از آب دربيايد.

در انتخاب اشعار هم دخالت داشتيد؟
هشتاد درصد شعرها را آقاى درخشانى انتخاب کرده بود که بعدا من بعضى از شعرها را تغيير دادم. اين کار هم علت داشت برخى از اشعار قبلا از آثار ديگران بارها اجرا شده بود من اشعار ديگرى انتخاب کردم که هموزن و نزديک به معناى آن اشعارى باشد که به ساختار آن ملودى‌ها بخورد.

بى‌شک شما هم به اين نتيجه رسيده‌ايد که هنر متعالى آوازخوانى از ميان مردم رخت بربسته است. به همين خاطر تهيه‌کننده‌ها و آهنگسازها کمتر سراغ اين مقوله مى‌روند. شما هم در خيال‌انگيز يک بيت بيشتر آواز نخوانده‌ايد در حالى که شما آوازخوان هستيد. پرسش ديگر هم اين است که آيا آواز خواندن روى يک فضاى موسيقايى مى‌تواند آن را مجددا ميان مردم ببرد؟
بله، اجراى آواز امروز کمرنگ شده است. اما من يک سوال از شما دارم. مردم يعنى چه؟ اين کلمه براى من خيلى گنگ است. آيا استاد دانشگاه از مردم نيست؟ روشنفکرها مردم نيستند؟ ببينيد اساسا مخاطبان و علاقه‌مندان به آواز از لايه‌هاى شعورى و حسى قوى‌ترى برخوردارند و تعدادشان بسيار کمتر از علاقه‌مندان عام است. در واقع مخاطبان آواز کسانى هستند که عميق‌تر مى‌انديشند. البته اين نه يک امتياز است و نه مى‌تواند امتياز نباشد. متاسفانه هنر در روزگار ما گرفتار معضل اقتصاد است بخصوص در حوزه موسيقي. طبيعى است که در چنين شرايطى ميزان مخاطبان آواز انگشت‌شمار خواهند بود البته اين را هم بگويم، بخشى از اين مسئله به آوازخوان‌ها هم برمى‌گردد. به هر حال هر آن چيزى که به عنوان آواز خوانده مى‌شود، آواز نيست. آواز بايد داراى خصوصيات و ويژگى‌هاى آواز باشد نه اسم هر زنجموره‌اى را آواز بگذاريم! در اين هنر زيبايى‌هايى وجود دارد که اگر درست ارائه شود، تاثير ماندگارى نخواهد داشت به هر حال متاسفانه هنر هم به سمتى رفته و مى‌رود که مثل يک کالاى تجارى و صرفا مصرفى با آن برخورد شود. طبيعى است که در چنين شرايطى نقش آواز کمرنگ شود.

آيا شما هم گرفتار اين مصرف‌گرايى شده‌‌ايد که فقط يک بيت آواز خوانده‌ايد؟
وقتى نهادهاى مسئول و حاميان هنر کوچک‌ترين حمايتى از هنر بى‌بديل سرزمينمان نمى‌کنند، چه بايد کرد. «خيال‌انگيز» در موسسه سروش توليد شده است که موسسه‌اى دولتى است. اين موسسه تکليف کرده بود که من بايد هشت تصنيف بخوانم. کدام موسسه خصوصى مى‌آيد حمايت کند. شما مى‌دانيد چند ناشر موسيقى تا حالا شغل و کارشان را عوض کرده‌اند يا به کلا تعطيل کرده‌اند؟ در اين فضا، من با اين همه سختگيرى چه بايد بکنم؟ آيا همان هشت تصنيف را هم نخوانم که تنها راه خواندن آن يک بيت آواز است. به هر حال بخشى از اين کوتاه آمدن، ناچارى است نهادهايى بايد باشند- که البته وجود دارند و حمايت نمى‌‌کنند- که سوبسيد بدهند و در مقابل هنر اصيل و جدى حفظ نشود. وقتى يک نهاد دولتى با ديدگاهى کاملا تجارى و بازارى به شما تکليف مى‌کند که هشت تصنيف بخوان، واى به حال تهيه‌کننده بخش خصوصى که با سرمايه شخصى پا به ميان مى‌گذارد. در چنين شرايط و نگرش سختگيرانه چه بايد کرد؟ کدام موسسه خصوصى يا دولتى يا نيمه دولتى آمده و گفته آقا بيا چند آلبوم توليد کن که بخش اصلى آنها فقط و فقط آواز باشد و ما قبول نکرده‌‌ايم؟!

در يکى از قطعات اين آلبوم شما از دوبيتى‌هاى متعددى استفاده کرديد که متعلق به دو دوره کاملا متفاوت است. يعنى شعراى متقدم و شعراى معاصر يا متاخر. فکر نمى‌کنيد اين تفاوت به بافت اين قطعه زيبا تا حدودى لطمه زده است؟
اين دو لحن خيلى بيان متفاوتى ندارد. من اين دوبيتى‌ها را براساس گوشه‌هايى که در قطعات وجود داشت انتخاب کردم. در واقع هر کدامشان متناسب با يک گوشه بود. آقاى درخشانى اين آزادى عمل را براى خواننده گذاشته بود. مثلا دوبيتى زنده‌ياد حسين منزوى را در اوج خواندم. مثل فريادى که از اعماق مى‌آيد. وقتى به آرامش رسيدم، برمى‌خوريم به دوبيتى سايه که مى‌گفت: کبوتر جان که بالت را شکسته است. در واقع ساختار معنايى اثر به زعم من مى‌طلبيد که متناسب با ساختار موسيقايى آن دوبيتى‌ها انتخاب و اجرا شود.

تجربه ارکستر بزرگ را قبلا داشته‌ايد. اما نه با اين تمرکز. اين تجربه چگونه تجربه‌‌اى بود؟
بى‌شک تجربه خوبى بود. من سال‌ها قبل هم با آقاى حسين دهلوى تجربه ارکستر بزرگ را داشته‌ام همينطور در پروژه عبدالقادر مراغه‌اى و آقاى فرهاد فخرالدينى و چند تجربه ديگر با ايشان، اما گفتم چيزى که بپسندم مى‌خوانم. پيش از اين پيشنهادهاى ارکسترال به من کم نشده بود، اما چندان با ملاک‌هايم جور درنمى‌آمد. البته همزمان با «خيال‌انگيز» اثر ديگرى به آهنگسازى آقاى يوسف زمانى با ارکستر سمفونيک خوانده‌ام که هنوز منتشر نشده است. مجموعه‌اى به نام «مهتاب» روى شعر معروف نيما. مى‌تراود مهتاب، مى‌درخشد مهتاب... مهم اين است که کار، کار خوبى باشد . در اين صورت ديگر ارکستر بزرگ و کوچک فقط به صرف کوچک يا بزرگ بودنشان معنايى ندارد.
منبع: 
حیات نو
تاریخ انتشار : پنجشنبه 12 شهریور 1388 - 00:00

برچسب ها:

افزودن یک دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

Plain text

  • هیچ تگ HTML ی مجاز نیست.
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.



دانلود تهى از آرمان نيستم | موسیقی ما